این ایمیل از طرف یکی از دوستان به دستم رسیده؛ چون خیلی زیبا بود و صد البته راهگشا در جریان شناسی و حزب شناسی، با شما به اشتراک می ذارمش. التماس دعا...

 پای درس رهبرمعظم انقلاب/خوارج:

درباره این خوارج، خیلی حساسم. در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می‌کنند، اما اشتباه است.

مساله خوارج،‌اصلا این طور نیست. مقدس متحجر تشبیه می‌کنند، اما اشتباه است. مساله خوارج، اصلا این طوری نیست. مقدس متحجر گوشه‌گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمی‌کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج می‌رفتند سر راه می‌گرفتند،‌ می‌کشتند، می‌دریدند و می‌زدند. اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند،‌ امیرالمومنین که با اینها کاری نداشت. عده‌ای از اصحاب عبدالله بن مسعود در جنگ گفتند: "لالک و لاعلیک". حالا خدا عالم است که آیا عبدالله‌بن مسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود، اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبدالله‌بن‌مسعود هم متاسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبدالله بن مسعود،‌مقدس مآبها بودند. به امیرالمومنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می‌آییم و در خدمتت هستیم، اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمی‌جنگیم، نه با تو می‌جنگیم، نه بر تو می‌جنگیم. حالا امیرالمومنین اینها را چه کار کند؟ آیا امیرالمومنین اینها را کشت؟ ابدا، حتی بداخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمومنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید. عده‌ای را طرف خراسان فرستاد. همین ربیع بن خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهرا آن طور که نقل می‌کنند، جزو اینهاست. با مقدس‌مآبهای این‌طوری، امیرالمومنین که بداخلاقی نمی‌کرد، رهایشان می‌کرد بروند. اینها مقدس‌مآب آن طوری نبودند، اما جهل مرکب داشتند، یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ‌نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، می‌زدند و می‌کشتند و مبارزه می‌کردند! 

البته رؤسایشان خود را عقب می‌کشیدند. اشعث‌بن قیس‌ها و محمدبن اشعث‌ها همیشه عقب جبهه‌اند، اما در جلو، یک عده آدمهای نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پر کرده‌اند و شمشیر هم به دستشان داده‌اند و می‌گویند جلو بروید، اینها هم جلو می‌آیند، می‌زنند، می‌کشند و کشته می‌شوند، مثل ابن ملجم. خیال نکنید که ابن ملجم مرد خیلی هوشمندی بود، نه آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمومنین پر کرده بودند و کافر شده بود. او را برای قتل امیرالمومنین به کوفه فرستادند. اتفاقا یک حادثه عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج این گونه بودند و تا بعد هم همین‌طور ماندند. 

در برخورد خوارج با خلفای بعد - مثل حجاج بن یوسف - جریانی را یادداشت کرده‌ام که برایتان نقل می‌کنم. می‌دانید که حجاج آدم خیلی سختدل قسی القلب عجیبی بود و اصلا نظیر ندارد، شاید شبیه همین حاکم فعلی عراق - صدام - باشد،‌ اتفاقا او هم حاکم همین عراق بود! منتها روشهای این، روشهای پیشرفته‌تری است! صدام. وسایل کشتن و شکنجه را دارد، اما او فقط یک شمشیر و مثلا نیزه و تیغ و از این چیزها داشت. البته حجاج فضایلی هم داشت،‌که حالاییها الحمدلله آن فضایل را هم ندارند! حجاج، فصیح و جزو بلغای عرب بود. خطبه‌هایی که حجاج در منبر می‌خوانده، جزو خطبه‌های فصیح و بلیغی است که جاحظ در "البیان والتبیین" نقل می‌کند. حجاج حافظ قرآن بود، اما مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهل بیت و پیامبر و آل پیامبر بود، چیز عجیبی بود. یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند. حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: "اجمعت القران"، قرآن را جمع کرده‌یی؟ منظور این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده‌یی؟ اگر به جوابهای سربالا و تند این خارجی توجه کنید، طبیعت اینها معلوم می‌شود. پاسخ داد: "امفرقا کان فاجمعه"، مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را می‌فهمید، اما می‌خواست جواب ندهد. حجاج با همه وحشیگریش، حلم بخرج داد و گفت: "افتحفظه" مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل این که بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسید: "ما تقول فی امیرالمومنین عبدالملک"، درباره امیرالمومنین عبدالملک چه می‌گویی؟ عبدالملک مروان خبیث، خلیفه اموی. آن خارجی گفت: "لعنه‌الله و لعنک معه"، خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند! ببینید، اینها این طور خشن و صریح و روشن حرف می‌زدند. حجاج با خونسردی گفت: تو کشته خواهی شد، بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که: "القی‌الله بعملی و تلقاه انت بدمی"، من خدا را با عملم ملاقات می‌کنم، تو خدا را با خون من ملاقات می‌کنی! ببینید، برخورد با این گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بیفتد، مجذوبش می‌شوند. اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینند، مجذوبش می‌شوند، کما این که در زمان امیرالمومنین(ع) شدند.