شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

شود آیا، خدایا، که فجر با فرج مولا پایان پذیرد؟

دگر بگذشت شب از نیمه؛ اما

چشم من مشتاق و بیدار است.

دلم سرمست از عشق و

ز شوق دیدن ماه رخ معشوق، سرشار است.

و در سر، یک سره، رویای دیدار است.

سپاس، خدای را، هزاران بار؛ که بار دیگر نماز جمعه خواهیم گزارد به امامت امام عشق، و با اقتدا به اسوه ی صبر و ایثار، در این جمعه ی انتظار و در آغاز دهه ای که حکایت می کند از حماسه ی بهار...

و در این جمعه ها که سرد می آیند و خاموش می روند؛ آرزو دارم که خنکای بهار، گونه هامان را بنوازد و فجر امسال با آغاز فرج، پایان پذیرد. باشد که ربیع بهاری، بهار منتظران گردد.

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج

۱۳ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یاد باد آن روزگاران یاد باد


متن سحنرانی امام راحل(ره) در جمع روحانیون در مدرسه علوی؛۱۳بهمن ۱۳۵۷، تهران(برگرفته از سایت جماران):

بسم اللَّه الرحمن الرحیمبنده در این مدت که از ایران خارج بودم دعاگوى همه آقایان بودم، و حالا هم که برگشتم به خدمت آقایان براى خدمتگزارى، خدمت به روحانیت، خدمت به آقایان علما و فضلا، خدمت به جامعه ایرانى، حالا مى‏بینم که رفقایى که ما داشتیم با ریش سیاه اینجا گذاشتیم با ریش سفید تحویل مى‏گیریم. ما اشخاصى در زندان داشتیم که وقتى که از پیش ما رفتند در زندان، سالم بودند، قوى بودند؛ وقتى که از زندان بیرون آمدند، آنهایى که زنده مانده‏اند و از زندان بیرون آمده‏اند ضعیف شده‏اند، پیرمرد شده‏اند، مریض شده‏اند. این نیروهاى انسانى که از دست ما رفته است، این از همه چیزها بالاتر بود. جنایاتى که سلسله پهلوى در جامعه ما کرد، شاید هیچ جنایتى بالاتر از این جنایت نبود که نیروهاى فعاله انسانى ما را، یا از بین بردند یا فعالیت آنها را خنثى کردند براى مدتهاى زیاد. آنهایى که باید به این امت خدمت کنند، مثل علماى اعلام و اشخاص روشنفکر، اینها را در زندان بردند. ده سال، پانزده سال، پنج سال در زندان اینها را بردند. صرفِ نظر از آن زجرهایى که به اینها کردند، آن خلافِ انسانیتهایى که با این اولیاى خدا کردند، این نیرو را هدر دادند؛ یعنى نیرویى که باید در جامعه فعال باشد. اگر مدرس است، عده‏اى را تربیت بکند؛ اگر محصل است، خودش تربیت بشود؛ اگر فعالیتهاى سیاسى دارد، فعالیت سیاسى بکند؛ فعالیتهاى مذهبى دارد، فعالیتهاى مذهبى بکند- تمام اینها را اینها به هدر دادند.

مسئله توبه شاه

گاهى گفته مى‏شود، گفته مى‏شد، به اینکه خوب شاه مى‏آید توبه مى‏کند و توبه هم کرد؛ خوب دیگر چه مى‏گویید؟ خدا که توبه را قبول مى‏کند، شماها چه مى‏گویید دیگر؟! این را من کراراً عرض کردم که

 

 

ادامه مطلب...
۱۳ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جان ایران به ایران خوش آمد


سی و سه سال گذشت و این سرور، حتی برای ما که فقط وصفش را شنیده ایم، هنوز آنقدر تازگی دارد، و آنچنان دل را بانشاط می سازد، که گویی سی و سه سال است؛ هر سال، می آیی و نشاطی دوباره می آفرینی و در این کالبد سرمازده، روح الله را دوباره می دمی. چه سرّی است در این ده روز عشقبازی با یاد تو و یاد خوش آن ایام، که بهار حماسه هر سال، بر زمستان های بی احساس، پیروز می شود؟

دهه ی فجر بر حماسه آفرینانِ در انتظار فرج، مبارک باد.

۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شب اندوه

 

این سه بیت رو تو سوریه دو سال پیش گفتم؛ حال و هوام، عرفانی؛ من و حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) و سنگینی غربت و خدا.

خدا کند بپذیریم دوزخ این دنیاست.

که جان ما همه در رهن عشق آن مولاست.

به غربت شب اندوه شیعیان سوگند؛

که باخت قافیه را هر که غافل از عقبی است.

به قلب خسته مگر آسمان ببندد بند؛

وگرنه خود نبوَد اهل و غرق غفلت هاست.

 

یه بار دیگه، ضمن گرامیداشت این دهه ی بهاری در بهار، شهادت امام حسن عسگری(ع) رو به محضر مبارک حضرت صاحب الزمان(عج) و خدمت تموم دوستداران و پیروان اهل بیت(علیهم السلام) تسلیت می گم.

۱۲ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۳۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بازگرد سوی پروردگارت؛ ای روح آرام یافته

انس با قرآن

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

" یا أیّتها النفس المطمئنّة(۲۷) ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة(۲۸) فادخلی فی عبادی(۲۹) وادخلی جنّتی(۳۰)" سوره ی مبارکه ی فجر

"تو ای روح آرام یافته! ۲۷ به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است، ۲۸ پس در سلک بندگانم در آی، ۲۹ و در بهشتم وارد شو! ۳۰ "

تو دانشگاه، استادمون راجع به تعبیر "جنتی"، یه نکته ی خیلی زیبا گفتن که نقل به مضمون اون رو، براتون می نویسم. مضمون اون نکته این بود که اگه دقت کنین تعبیرات قرآن از بهشت برای عامه ی مردم مؤمن، "جنات" هست و نه "جنتی". یعنی از اون باغ های باصفایی که حتی وصفش، آدم رو به وجد میاره، و حتی برخی توصیفاتش تو مخیله ی آدمی هم نمی گنجه؛ از اون باغ ها، زیاد هست و این تازه یه نزله(یعنی یه پیش پذیرایی). اصل بهشت، و اصل نعمتا تو همین "جنتی" هستش که فکر نکنم بیشتر از یکی دوبار تو قرآن اومده باشه و این مخصوص نفس مطمئنه هم هست. حالا کی می تونه ادعا کنه نفس مطمئنه هست؟ تعریف رو توجه کنین:

گروهی که در پرتو ایمان و یاد خدا به چنان آرامشی دست یافته اند که به هرآنچه خدا خواسته، رضایت می دهند و خود را بنده ای می بینند که صاحب هیچ نفع و ضرری برای خود نیستند. آنان دنیا را یک زندگی مجازی و مقدمه ی زندگی بسیار ارزشمندتری می دانند و داشتن و نداشتن در آن را امتحان خدا می شمرند و در هر حال در جاده ی بندگی پا برجا می مانند و از راه راست منحرف نمی شوند.

همچنین در حدیثی از امام صادق(ع) اومده که برای چنین انسان مؤمن و نفس مطمئنه ای، چیزی محبوب تر از اون نیست که هر چه زودتر روحش از تنش جدا بشه و به این منادی بپیونده(که از طرف خدا ندا می ده: ای کسی که به محمد و خاندانش اطمینان داشتی، بازگرد به سوی پروردگارت...).

من که رفتم نمازمو بخونم؛ بلکه همون باغات باصفا و همون نزل رو از دست ندم. چون با این اوصاف(به نقل از توضیحات قرآن مکارم)، جز اولیای خدا، جز مولامون، امام خامنه ای، کسی رو نمی شناسم واقعاً تو همه ابعاد زندگیش، به چنین بینشی رسیده باشه و همچین مشی و منشی رو تو زندگی داشته باشه.

التماس دعا لااقل واسه بدست آوردن نزل بهشتی

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گاه، شادی؛ گاه، غم

سلام.

و آسمان قلبم، فیروزه فام خواهد شد، هر گاه که شما را می خوانم.

اول لازمه که تسلیت بگم شهادت امام حسن عسگری(ع) رو به ساحت مقدس امام زمان(عج)، به امام خامنه ای(مدظله) و به تموم دوستداران اهل بیت.

حال و هوای دوگانه ای دارم؛ هم شهادته و مگه می شه آدم غصه دار نشه که باز یه شقی، یه ولی خدا رو به شهادت رسوند؟ و باز صدایی در اعتراض، به فریاد در نیومد و سایه ی سنگین خفقان، اونچنان مُهری از سکوت به لبا دوخته بود؛ که اشقیا، باز تونستن با جسارت تموم قصد جان مبارک امام زمان(عج) رو داشته باشن. و چه غمگینه وقتی حق با توئه؛ حق همراهته؛ اصلاً خود حقی؛ اما حتی حق مدارا هم اونقدر صداشون بلند نیس تا تموم دنیا تو رو با تموم حقانیتت صدا کنه! چه غمگینه این دوری! چه سنگینه این غم!

ولی از اون طرف، از فردا بهار انقلاب میاد؛ نگارمون از راه می رسه. مگه می شه دلدار بیاد و دل، بیقرار نشه؟ مگه می شه ابراز سرور نکرد؟ چه شادی آفرینه این بهار! چه دل فریبه یار!

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اینگونه سروده است، عشق؛ از پس عشق

سلام . این پست رو گذاشتم ؛ هرچند تکراریه و هممون تو طی سال ها، بارها و بارها خوندیمش؛ اما امشب، این تکرار زیبا رو من هم با افتخار، تکرار کردم؛ هم بخاطر زیبایی مسحور کننده و سحر دونه دونه کلماتش، و هم به سفارش کسی که اگرچه نه تو دنیای مَجاز، ولی تو دنیای واقعی، انشالا تا آخر خط شهادت ، همراهمونه...

 پدر عشق، را که یادت هست، چه زیبا سروده بود...

 من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

 فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

 غم دلدار فکنده است بجانم شرری

که بجان آمدم و شهره ی بازار شدم

 در میخانه گشایید برویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم

 واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

و باز، یادت که هست، پسرش، آن جانشین خلف، در جوابش چه گفته بود...

 تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان

دار منصور بریدی همه تن دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای که در قول و عمل شهره ی بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

وه که بر مسجدیان نقطه ی پرگار شدی

 خرقه ی پیر خراباتی ما سیره ی توست

امّت از گفته ی دُر بار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عیسای مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی

 

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پای درس رهبرمعظم انقلاب/خوارج

این ایمیل از طرف یکی از دوستان به دستم رسیده؛ چون خیلی زیبا بود و صد البته راهگشا در جریان شناسی و حزب شناسی، با شما به اشتراک می ذارمش. التماس دعا...

 پای درس رهبرمعظم انقلاب/خوارج:

درباره این خوارج، خیلی حساسم. در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می‌کنند، اما اشتباه است.

لطفاً ادامه مطلب را بخوانید.

ادامه مطلب...
۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شبح استکبار

شب های نا امیدی،

 تاریک تر از لایه های ظلمت زده ی اعماق دریا

 و طولانی تر از شب های یلداست.

 و ظالمانه تر از آن،

 شبحی است که "استکبار" می خوانندش.

 آن هنگام که بر قلبت سایه ی ابلیس را می افکند؛

 و دست های جنایتکارش، حلقه ی اسارتی برای گلویت می سازند.

 و تو حتی نمی دانی این احساس خفگی،

 از همان حس پلید و خونخوار، استکبار است؛

 یا از نسل آن بغضی که سال ها پیش، با جرعه ای عطش، کنج خرابه ی فراموشی فروخوردی؟

 پرده ی سیاه را کنار بزن.

 این جسم، "تو" نیستی؛  این تنها جسم سیاهی است که هیچ از تلألؤ آفتاب حقیقت را بازنمی تاباند.

 پرده را کنار بزن؛

 ماورای این پرده، همه چیز، دیدنی است. 

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ایستادن رو در روی خدا

 

امام مهربانمان صادق آل رسول علیه السّلام مى‏فرمایند:


هر گاه از براى نماز رو به قبله آوردى به خاطر رسان، ایستاده شدن از روى خجالت و شرمندگى، پیش روى خداى را عزّوجلّ، در روزى که براى هر نفس آشکار مى‏شود، هر چه کرده است در دنیا، از نیک و بد.

مصباح الشریعة ؛ ص 106

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ای بابا

 

صداش زدند که بیا تلفن کارت داره. می دونست کی پشت خطه و تو دلش کلی هم غرغر می کرد:

 "آخه مگه تدریس خصوصی، شب امتحان، تلفنی هم میشه؟!؟! آخه گفتن، عصر ارتباطات و اطلاعات، گفتن پیشرفت تکنولوژی؛ اما نگفتن که این دو قدم راه رو  تا خونمون نیای و با اس ام اس و ام ام اس و تلفن، رفع اشکال کنی!!!! آخه بی انصاف، نمی دونی که، انتزاعی جواب دادن سخته خب، هم واسه خودت سخت تره هم واسه من بدبخت... دیگه کم مونده بشینیم به چت و با وب کم، یه پا ویدئو کنفرانس راه بندازیم واسه خودمون. انگار نه انگار همش دو سه تا محله با هم فاصله داریم... آخه بی معرفت، دلمونم تنگه واست خب..."

 همینطوری تو دلش، غرغرکنان رفت پای تلفن و سلام و حال و احوال و اینا. بمیرم واسش، چه تمرکزی کرده بود که این دفعه سؤال رو خوب تو ذهنش تصور کنه و بی معطلی توضیحات لازم رو بده! با تمرکز، گوش می داد به سؤال، که شنید:

ادامه مطلب...
۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ای خار در چشم ستمگر و استخوان در گلوی بیدادگر،خدا قوت

 

سیــــــد علی خامنه ای دلبر دلم...

 سید علی خامنه ای حل مشکلم...

تو مصلای امام خمینی در دمشق(زینبیه)، بین نمازهاشون واسه سلامتی "امام خامنه ای" صلوات می فرستن!!! و ما اینجا تو کشور شیعه پرور و ولایت محور، هنوز که هنوزه، حتی جلو دوستای سبزی و زردی و مخملی مون، تازه بعد از اون همه فضاحت ها و رسوایی های رهبران منافقشون، جرأت نمی کنیم آقامون رو "امام" لقب بدیم. آه! آه از این همه انسان های رنگی ! آه از رنگ دورنگی! آه از سبز نفاق !  آخه به کی بگیم دردمون رو؟ دلا بسوز که سوز تو کارها بکند!!!

 به امید روزی که بتونیم راحت و با صدایی رسا تو گوش جهانیان، فریاد بزنیم در غیبت صاحب زمان(عج)، سید علی "امااااااااام" ماست.  تا کور شود هر آنکه نتواند دید...

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما هم اهل عملیم

 

یه چند نفری از دوستان، هشدار دادن مراقب باشم تا فقط حرف نزنم و پای عمل که می رسه، جا بزنم. تو پست قبلی یاد کردن شهدا رو تقدیس کردم؛ تو این پستم، هم می خوام خودم، عامل به این حرفم باشم و هم به دوستام بگم خیالتون راحت، توصیه هاتون کارگر افتاد و قضیه عملگرایی واسه ما هم جا افتاد. یعنی کلاً افتاد دیگه!

این پست تقدیم به یادگارای عزیز شهدا، خصوصاً شهید حجت الله ملاآقایی که فکر کنم تنها یادگاریش، تا الآن واسه خودش مهندس معمار موفقی شده. هر جای دنیا که هست، انشالا موفق و سعادتمند باشه و زیر سایه ی ولایت، ثابت قدم.

 گزیده ای از زندگینامه شهید با اقتباس از پایگاه اینترنتی خورشید آل یاسین:


او در ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۳۸ نیمه شعبان در شهر ری دیده به جهان گشود. نامش را به حرمت اسم اربابش حجت الله نامیدند. او در خانواده ای متدین و زحمتکش رشد یافت و تربیت شد. در ۷ سالگی مداح شد و هیئت علی اصغر (ع) را در پل سیمان شهرری به راه انداخت و تا زمانی که در پل سیمان زندگی می کردند، این هیئت همچنان وجود داشت.

دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه ابن سینای پل سیمان به پایان رساند و دوران متوسطه را در دبیرستان صنعتی شهرری در رشته الکترونیک که در نزدیکی پالایشگاه نفت بود، گذراند. اوقات بیکاری در کنار پدر در چیت سازی کار می کرد. دوران کودکی و نوجوانی را در شهرری گذراند ولی بعد از پایان تحصیلات متوسطه و قبولی در دانشگاه، به میرزایی ورامین نقل مکان کردند و در دانشگاه انستیتو اراک در رشته ی مهندسی الکترونیک مشغول به تحصیل شد. سال اول را با موفقیت به پایان رساند ولی سال دوم را نیمه تمام گذاشت و به گفته ی آن پیر فرزانه دانشگاه را تعطیل و پیرو خط امام (ره) گردید. بعد از انصراف از دانشگاه، از او خواسته شد به مریوان برود. سه ماهی که در آنجا بود، شخصیت شهید برای افراد شناخته شد و به او سمت فرماندهی دادند، ولی او قبول نکرد و اعتقاد داشت که بی نام و نشان باشد تا به شهادت برسد که این اتفاق هم افتاد. برای خلوت کردن با معبود خود به زینبیه ی محل می رفت، اما بعد از ساخت مسجد فاطمه الزهرا (س) میرزایی، مسجد را محل عبادت خود قرار داد. وقتی از مریوان به بازگشت، به جهاد ورامین رفت و در جهاد مشغول به فعالیت شد و از آنجا به طور ناشناسی به عنوان راننده به اهواز رفت تا اینکه به فرماندهی منصوب شد و همچنان هیچ کس از اعضای خانواده و دوستان و آشنایانش از سِمَت او اطلاعی نداشتند. تمام هشت سال دفاع مقدس را در جبهه بر علیه دشمن بعثی جنگید و سرانجام در شلمچه در نیمه شب دوم آذر ماه سال ۱۳۶۶ در سن ۲۸ سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید و به سوی حق تعالی شتافت. محل دفن این شهید بزرگوار در بهشت زهرا (س)، قطعه ی ۴۰، ردیف ۲۲، شماره ۱۳ می باشد.

فعالیت های عمده ی او را بدین ترتیب می توان خلاصه کرد:

۱)پایه گذاری تشکیلات انجمن های اسلامی در جهاد ورامین

۲)سرپرستی بسیج شهرک آزادیه (میرزایی ورامین)

۳)تأسیس هیئت علی اصغر (ع) در پل سیمان در شهرری

۴)فرماندهی مهندسی – رزمی جهاد استان تهران

فرازی از وصیت نامه ی شهید:

«برای من گریه نکنید، به یاد حضرت زینب (س) باشید.»

از سروده های سردار شهید حجت ملا آقایی:

مسلخ عشق تجلیگه محبــوب دل است
به تماشای رخ یار عجــــــولانه شتاب

می گلرنگ شهادت بچش از ساغر عشق

وانگهی در شرر شمـــع چو پروانه شتاب

 با شهـــیدان ز دل خاک به معراج یقین

مه صفت هاله برافشان و شهیدانه شتاب

 سیــنه ات گر شود آماجگه خنجر خصم

خنجر از دست منه و بر صف بیگانه شتاب

 بارش تیـــــــر کجا، همت عشاق کجا

زیر بــاران پـــــی منزلگه جانانه شتاب

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما در کجای این ناکجاآبادیم؟

 

دوست داشتم ببینمش. دوست داشتم بیشتر بشناسمش. آخه هیچ یه ساله هم نبودم که پر کشید. ...

اما هر چی بیشتر ازش می پرسیدم، کمتر به نتیجه می رسیدم. یادمه حتی یه بار از داداشش شنیدم که با تمسخر می گفت:

به اون که نمی گن شهید! سرباز بوده؛ بردنش اجباری! حالا تو جبهه یه نارنجکی هم خورده!

شاهرگ غیرتم زد بیرون. اگه قتل نفس، حروم نبود، حتماً فی المجلس، اون آدم مغرض رو می کشتم؛ حتماً.

"آخه بی انصاف، تو که برادرشی، و تازه از قِبَل اعتبار اون، به یه وجهه ی دنیایی رسیدی، و حالا داری با بی معرفتی اینطور می گی، خب معلومه که یاد و یادواره ی شهدای جان بر کف رو دیگه باید به گورستون تاریخ سپرد."

 ...

 دوست داشتم ببینمش. دوست داشتم بیشتر بشناسمش. آخه هیچ یه ساله هم نبودم که پر کشید. ...

هر چی بیشتر ازش می پرسیدم، بیشتر از پیش، شیفتش می شدم. خدای من! چه روحیاتی! کاش ما بازموندگانشونم فقط یه ذره، رنگ و بوی اونا رو به خودمون گرفته بودیم. بابام هر بار که اشتیاقمو نشون می دادم، با هیجان زیاد، از یه ماجرای جدید مربوط به دوست شهیدش می گفت، و دری جدید رو به دنیای خوبیای اون پرنده ی سبکبار به روم باز می کرد.

مراسم یادبودش بود، منم مدت ها بود که می خواستم با دختر اون انسان بزرگ و آسمونی، آشنا شم؛ یه کم استرس داشتم. اما همین که "فاطمه" رو دیدم، اونقدر، پاک، معصومانه و متواضع، دستاشو که تو دستام گرفتم و به صورتش که زل زدم، انگار به منبع آرامش و انرژی وصل شدم. تا ساعت ها شارژ شده بودم. وای خدای من! این دختر، عجیب، رنگ و بوی باباشو داشت. همون رنگ و بویی رو که از حرفای بابام شنیده بودم، از ده فرسخی، تو ظاهر و رفتار این دختر، به چشم دیدم.

...

نباید شهدا را فقط یاد کرد! باید آنگونه در عمل، از وصیت و سیره شان دنباله روی کنیم که به برکت آبروی آنها ما نیز آبرومند شویم.

من چه می گویم؟ مگر ما هیچ هم از شهدا می دانیم؟ در میان خیل جماعتی که به خیال خامشان، خود از بی اعتبار کردن نام شهید، به نان و نوایی می رسند، در این غفلت سرا، مگر مجالی برای آوردن حتی نام نامی شان هست که بتوان، اندک فرصتی برای تفحص در راه و رسمشان، ایجاد کرد؟!

و در این عصر خاموشی و فراموشی، چه مقدس است، کار آن کسی که هر چند سهمی کوچک را از بار این رسالت بزرگ، رسالت معرفی راه و رسم آسمانی آسمانیان سفر کرده، بر دوش گرفته باشد!

 خداوند بر توفیقشان بیفزاید. و قلمشان را توانمندتر و فریادشان را رساتر گرداند.

۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰