شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

شیعه شدن عبدالرحمن اصفهانی

در اصفهان مردی می زیست از شیعیان، هم عصر امام هادی(ع)، به نام عبدالرحمن. از او دلیل گرویدنش به تشیع را پرسیدند و چنین حکایت کرد:

من مردی فقیر اما باجرئت بودم. اهل اصفهان برای تظلم مرا نزد متوکل فرستادند. روزی متوکل در خانه اش، امر به احضار علی بن محمدبن الرضا، کرد. از آن مرد پرسیدم که کیست؟
گفتند از علویون است و امامش می خوانند. ممکن است متوکل به قصد قتل او، احضارش کرده باشد.
من برجای ماندم تا این مرد را ببینم. ناگهان شخصی سوار بر اسب پیدا شد و مردم به احترامش، در راست و چپ صف کشیدند.
محبتی از او بر دلم جاری شد و برایش دعا می کردم تا خدا شرّ متوکل را از او دفع کند.
آن جناب، بی آنکه به چیزی جز یال اسب خود بنگرد از میان مردم گذشت و به من رسید. آنگاه رو به من گفت: خدا دعایت را مستجاب و عمرت را طولانی و مال و اولادت را بسیار گرداند.
من لرزیدم و افتادم. چون دوستانم احوالم را پرسیدند گفتم: خیر است.
به اصفهان که بازگشتم خداوند مال بسیار و ده اولاد به من عطا فرمود و عمرم از هفتاد سال تجاوز کرده است و من قائلم به امامت کسی که از دلم خبر داد و دعایش در حقم مستجاب شد.
برگرفته از کتاب منتهی الآمال

و افسوس که حکمت در طبع فاسد، اثر نخواهد کرد.
۳۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگین دونیم شده

در مجاورت امام هادی (ع)، نقاشی می زیست که یونسش می نامیدند. نقاش، بیشتر اوقات، محضر امام مشرف شده و خدمت می کرد. روزی با حالتی لرزان به حضرت عرض کرد: اى سـیـد مـن! وصـیـت مـى کـنـم کـه بـا اهل بیت من خوب رفتار کنى.
حضرت، دلیل این سخن را جویا شدند و نقاش از نگین گران بهای موسی بن بغا گفت که که برای نقش کردن، به امانت به او سپرده اما هنگام نقش کردن، نگین شکسته و دونیم شده است. و از عاقبت خود ابراز نگرانی نمود که فردا موسی خواهد آمد و چنین و چنان خواهد کرد.
حضرت فرمودند: به منزل برو که فردا جز خوبی نخواهی شنید.
فردا، پیک موسی رسید و یونس دوباره نگرانی اش را خدمت امام ابراز کرد و امام دوباره فرمودند به نزد موسی برو که جز خوبی نخواهد دید.
زمانی گذشت و یونس شادمان از نزد موسی به محضر امام بازگشت و عرض کرد:
نزد موسی رفتم و او گفت جواری من بر سر آن نگین دچار نزاع شده اند اگر می توانی نگین را دونیم کن تا نزاعشان، پایان بگیرد.
حضرت پس از حمد خدا از یونس پرسیدند که در جواب چه گفتی؟
گفت مهلت خواستم تا فکری کنم.
و حضرت فرمودند: خوب جواب گفتی.


برگرفته از کتاب منتهی الآمال

و افسوس که حکمت در طبع فاسد، اثر نخواهد کرد.
۳۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمی دانم از شما چگونه باید نوشت؟

سلام مولاجان.
با دوستان عهدی بستیم که قدری از شما بنویسیم. آخر شرمسار رویتان هستیم چه از بس قفل سکوت بر زبان قلم هامان بستیم تا نامردی نابخرد، (که نابودی اش آرزوی قلب های زخم خورده مان شده است،) به خود جسارت اهانت به شما را داد.
عهد بستیم بنویسیم و خواستیم بنویسیم که این بار غبار غم، قلب هامان را فراگرفت.
آخر چه میدانیم از شما که بنویسیم؟
آخر چرا باید منتظر شویم تا به سخره بگیرند آسمان عصمت را و بعد ما به تکاپو بیفتیم که پاکی تان را بهانه ی غزل سرایی هامان کنیم! این ایراد از خود ماست که منتظریم تهاجمی شود تا دفاعی بکنیم.
یاد نگرفته ایم در تبلیغ دینمان ابتکار عمل را در دست بگیریم و از دشمنان، حتی یک بار، جلو بیفتیم.
این ایراد از ماست و ما را ببخشید به جوانی مان. به جاهلی مان. به سلسه قصوراتمان که البته تعمدی نیست.
اما امروز چاره ای جز نوشتن نیست. نوشتنی با حسرت تمام. خواستم بنویسم از شما با شرمندگی؛ پرسیدم و جستجو کردم تا دو حکایت خواندنی از شما خواندم.
برای این قلم درمانده از وصف نور لایزالتان، باز نویسی این دو حکایت هم توفیق می خواهد؛ چه بی یاری تان، مرا و قلم را یارای نوشتن از آسمان ها نیست.
پس مولاجان مددی...
۳۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غزلی برای امام هادی علیه السلام

نقل از وبلاگ به راه روح الله با اندک تصرفی!


هرگز نبوده ایم بجز خاک پای تو
دل مبتلا نبوده مگر مبتلای تو
ای راز عشق سینه اسرار باز کن
اشکیم ما و همسفر گریه های تو
دل های ما که راه به هم دارد این همه
با هم شکسته ایم دل و جان فدای تو
ملک کبیر عشق که ویران نمی شود
بالاتر از مناره و گنبد ، همای تو



رحمی به قلبمان کن و بالی بده که ما1
عاشق نمی شویم مگر در هوای تو
شاهین پرش شکست و به اوجت نمی رسد
آری حکایتیست به ارض و سمای تو
وقتی که دین عشق سزاوار عاشقیست
مرتد شود کسی که کند ناسزای تو
گویا که این جزای نقی بودن شماست2
ناپاک آن دلی که نگوید ثنای تو
از سامری امید به غیر از خُوار نیست
موسی ظهور می کند از سامرای تو
شاه جهان اگر که شوم هم دوباره باز
آیم به سامرای تو باشم گدای تو
دنیا دو راهی است و شما هادی منید
دنیا دو روز با دو قدم رد پای تو
من راهی ام سفر به سفرنامه اش خوش است
یک دفتر پر از غزلم، من برای تو
شاعر: مسعود نوروزی راهی

1- رحمی به این دلم کن و بالی بده که ما
2- گویا که این تقاص نقی بودن شماست
۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بسم ربّ الهادی


شاهین که نیست او، که جغدی یهودی است

زین پس جنازه ایست که فعلا عمودی است


گوساله ایست که دمیده در آن یهود

موسی رسیده، زمکرش بُوَد چه سود؟


لعنت به او، به صدا و به فکر او

لعنت به جمله ی اجزای شعر او


این عقده ها هنوز، ز شمشیر حیدر است

این عقده هایِ اُحد و بدر و خیبر است


جانم کم است که فدای نقی شود

عمرم چه غم که به پای تقی شود


تِسع و عَشَر ستاره ز یک کهکشانِ نور

خاری شده به چشم عنودانِ دیده کور


دستم رها نمی کند امّا دگر قلم

تا شعرِ مرگِ جغدِ یهودی زند رقم


دوستان در صورت تمایل برای مقابله با هجمه ی که علیه این دو امام مظلوم به پا شده، این شعر رو در وبلاگتون قرار بدید، بدون ذکر نامی از این وبلاگ.(من هم کپی پیست کردم.)

۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۴۱ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگاهی متفاوت به زمان



مزاح بعد از انذار: قبرها احتمالاً تزئینی است!
(شرمنده که تصویر قبرستان غیر مسیحی دم دست نبود!)
۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۴۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه جمعی از فعالان رسانه‌ای به مراجع تقلید

جمعی از فعالان فرهنگی، رسانه‌ای و مذهبی کشور در پی هتک حرمت ساحت امام هادی(ع) و امام زمان(عج) توسط یک خواننده موهن، در نامه‌ای به مراجع تقلید خواستار بررسی حکم ارتداد وی شدند.

به گزارش نسیم، پس از اقدام گستاخانه یک خواننده موهن به ساحت مقدس امام علی النقی الهادی(ع) و امام زمان(عج)، جمعی از فعالان فرهنگی، رسانه ای و مذهبی کشور در نامه ای به مراجع تقلید از ایشان خواستار بررسی حکم ارتداد خواننده موهن به ساحت مقدس ائمه شیعه(ع) شدند.
 
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
انالله و انا الیه راجعون
 
محضر مبارک مراجع معزز تقلید و آیات عظام (حفظهم الله تعالی)
 
سلام علیکم
 
این صدای «هل من ناصرینصرنی» سیدالشهدا(ع) است که هنوز یاری می طلبد و این ندای مهدی فاطمه(عج) است که «هل من معین یعینی» سر می دهد واین ناله ی زینب کبری(س) است که «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله» شیون می کند.
 
با عرض تسلیت به پیشگاه مقدس حضرت ولیّ عصر(عج)؛ اخیرا در فضای مجازی و شبکه های اینترنتی، هجمه هایی وسیع علیه حضرت امام علی النقی (ع)، صاحب گنجینه ناب اعتقادات شیعه زیارت مقدس جامعه کبیره، از سوی دشمنان دین و اهل بیت (ع) شده است.
 
متاسفانه این وضعیت شوم به اینجا ختم نشده تا خواننده ای شیطانی و هتاک، به نام شاهین نجفی، ترانه ای دوزخی منتشر کرده و در آن به هتک حرمت ساحت مقدس امام علی النقی(ع) و امام زمان(عج) پرداخته است. پس از آن با احتمال صدور حکم ارتداد وی توسط آیات عظام، رسانه ها و گروههای مختلف ضد دین برای حمایت از وی اعلام موضع کرده اند و به پشتیبانی وی پرداخته اند.
 
امضا کنندگان این نامه استدعا دارند حکم ارتداد وی توسط مراجع معظم تقلید شیعیان وآیات عظام بررسی گردد؛ تا باشد مرهمی بر قلب مجروح امام زمان(عج) قرارگیرد.
 
والعاقبه للمتقین
 
الیاس نادران- هادی شریفی - مجتبی توانگر - محمد حسین رنجبران - مجید رفیعی– محسن مهدیان - محمدتورنگ – فواد پورعبادی - مهدی عرفاتی - مالک شریعتی - علی رضا نادعلی - مهدی محمدی - میثم رشیدی مهرآبادی - هادی قبادی - علی اکبر فدائی - مهدی قمصریان - محمد ذوقی - محمد پاریاب - محمد افکانه - هاشم سروش بور - عباس قبادی – محمد حسین رستمی – علی غفاریان – احمد رضا مومنی – محمدحسین آزادبخت – صدرا قاضی - عبدالمطهر محمدخانی – ایرج نظافتی – محسن حدادی – کمال لطفی - محمد توکلی – محمدرضا باقری - قاسم رضایی – حجت ملکی – عباس کریمی- حمید محمدی محمدی - میثم تولایی – حسین لطفی - مصطفی کوثری - علیرضا ابراهیمی - مهدى حسینى- علی افسری- روح الله مدبر- حمیدرضا مصباح - زینب رشیدی - عبدالله الماسی- مصطفی وثوق کیا- اشرف السادات ابراهیم زاده طباطبائی- فهیمه سادات طباطبایی - امیرحسین مددی - محمد زعیم زاده - عباس پازوکى - حمیدرضا بیانی - سید وحید موسوی- فاطمه مدبر - حمید برقبانی- مرتضی شکرى- رضابردستانی- مهدی رهبر گنجه- داودمیرزایی مقدم - امیر اکبرزاده - مهدی پورحسینی - سعیدمحمدی- محمدعلیپور- حامد اردستانی- یوسف سیفی- میثم یاوری- ساسان زارع - غلامرضا نجفی - حسین صمدزاده- محمد علی طائبی - مجید ساوالان پور

۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۱۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزت مبارک ای خسته ترین همراه

سلام آقا جان، روزها، ساعت ها و ثانیه ها همه، متعلق به شماست. ما فقط به عاریت گرفته ایم از شما این چند سال عمرمان را. اما روزهای خاصی است مزین به نامتان؛ تا شاید باشیم به یادتان.

آقاجان، امروز، جمعه، نیز از همان روزهای خاص است. و میلاد مادرتان، مادر تمام بشریت، سرچشمه ی کوثر، فلسفه ی آفرینش، میلاد تمام خوبی های جهان را سزاست، که پیش از همه به شما تبریک بگوییم.

 

خستگی اگر جان داشت؛ از تو، مادرم، جانش به لب می رسید.

 

خستگی هایت را اگر اضافه نکنم، نخواهم کاست. ببخش که در این نامعادله، سنگینی بار، همیشه بر دوش توست. ببخش که جهت نامساوی را برعکس نکرده ام هنوز.

ببخش که تو برایم مأمن آرامش هستی و موجب آسودگی، اما من، برای تو، تنها مایه ی عذاب.

باز هم روزی رسید که روز توست. و آمده ام به سویت باز هم با عذر تقصیر. تا باز هم کرامتت شامل حالم شود. باز هم عطوفتت را لمس کنم.

مادر، هنوز هم نرمی دستانت و رنگ نگاه مهربانت، آرامش بخش ترین هایند برایم. می بالم به خودم و شاکرم خدا را که هنوز دارم تو را. ای برازنده ترین دارایی ام.

روزت مبارک. اصلاً همه روز زندگی، باید که روز تو باشد. همه روزت مبارک.

برای شادی روح مادرانی که به مهمانی آسمان ها دعوت شده اند، فاتحه ای بخوانیم.

 

۲۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۸:۵۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا جوانیم، پیرمان کن...

سلام آقا دلم زیاد گرفته است بی مقدمه با شما درددل می کنم:


باورمان نمی شود. می دانید؟ آخر جوانیم. جوانی کردنمان اقتضا می کند یک چیزهایی را هنوز قبول نکنیم. اقتضای سنمان است که تصور کنیم حرمت آهنگ فی المثل، فقط به این است که در مجالسی خاص، می گذراندشان یا نه؛ تازه خیلی هامان هم که شاید آهنگ را اصلاً حرام ندانیم. اینها همه اقتضای این سن است که باور نکنیم پایه ی عوض شدن اعتقاداتمان، این لامصب هایی است که به راحتی به آنها گوش می دهیم. باورمان نمی شود این می تواند از دلایل ریشه ای این مشکل اساسی مان باشد که بعضی جاها سستی می کنیم و تنبلی مان می آید که برخود تنگ تر بگیریم تا محاط بر دایره ی حدود خدا شویم. تنبلی مان می آید. می دانید؟ آخر جوانیم. دوست داریم قدری هم خدا حدودش را به احترام ما و نظریات ما و به پاسداشت تنبلی هایمان، وسیع تر کند. از محیط بودن خوشمان می آید اما تسلیم محاط بودن نمی شویم. خب جوانیم دیگر. جوانیم و جاهل.
می دانید گاهی هم جاهلیم و غافل. زود خیلی چیزها را که خوب است برایمان فراموش می کنیم. زود به چیزهایی که برایمان زهرتر از هلاهل است، آنچنان دل می بندیم که دل کندن از عادت غلط نوشیدن زهر، بسیار دشوار می آید.
ازدواج، این معجون سعادت را هر روز بر خودمان، سخت و سخت تر می کنیم اما به اختلاط، این بلای خانمان سوز انسانیت، به چشم یک اتفاق عادی در کنار تمام روزمرگی هایمان نگاه می کنیم. آن معجون را از دست خدا نمی گیریم و این جام زهر را از دست شیطان قاپیده و لاجرعه سر می کشیم!

دلم باز هم گرفته است از این همه بی توجهی هایمان به روزمرگی هایمان.
آقا روز شماست امروز. روز یادآوری قرن ها غربت شماست. کمی که دردمند جوانان جامعه ام می شوم، سرم گیج می رود و می خواهم فریاد بزنم از صبوری تان. که قرن هاست دردمندترین و دلسوزترین مانده اید برای ما با این توبره هایی که از پلشتی ها انباشته ایم. قرن هاست در سکوتی غریب، به حال ما اشک می ریزید که صبح ها ندبه خوان و عصرها معلوم نیست چه کاره ایم؟ اصلاً معلوم نیست آیا مسلمانیم؟ آیا حقیقت اسلام را که تسلیم حق شدن است، در لحظه لحظه ی زندگی مان، جاری کرده ایم؟

آنقدر همه چیزمان وارونه شده است که گاهی دلم می خواهد بگویم آقا حالا شما بیا. ما برایت جشن ظهوری می گیریم مجلل تر از عروسی هایمان. قول می دهیم که مختلط هم باشد در یکی از بهترین پارک های بالاشهر. می دهیم برایتان ترانه ی "خوش آمدی آقا" را هم سه صدائه بخوانند حضرات صادقی و چاووشی و یگانه، شاید هم دیگران را صدا کردیم تا همخوانی کنند و جذاب تر شود.
آقا بیا قول می دهیم خوب آب بازی کنیم لب استخر همان پارکی که صندلی های شاهانه ی جشن ظهورت را در آن چیده ایم. اصلاً مقدمت را آب باران می کنیم؛ خوب است؟
آقا شما بیا، می بریمتان شاندیز. دور هم به اندازه ی یک سفره ی چندهزار نفره، اسراف می کنیم.
آقا، باز هم شاهکار هنری داریم؛ شما بیا برایت به وقتش رو می کنیم.
تازه اینها که گفتم از ظاهر زندگی مان است. باطنش را که رو کنیم برایت، که بعضی هایمان چه اعتقادات خرافی را جای اسلام می پرستیم؛ فکر کنم جنگ با باطل را از درون همین خیل مسلمان نمایان مان آغاز کنی.

خلاصه آقا بیا. نگاه نکن به واروونگی هایمان؛ اینها همه اش بخاطر خامی و جوانی است. درست می شویم اگر کمکان کنی. پیرمان کنی اما یک پیر هشیار، پیر دانا؛ چون آن پیر سحر خیزی که خدا طلبید او را.
آقا جان، تا جوانیم، پیرمان کن.
مگذار که روزگار پیرمان کند و هنوز اینقدر غافل بمانیم.
۲۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۰۷ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از خمینی تا خامنه ای...


پلاس رو نگاه می کردم که به این جمله برخوردم. از این نوع نگاه نویسندش، خیلی لذت بردم. امیدوارم شما هم مث حقیر، لذت ببرید:

خ م ی ن ی درخمینی و خامنه ای مشترک است؛ یعنی من هر وقت می نویسم خامنه ای در دل خود خمینی هم دارد.اما خامنه ای یک «الف» و یک «ها» از خمینی بیشتر دارد که روی هم می شود «آه»... و ما اجازه نمی دهیم آه حضرت ماه گره بخورد بر سینه چاه.



سلام آقای مدیر بلاگفا!

قالب نازنین قبلی من کجا رفت؟ چرا هر چی می کوشم دیگه کدش کپی پیست نمیشه؟ کی پاسخگوئه؟

آقای مدیر بلاگفا! من، قالبمو می خوام!

۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۰۲ ۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باز، برگی از دفتر حضور را ورق خواهیم زد...

 

امروز روز حضوری دوباره است.

روز نمایش دوباره ی غرور.

غرور فرو ریختن پوشال هیبت دشمنان.

امروز روز فخر ایران است.

امروز دوباره به خود می بالیم که در کشور عشق، زندگی می کنیم.

و سبابه هایمان را بر این فخر عاشقانه، شاهد می گیریم آن زمان که جوهر آبی اش را پای برگه ها می زنیم.

امروز روز حضور همه ی ماست.

می آییم و در چشم بدخواهان آنقدر تکرار می شویم

تا متحیر از این حضور همیشگی،

باز هم غرق در توهمات خامشان،

دروغ ببافند.

بگذار آنها که ما را نمی فهمند،

در مذمت ما،

هرچه می گویند، بگویند؛

امروز، فقط و فقط،

روز تجلی این حقیقت است:

ایرانی قبل از آنکه هرچیز دیگر باشد،

مسلمان است و تابع امر ولایت.

امروز، پای صندوق ها،

همه به عشق به ولایت رأی خواهیم داد.

 

التماس دعای فراوان از تمام حماسه سازان

 

۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۱۹ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

میراث آریا، آلبرتاست؟!؟


این ها که می خوانید؛ فقط گوشه ای از نقدهایی است که علی القاعده به منطق آنها که فرار را بر قرار ترجیح می دهند وارد است.
من هم مثل تو دوست خوبم حساب استثناها را از دیگران جدا می کنم و می پذیرم که می شود با منطقی اصولی هم برای ادامه تحصیل، یا هر هدف مقدس دیگری مهاجرت کرد و هنوز هم در گوش جهان فریاد زد که من، یک ایرانی ام و هرگز هرگز، اصالت آریایی خود را از دست نخواهم داد. هرگز میهنم را به تمام زیبایی های جهان نخواهم فروخت.
 
آنان که می روند گریه شان هم می گیرد... جالب است! آخر دیگر این را نمی دانستم!!!!
راستی می دانستی؟ آنان، وطن فروش و دین گریز نیستند اگر می روند...
آنان می روند تا فقط در رده های بالای علمی بدرخشند مانند سهیل که در آسمان شب زده...

می دانستی؟ پای وطن فروشی محض، که می رسد تازه بعضی هایشان بر می گردند.
اما نمی دانم چرا وقتی پای گذر از دین می رسد، همه شان، لااقل اکثریتشان، تازه حال می کنند که بمانند.
بمانند و سوسن خانوم را بخوانند.
نام این، دین گریزی نیست؟ نمی دانم چیست! هر چه هست باز هم نام این، دین است؟!؟

برای آنان جای ماندن نیست اگر می روند...
راستی می دانستی؟ آنان دنبال مردمانی نایس هستند...
اینجا همه دور تندند و آنها کندی طلب؛ خب جایی برایشان نیست که بمانند...

امروز، چه حرف هایی را از زبان "میراث آلبرتا" شنیدیم!
بی انصاف نباشم؛ بعضی هایش خوب بود.
اینکه باور کنیم هنوز عرصه بر بعضی ها که گناهی ندارند تنگ است.
اما تنگ بودن عرصه، چه ربط مستقیمی به خودکشی دارد؟ نمی دانم.
حتی نمی دانم این، حقیقتاً چه ربطی به فرار مغزها دارد؟
فرار یعنی جا زدن.
ایرانی که جا نمی زند.
ایرانی اگر آریایی است چون کوروش، چون آرش، می ایستد و تا پای جان از اصالتش، از هویتش، دفاع می کند.
نه اینکه سر اولین پیچ مشکلات، همه را بپیچاند و اپلای کند و بای بای؛ ای ایرانِ همیشه در قلب من! ای ایران که زین پس از تو برایم فقط یک خاطره بس!
نمی دانم این نامش وطن دوستی است؟ این اول راه وطن فروشی نیست؟
که وقتی مشکلات بر من و وطنم از همه سو سرازیر می شود؛ من را بردارم و به اصطلاح نجاتش دهم اما وطن را تنها بگذارم؟
این است آیین معرفت آریایی؟

من که اینطور فکر نمی کنم. تو را نمی دانم.

میراث آلبرتا: مستندی ساخته ی جمعی از دانشجویان شریف، با محوریت بررسی دلایل فرار مغزها.
۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۵۱ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا دیگر از تو نمی نوشتم!؟!

سلام سلام سلام به شما که دیگر نمی دانم چه باید صدایتان کنم؟ دبیر دیروز؟ بهترین دبیر دیروزم؟ خاطره ی امروز؟ رویای فردا؟ اجازه هست باز هم مثل دوران دبیرستان که از سر شیطنت، نام کوچکتان را بی اجازه تان در شعرهایم می آوردم، اجازه هست، هنوز هم به اسم کوچکتان بخوانم؟
خدا کند که اجازه دهید آخر فامیلی تان را رویم نمی شود بگویم فرزانه خانوم.

وای که با خیال شما، دوران دبیرستانم چه شیرین به سر شد!
وای خدایا چه تلخ بود آخرین جلسه ای که شیمی سوم را تمام کردیم! شما خداحافظی می کردید و من چقدر احمقانه با غروری کودکانه، بغضم را فرو خوردم تا مبادا همانجا زار بگریم از غم دوریتان.
می گویند معلم ها بعضی شان به مادران می مانند. راست می گویند؟
هنوز برایم سؤال است: آن روز بعد از آخرین جلسه که من بساط شعر را در گوشه راه پله های پشت بام مدرسه گستردم و در خود فرو رفتم، هنوز سنگینی نگاه آن روزتان یادم هست وقتی بر من افتاد! معنی نگاهتان را نفهمیدم. و علت سنگینی اش را. یعنی شما فهمیدید که من نخواستم حتی در آخرین جلسه هم بگویم که چقدر دوستتان داشتم؟ یعنی مثل مادرانی که رازهای نگفته را از برق نگاه کودکانشان می فهمند، شما هم فهمیدید که تمام بی حالی آن روزم از چه بود؟

یادش بخیر ولی خودمانیم، آن روز وقتی به خدا پناه بردم تا رنج دوری از شما برایم تحمل پذیرتر شود؛ عجب شعری را به من الهام کرد. دوستانم که حظ کردند. بخوانم برایتان؟ اولش این بود:
مرا خلوت نمودن با تو کار است/ برایم گر یکی زیبا نگار است
چونان شب های سرد و بی ستاره/وجودم بی تو خاموش است و تار است
و آخرش هم:
همین یک آرزو دارد دل من/ که داند عاقبت او رستگار است
بیاید از بدی، گر گردبادی/ نلغزد، رکن دینش استوار است!
دوستم مریم را یادتان هست؟
او هم مثل من شما را عجیب دوست داشت. شعر را که برای دوستانم خواندم فکر کنم فقط او فهمید که چرا اینقدر این شعرم متفاوت شده است. انگار که خدا به یک شیدا، هدیه ای داده تا رسم شیدایی، از اینی که هست دیوانه ترش نکند.
چقدر بغض آور است هنوز این آخرین حرفی که درباره تان در دفترم نوشتم:
فرزانه سایه ای بود رد شد و رفت/ دلم از پی اش نرفت
مث یه رویای آبی، مهربون/ رفت و عشقش بی نشون!
رهگذر بود و ز کوی ما گذشت/ زیبا بود و با گذشت

...

بماند از گذشته ها که حرف زیاد دارم بزنم فرزانه خانوم.
مثلاً آن روز که رفتیم خانه ی شهید مطهری؛ یادتان هست؟
من جایی نشسته بودم که چهره متفکرتان را خوب می دیدم، که عمیق تر از همیشه در فکر بودید و مهربان چون همیشه، خیره به نقطه ای، هر نقطه ای غیر از من!
خدا رو شکر توانستم تاب بیاورم و خیلی خیره نگاهتان نکنم. وگرنه هیچ از آن روز در خاطرم نمی ماند جز تصویر چهره ی متفکرتان. ولی خب من پیش از شما دل در گروی عشق معلمی داده بودم که شهید هم بود. در پیشگاه ایشان راستش رویم نمی شد خیلی به شما خیره بشوم.

...

بماند گفتنی ها بسیار است. من مانده ام این همه حرف را چرا در تمام این مدت، حتی در حدود این یک سال وبلاگ نویسی ام، مسکوت گذاشته ام؟
نمی دانم چرا نیفتادم به دنبال پیدا کردن نشانی از شما؟
نمی دانم چرا هرگز به شوق دوباره دیدنتان به فرزانگان برنگشتم؟ البته آنجا فقط اسمش فرزانگان بود؛ وگرنه یک فرزانه بیشتر نداشت و آن هم شما بودید.
نمی دانم با آنکه همیشه به شما فکر می کرده ام اما هرگز به خودم اجازه نمی دادم محبت حقیقی ام را به شما علنی هم بکنم.
نمی دانم. اینها هم سؤال های بی جواب من است. مثل همان سؤال که پرسیدم هم الآن. همان که گفتم نمی دانم علت سنگینی آخرین نگاه هایتان را.

باز خدا را شکر که یاد معلم شهید، به قلمم جرئت داد تا دوباره از شما بنویسد و از دل تنگی هایم.
امشب فقط می دانم دلم برای صحبت کردنتان تنگ شده است؛ مخصوصاً آن وقت هایی که قدرکی هیجان را چاشنی گرمای صدایتان می کردید و در نگاهتان لبخند محبت می درخشید؛ وای آنوقت ها دیوانه ی تان می شدم!
دوست دارم ببینمتان. حتی اگر مرا اصلاً بخاطر نیاورید. دوست دارم باز برایم مهربانانه سخن بگویید. دوستتان دارم بهترین دبیر دیروز و هر روزم. هر جا هستید در پناه خدا و مؤید به الطاف الهی باشید.
روزتان هم مبارک.
۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چه بیگانه ایم با تقوا!


أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا أیّها الّذین ءامنوا اتّقوا الله حقّ تقاته و لا تموتنّ‌ الّا و أنتم مسلمون

ای کسانی که ایمان آورده اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزگاری است، از خدا بپرهیزید؛ و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید. (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید.)
سوره آل عمران-آیه102


گزیده ای از تفسیر آیه با اقتباس و تصرف، از توضیحات قرآن حکیم : تقوای الهی همان حفظ خود از عذاب خداست که لازمه اش، اطاعت خاضعانه از دستورات الهی و شکر دربرابر نعمت های اوست. آنچه در این آیه بر عهده ی گروه مومنان، گذاشته شده است، بالاترین درجه ی تقوا،‌ حق تقواست؛ به معنای اطاعت محض و خضوع کامل در برابر دستورات الهی. در حدیث آمده است که جز اهل بیت پیامبر، هیچ کس (به طور کامل) به این آیه عمل نکرد... هنگامی که این آیه نازل شد، اصحاب به بی طاقتی خود در برابر حق تقوا اعتراف نموده و خداوند نیز با نزول آیه ی 16سوره تغابن، در حق مومنان تخفیفی قائل شدند و فرمودند: تا آنجا که توانایی دارید، تقوی پیشه کنید.

تا اینجا که حرفای بزرگان رو نوشتم، هیچی؛ حالا هم می خوام حرفای یه استادی رو بگم که البته واسه من یکی ایشون، خیلی بزرگن. انشاالله حرفاشون یه تلنگری واسه هممون باشه.

نمی دونم خوندی آیات مربوط به نذر هابیل و قابیل رو یا نه؟ اونجا که برادری که نذرش پذیرفته نشد شاکی شد و برادر دیگه خطاب بهش گفت: خدا نذر متقین رو می پذیره.

حالا جالب اینجاس، استادمون ما رو توجه داد به تاریخ اول خلقت. اون موقع، مصادیق بی تقوایی چیا بوده؟
اون موقع، نه چشم چرونی باب بوده؛ نه اختلاطی بوده اصلاً.
نه اینکه قابیل خان مثلاً اهل مسکرات و مخدرات بوده!
اصولاً خیلی از مصادیق بی تقوایی اون موقع یا وجود نداشته یا خلاصه کلاس قابیل خان بالاتر از این حرفا بوده.
پس چرا باید بهش عنوان متقی اطلاق نشه؟ چه کرده بوده مگه؟
تو داستانش فقط همین رو می خونیم: موقعی که گندم ها رو می چیده برای نذر بیاره، یه دوتادوتا چهارتا کرده، عین خیلی از ما که یه وقتا تو حساب کتابامون با خدا هم اینطور چرتکه میندازیم.
حساب کرده وقتی قراره آخرش اون نذر مقبول، سوزونده و به اصطلاح حیف و میل بشه؛ خب چرا بهترین گندم هام رو ببرم؟ همین. مصداق بی تقوایی اون روز قابیل خان میشه همین دیدگاه مادی گرایانه.
که وقتی داری با خدای خودت معامله می کنی، یه گوشه چشمی هم به منافع مادی خودت، داشته باشی. که حاضر نشی دار و ندارت رو بسپری به خودش و از ته دلت راضی نشی بهترین داراییات رو با خدا به معامله بشینی.
همینا. می بینی؟
خدایی چقدر از ما در این حد متقی هستیم؟

هربار که به این نکته فکر می کنم، با تموم وجودم حس می کنم که چقدر ما حقیریم واسه پرداختن به حق تقوا. و چقدر همون تقوای ابتدایی پرهیز از گناه و انجام واجبات، واسه ما هنوز یه درجه ی بالایی از تقوا به حساب میاد!

خلاصه که باید "هرچی می تونیم" متقی باشیم. این یعنی مدام حواسمون باشه که آیا میشه بیش از این هم بالاتر رفت یا نه. یادمون باشه، اگه بهشتی هم بشیم اما حسرت خور ظرفیت هایی که تو این دنیا پرش نکردیم؛ ممکنه دیگه لذت زیادی از خود بهشت هم نبریم ها! آخه حسرت، خودش اصلاً انگار جهنم روحه!
التماس دعا
۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۹:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ای وای ننه


سلام. نه اینکه حرفی واسه گفتن ندارم ها! نه. منتها حرف دوستای دایی جون، خب قشنگ تره و شنیدنی تر.

یه خاطره طنزه از یه رزمنده بزرگوار، خودم که وقتی تو وبلاگ باشهدا خوندمش، خوشم اومد؛ انشاالله شمام خوشتون بیاد:

آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم. تیر  و ترکش هم مثل زنبور ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد. دور و بری هام همه شهید شده بودند جز من. خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.

تا این که منوری روشن شد و من شبح دو نفر را  دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه من شدند. رسیدند بالای سرم.

- اولی خم شد و گفت:«حالت چطوره برادر؟»

- سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:«خوبم، الحمدلله»

- رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده . برویم سراغ کس دیگر.»

جا خوردم. اول فکر کردم که می خواهند بهم روحیه بدهند و بعد با برانکارد ببرندم عقب. اما حالا می دیدم که بی خیال من شده اند و می خواهند بروند. زدم به کولی بازی:«ای وای ننه مردم! کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس!» و حسابی مایه گذاشتم.

آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد. برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم. من هم خنده ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم!
۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انتخاب با تو

چه سخته انتخاب.

همیشه ازش می ترسیدم. و می ترسم!
همیشه دوست داشتم کسی بیاد و جای من تصمیمات مهم رو بگیره و عقل من فقط حکم مهر و امضای پای تصمیم نامه مو داشته باشه. البته می دونم این شیوه، اساساً غلطه؛ و هیچ وقت بنام به این کار نیس؛ الآن فقط حس قلبی مو گفتم تا درک کنی عمق وحشتمو از انتخاب. همین.
واقعاً هم خب انتخاب، سخته. نیس؟

باز اگه علمت زیاد باشه؛ اطلاعاتت به قدر کافی بالا باشه؛ بینش فوق العاده قوی داشته باشی؛ باز اون موقع، خب یه چیزی. با چشم باز، داده ها رو بررسی می کنی، اهم و مهم می کنی و یه الگوریتم ساده واسه این عملیات انتخابت می نویسی و با روش های خطی سیمپلکس هم که خیلی زود به راه حل می رسی. خب اگه همچین آدمی باشی؛ حق داری از کنار این پست من حتی با یه پوزخند تلخ، رد بشی.

اما اگه اینطور نیستی، بیا بی تعارف باشیم. خب انتخاب کردن خیلی سخته دیگه نه؟
بیخود نیس که قرآن و سیره ی معصومین هم به امر مشورت، اینقدر اهمیت می دن. دلیل داره. مشورت هم از سختی انتخاب کم می کنه؛ چون اونوقت، داده های بیشتری در اختیار داری و قوه ی تحلیل قوی تر، هم به قول یکی از استادامون وقتی چهارتا همپالکی پیدا کنی، اصلاً دلت بیشتر قرص میشه. نه؟ نتیجه ی انتخابت، هرچی هم شد خب خیالت راحته که تو نتیجه تو، تنها نیستی. دیگران هم با تو سهیمن؛ حتی اگه نتیجه جالب هم نباشه؛ تحملش واسه چند نفر، راحت تر از یه نفر، به تنهاییه.

حالا اگه با اهل علم و بصیرت، مشورت کردی که خوشا به سعادتت. تقریباً تو همه ی موارد بهترین نتیجه ای که خیرت توش باشه رو می گیری و هم اینکه به وظیفه ی دنیایی ات به درستی عمل کردی و آخرت، جزاش رو دریافت می کنی.

حالا بازم دور دوم انتخابات مجلس، در راهه. باز هم احزاب زودی هرکدوم یه لیست دادن بیرون. من که همیشه حرفم  همینه: میگم تو غالب موارد، نمیشه فقط به افراد یک لیست اکتفا کرد. این با مرام آزاد اندیشی در تعارضه. ما به عملکرد اشخاص باید نگاه کنیم در وهله ی اول؛ نه احزاب.

حالا خیلیا مث خود من، یا اشخاص رو نمیشناسن یا اگه بشناسن هم باز تردید دارن که شناختشون چقدر اصولیه و چقدر می تونه ملاک باشه واسه تشخیص اصلح.
اینو جمع بکنی با اون احساس وظیفه ای که تو داری اصلح ها رو برای مجلسی انتخاب می کنی که قراره نماینده ی امت حزب الله باشه؛ خب اینا تردیدتو تو انتخاب بیشتر می کنه.
اما خب جایی واسه ترس نیس. خدا رو شکر این روزا، دسترسی به آدمای بابصیرت، زیادتر شده. فقط کافیه واقعاً از خدا بخوای تا بتونی از نعمت وجودشون و نور بصیرتشون استفاده کنی. یه مشورت با اهل بصیرت، تکلیف دنیا و آخرتتو واسه انتخاب های حقیقتاً اصلح، مشخص می کنه. اگه دفعه قبلی هم با معیارایی رأی دادی که به نظرت هنوز کافی نبوده؛ هنوز فرصت جبران هست؛ این دفعه معیارات رو با اصول صاحب بصیرتا تطبیق بده و جوری انتخاب کن که پشیمون نشی.

دعات می کنم؛ دعام کن؛ تا هممون تو هر دو دنیا هیچوقت از هیچ انتخابمون، حتی از حساس تریناش، سخت تریناش، هولناک تریناش، پشیمون نشیم. پشیمونی، بد دردیه ها! دیگه انتخاب با توئه. بسم الله.
۰۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شیعه بین دود و دیوار و در است...

 

شیعه در قلبش چه غوغایی به پاست!

گر که فانوس شبش، نور خداست.

خاطرش آزرده از نامردها.

کرده آهنگ مرور دردها:

یاد غربت، غربت زهرایی است...

یادگارش هم که عاشورایی است...

دست غربت، حنجر اصغر درید...

تا مزار فاطمه، حیدر دوید...

...

خوانده ای در منجدالطلاب عشق؟

شیعه یعنی گوهر نایاب عشق.

شیعه یعنی یاس، کاو پرپر شده؛

چون حلیف فاتح خیبر شده.

شیعه یعنی دختری شد اُمّ أب.

تا که باطل هست، او در تاب و تب.

شیعه بین دود و دیوار و در است؛

لیکن همواره کنار حیدر است.

شیعه یعنی محسنت هم رفت؛ رفت!

دست مولا بسته شد؟!؟ باید که رفت؛

با تنی رنجور و با قلبی حزین.

شیعه یعنی خطبه خواندن، آتشین.

شیعه یعنی قهر او، قهر خدا.

شیعه یعنی سرّ اشک مرتضی.

شیعه یعنی عاقبت تنها شدن.

شیعه یعنی حضرت زهرا شدن.

التماس دعا

 

۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۵۶ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰