شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

شهادت امام سجاد(ع)، تسلیت باد


بسم الله الرحمن الرحیم




یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ
یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ
یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا

یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ

شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد...

۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۴:۰۸ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق الهی: نشان برادر...

بسم الله الرحمن الرحیم


قاسم، شهد شهادت مکید و کندوی عشق را عسل بخشید.

قاسم الان 13 سال دارد. دو ساله بود که پدرش را مسموم کردند و حق قربی را به نیکویی!! پاس داشتند.
قبلترها که در خانه، سخن از عمو به میان می آمد و دشمن و پاس حق قربی، او می گفت:
«تا من شمشیر به دست داشته باشم عمویم کشته نخواهد شد!»
غیر بنی هاشم کسی نمانده بود و فرزندان عقیل و جعفر و پسران خورشید نیز همه رفته بودند. نوبت به گلهای حسنی رسیده بود. و قاسم مشتاق ترینشان بود که نزد عمو آمد.
حسین که می دانست قاسم از پی چه سویش آمده او را در آغوش گرفت و سخت فشرد و سخت تر گریست و قاسم نیز گریست هر که دید نیز گریست. عمو آنچنان بر گل زاده گریست که بی حال شد و زانو بر زمین زد. و در آخر هم اجازه میدان به قاسم نداد. می گفت:
«تو نشان برادر منی! تسلای دل منی!» قاسم بوسه بر دست و پای عمو می زد و اصرار و اصرار بر نوشیدن مرگ، جام عسل، که شیرین تر از عسل و این شد که حسین اجازه داد و قاسم با همان لباس عربی بی زره و کلاه و با یک جفت نعلین که بند یکی از آندو پاره شده بود. و با شمشیری که بدستش بزرگ می نمود، روانه شد چون آب در کویر و چون باد در نی زارهای خشک و چون آتش که خرمنهای ستم را سوازند و سوزاند تا که فریادش بلند شد:
«عموجان!» و عمو عقابی شد و پرید و شیری که که حمله برد. اطراف قاسم غوغایی شد خاک از زمین آنچنان برخواست که معلوم نبود دشمن کجاست و قاسم کجاست. خاک که نشست، قاسم پاشنه بر زمین می کشید و سرش را در آغوش عمو دید و اشک حسرت حسین که می گفت:
«سوگند که بر عمو سخت است از او یاری بخواهی، نتواند پاسخت بدهد. پاسخت بدهد ولی تو را سودی نبخشد! در روزی که دشمنانم بسیار و یارانم اندکند!»
حسین بی توان تر از هر وقت، سینه قاسم را به سینه چسبانده بود که از زمین بلندش نمود و راهی خیمه شهیدان شد.
پاهای قاسم بر زمین کشیده می شد.منبع:
http://www.askdin.com/thread20975.html
http://sar252.mihanblog.com/

۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۲:۲۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برادر یعنی عباس...

بسم الله الرحمن الرحیم

عباس ، ماه بنی آدم،

فلسفه ی بودنش را فدای حسین کرد!


آهای عقیل! زنی را می شناسی که از خاندان شجاعان باشد و شیرپسرانی بیاورد؟
من که نیستم در آن وادی پرگرگ که ذوالفقارم فغانشان را به آسمان برد، می خواهم شیرپسرانی این چنین کنند!
و این چنین شد که فاطمه، شد ام البنین با چهار شیرپسر که همه پسران خورشید بودند: عثمان، جعفر، عبد الله و عباس.
در این میان عباس، به فضلیتی برتری یافت و ابوالفضل شد که دلِ تفتیده های طف، غبطه اش خوردند.
تفتیده های طف، گوی کرنش بر خورشید را از همه شهیدان ربوده بودند و ابوالفضل در این میان بیشتر ربوده بود تا بسیار دل ربوده باشد از همه آنها که مُهجه بدست در صف قربانی اند.
عباس آماده نبردی میشد که قد رشیدش را و قلب نترسش را از فاطمه کلبی و از علی محمدی به ارث برده بود. انتظار بود آنچنان به جماعت انبوه گرگ بزند که ملخ ها شوند در تندر باد! ولی ...
حسین از او خواست همه مقدراتش را بر هم زند و از خیال مبارزه بیرون آید و برای بعد رفتن حسین، برای تشنگی اطفال که معلوم نبود دشمنان کی و چقدر به آنها آب و نان دهند فکری بکند.
عباس چه بجنگد و یا که نه، از این انبوه لشگر سایه ها چیزی کاسته نمی شد. ولی ذراری رسول خدا شاید از عطش نمی مردند.
همان مشک حسین را بر دوش انداخت و با همراهی حسین به انبوه کمانداران زد تا به میان شریعه رسید و شاید هم دشمن با خود گفت بگذارید بیاید و مشکش را پر کند، هنگامه برگشت داغ آب را بر دلش می گذاریم و بعد داغش را بر دل حسین خواهیم گذاشت.
و این گونه شد که هر دو داغدار شدند و شرم این داغ باعث شد که خود بخواهد قبرش در جمع اصحاب نباشد. خود را مقصر می دانست. با احساس تقصیر به آستان حسینی چشمانش را بست و این چنین شد که شد باب الحسین.
باب الحسین، باب اظهار تقصیر به درگاه ربوبی است که حسین جلوه اوست. تقدیر عباس این چنین رقم خورد و عجب تقدیری!! و چه عمیق می دید پدرش!
و عباس شد قمر ستارگان هاشمی! و قمر همه نورش را از حسین دارد و این اوج فروتنی، می شود مهتاب شبهای من و تو که راه را بیابیم و شبهای غیبت، بهانه گمگشتیمان نباشد!

منبع:
http://www.askdin.com/thread20975.html
http://sar252.mihanblog.com/
۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق الهی: شیعه ی برادر...

بسم الله الرحمن الرحیم

زینب، در آخرین منزل حسین، سر برخاک گذاشت.


زینب، خواهر حسین نبود! حسین، برادر زینب نبود! حسین امام زینب بود و زینب شیعه حسین!

شیعه تا شنید امامش شعری زمزمه می کند که هنگامه رفتن نزدیک است ...

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ‏ چقدر قرار کوچ نزدیک است! ...
از خود بی خود شد و بر زمین افتاد و امامش او را بهوش آورد و سرش را بر دامانش گذاشت و شیعه اشک می ریخت و امام اشکهایش را با انگشتش می رُفت. و زینب می گفت:
«ای کاش پیش از این مرده بودم! امشب مادرم مرد و جدم و پدرم و برادرم! تو زندگی بودی حال که می روی نبود همه نبودنها را بیکباره احساس می کنم! وای از این مصیبت! باور کن که بزرگترین مصیبت رفتن توست ای پنجمین و آخرین ...» همچنان شیعه می نالید و ندبه می کرد و می گریست و امام اشک می روفت!
حسین گفت:
«زینبم! جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بود؛ و برادرم از من بهتر بود و همه مرگ را چشیدند و خاک آنها را دربرگرفت!»
بعد از آن، دست زینب را گرفت بلند نمود، او را نزد سجاد آورد و نشاند و سر پسرش را بر دامان او گذاشت و ...
بعد از امامی، از امامی دیگر حمایت کن! یکی که تنها شد و رفت، نگذار دیگری تنها شود و برود. بیش از آن که فکر کنی باید سرت را بر دامانش بگذاری، سرش بر دامانت بگذار!
و شیعه کتک خورد و تحقیر شد و گرسنگی کشید ولی هرجا که رفت، آنچنان از امام گفت و فطرتها را بر سپاه تاریکی شوراند که مسیر یازده روز، چهل منزل شد! و شام را شوم ابلیس کرد و دشمن مجبور به تکریم و بدرقه شد و ...
زینب که از مدینه می رفت غزالی بود و حال زالی شده بود که شوهرش او را نشناخت و زینب گفت:
«منم زینب همسرت!»
و سجاد که از بیماری رهایی یافت سر از دامانش که برداشت، زینب رفت که رفت!

منبع:
http://www.askdin.com/thread20975.html
http://sar252.mihanblog.com/

۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مردها نامرد و زینب، مرد راه است...

بسم الله الرحمن الرحیم

قامت سرو بهاری چون شود خم

خیمه گاهان را بگیرد هاله ی غم

کودکی در انتظار مشک بی آب

اصغر از خون می شود، سیرابِ سیراب

بی سر و سرباز، آن نور ولایت

چون که افتد زیر سم های شقاوت،

سوی خیمه خواهد آمد آتش افروز

آتشی برپا نماید خانمان سوز

کودکان، ترسان، دوان در آن بیابان

سر، بریده، گوش، پاره، دیده، لرزان

مردها، نااهل و نامرد و ستمکار

زینب اما مَرد، خواهد ماند و بیدار

زینب و سجاد، هر دو مرد راهند

یادگار وصلت خورشید و ماهند
بی نام-آبان92(اول محرم الحرام)


با تسلیت فراوان به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام

۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۲:۳۵ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق الهی: سیدان اهل بهشت...

بسم الله الرحمن الرحیم

و حسین روزی به خانه حسن آمد و نشست و صحبتهایی شد و بناگاه سکوت همه خانه را گرفت!  و باز هم سکوت!  سکوت! 

بیکباره بغض آنچنان گلوگیر حسین شد که سیلاب اشک گونه هایش را درنوردید و در محاسن سیاهش فرو رفت!  حسن شگفت زده از این گریه نابهنگام! 

- «چرا می گریی؟ ای ابوعبدالله! نبینم گریه ات را جان برادر!»

+ «می گریم برای آن فردایی که سم، همه تنت را به سبزی کشانده! و تو لخته های جگر را درون تشت می ریزی!» 

- «برای من گریی؟! سمی در کوزه ای مخلوط با شربت؟! و با احترام که به دستم می دهند؟! و خواهرم کنار بالینم و تو و دیگرانی که دوستشان می دارم؟!  برای سبزی تنم می گریی؟! تنی که زخمی ندارد؟!   برای خونهای درون تشت می گریی؟! می خوای از تشتی دیگر برایت بگویم؟  بدان ای جان برادر که روزی مثل روز تو نیست! و شبی همچون شب تو! و ماهی همچون ماه تو! و دشتی مثل دشت نینوا، طف، کربلا!

در آن روز سی هزار گرگ نیامده اند تا احترامت کنند و زهری را با شربتی درآویزند و در کوزه ای سرد تقدیمت کنند و خود عزادارت شوند و زیر شانه های خواهرت را بگیرند و از کنار بالینت دورش سازند و بدنت را روی دستان دوست و دشمنت ببرند و کمی دورتر از گور آخرین پیک آسمان، بخاک بسپارند! 

سی هزار کفتار آمده اند تا گوشتت را زیر سم اسبهایشان از استخوانت جدا سازند و آنچنان تو را بکوبند تا اثری از تنت نماند و دیگر نشود گفت هزار زخم بر تنت نشست یا هزاران! مگر دیگر فرقی می کند وقتی بند انگشتت را بریدند تا انگشتریت را بروبند؟!  بر من می گریی ای جان برادر؟!»

و حسین بر تابوت تیر خورده حسن و کفن پاره شده اش می گریست و ... 

یاس حسن، عبد الله، زمانی برای دفاع از عمو آمد که پشت حسین را بر خاک زدند و آن شمشیر و آن دست و آن ناله: 

«عمو!»

و آن پیر خسته:  «جان عمو! جدت با جامی از کوثر انتظارت را می کشد!» 

و شاخه ی پر یاس، این چنین بر شانه حسین آویز شد!


  لا یوم کیومک یا ابا عبد الله!


نقل از وبلاگ یه چیزایی

۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حلاوت عید ولایت گوارای وجود...

بسم الله الرحمن الرحیم

خطاب آمد پیمبر را بخواند
هر آنکس بود آنجا تا بداند

و آن «اتمام نعمت » بر نبی بود
چه دین گر آن نباشد منتفی بود

بگفتا حاجیان را تا بمانند
بگفت این « وحی حق » است تا بدانند

گرفت دست امیر المؤمنین را
نمود ابلاغ وحی آخرین را

کنون « تکمیل شد »» زین لحظه اسلام
نمودم وحی را بی وقفه اعلام

«هر آنکس را پیمبر هست مولا »
«علی اینک پس از من هست مولا»

زمین و آسمان غرق شعف شد
که مولاشان علی شاه نجف شد

چو این ابلاغ در حکم مبین بود
علی زین حکم پس مولای دین بود

یدالله بود در دستان احمد
گلی خوشرنگ از بستان سرمد

غدیر آغاز فصل انتظار است
بهار عزت است و افتخار است

«ورود مرتضی» شد ابتدایش
« ظهور قائم حق » انتهایش

http://www.askdin.com/thread32456-3.html#post415020


۰۲ آبان ۹۲ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰