صداش زدند که بیا تلفن کارت داره. می دونست کی پشت خطه و تو دلش کلی هم غرغر می کرد:

 "آخه مگه تدریس خصوصی، شب امتحان، تلفنی هم میشه؟!؟! آخه گفتن، عصر ارتباطات و اطلاعات، گفتن پیشرفت تکنولوژی؛ اما نگفتن که این دو قدم راه رو  تا خونمون نیای و با اس ام اس و ام ام اس و تلفن، رفع اشکال کنی!!!! آخه بی انصاف، نمی دونی که، انتزاعی جواب دادن سخته خب، هم واسه خودت سخت تره هم واسه من بدبخت... دیگه کم مونده بشینیم به چت و با وب کم، یه پا ویدئو کنفرانس راه بندازیم واسه خودمون. انگار نه انگار همش دو سه تا محله با هم فاصله داریم... آخه بی معرفت، دلمونم تنگه واست خب..."

 همینطوری تو دلش، غرغرکنان رفت پای تلفن و سلام و حال و احوال و اینا. بمیرم واسش، چه تمرکزی کرده بود که این دفعه سؤال رو خوب تو ذهنش تصور کنه و بی معطلی توضیحات لازم رو بده! با تمرکز، گوش می داد به سؤال، که شنید:

 "....! تو سریال ............ قسمت 56، "..." مُرد؟" ؟؟؟ !!! ؟؟؟ !!!

واقعاً نمی دونست الآن جواب سؤال رو بده، گوشی رو بذاره زمین فریاد بزنه، پوست صورتشو چنگ بزنه، واقعاً نمی دونست چی کار کنه. باز غرغرا شروع شد. خب دست خودش نیس؛ سیستمش همینه، هروقت نتونه داد بزنه؛ دلش شروع می کنه به غر زدن.

 "درسته گفتن فیلم خارجی ببین زبانت تقویت بشه، اما نه اینکه شب امتحان زبان، گل قشنگم، بشین سریال بازیگر مورد علاقت رو تحلیل کن که! درکت می کنم اون چهرش زیباس دوس داری تا آخر سریال زنده بمونه، اما عزیز دلی، آخه اون لامذهب لاابالی اینجام مرده باشه باز تو یه سریال دیگه زندش می کنن؛ تو این امتحان رو بیفتی می خوای چه کنی؟ اصلاً‌ چرا مامانت اجازه می ده شب امتحانم بزنین کانال "دایره زنگی" ها؟؟؟؟... ای مرکز اون دایره رو رعد و برق بزنه بسوزونه؛ کلاً آنتنت بپره!‌ ای اون ال ام بی ات منفجر بشه!‌ ای هنگ کنه اون ریسیورت!!!!..."

حرف دلش، حرف دل منم هست، بدجور. بابا یکی نیس بگه، اینقدر همت ندارین رو دایره زنگی هاتون، ضربدر پاک یادت نره بکشین، لااقل شب امتحان بچه هاتون دی اکتیوش کنین! خیلی سخته؟!؟!

 اینو قبول دارم، که صدا و سیمای خودمون چیز قابل عرضی نداره، حتی بیشتر از تو باهات موافقم چون... بماند... ولی خدایی کانالای ماهواره مگه چی نشون میده؟ کاراشون دوزار بار ارزشی که نداره، یه مشت مایه دار بی شعور، دور هم جمع شدن، به ضرب و زور کیفیت بالای کاراشون، حرفای احمقانشونو به خورد بقیه بدن. بابا جون من، چشماتو باز کن! اینا همه بسیج شدن(البته بسیج شدن ولی بسیجی نشدن!) تا اعتقادات و شعور تو رو نابود کنن. دقت کن که توی ایرانی تو کل دنیا، فقط همین دو تا حسن رو داری که می تونی باهاش به کل دنیا فخر بفروشی و به خودت، بنازی(البته بیشتر باید شکر خدا رو بکنی که اینطوری آفریده ات). حواست باشه، تا امروز هم نمی دونستی دیگه الآن از من شنیدی، حجت بهت تموم شد، نوک پیکان اونا دقیقاً همین دو تا حسن تو رو نشونه رفته اما لامذهبا اونقدر ظریف کار می کنن که نتیجش رو تو سالیان سال می بینی. یه نیگا کنی به دور وبرت، کم نیستن کسایی که شعورشونو فقط با همین نشستن پای این ماه مصنوعی(!) تو مرور زمان از دست دادن و کلاً تعطیل شدن.

 من آنچه شرط بلاغ بود با شما گفتم؛ تو خواه از سخنم پند گیر و خواه، ملال.(ببخش اگه لحنم تند بود، واقعاً حرص آدم درمیاد که ایرانی عوض اینکه هنرش و شعورش رو صرف بومی کردن صنعت سینمای ارزشی خودش بکنه، وقتشو به این راحتی می فروشه به یه مشت بی شعور از خدا بیخبر و هیچ هم حس بدی از این کارش نداره. ای بابا...)