عجب دردی است! شب ها اشک می آفریند و روزها بر بغض می افزاید.

آخر، این نهایت ظلم است.

شاید هم نه؛ شاید عاشورا نهایت ظلم اشقیا، بر اولیاء باشد؛ اما باری بهرجهت، این روزها، فتنه ی عاشورا هم پایه ریزی شد.

ابوبکرها و عمرها قبح خیلی چیزها را ریختند تا یزیدها، جرئت بکنند بر لبی که قرآن می خواند، چوب بزنند.

طرح عاشورا را، عمر در همان روز سقیفه به آن مجسمه های نفاق، ارائه داد و همانجا تصویب کردند و ماند تا به وقتش، طوق گردن یزیدیانشان گردانند.

شهادت بانوی بهشت را چه نیک گفته اند که آغازی بر فصل مرگ انسانیت بود!

انگار عمر در گوش ابوبکر خواند تا به آواز بگوید:

"بیایید با حیوانیت بیعت کنیم؛ که از انسان بودن خود خسته ایم.

بس است دیگر؛

این محمد بود که وادارمان کرد به آنچه نیستیم چند صباحی تظاهر کنیم؛ اکنون که او نیست؛

جانشینش هم که بار سنگین سکوت را بر دوش می کشد؛

چه از این بهتر؛ بیایید دیگر خودمان باشیم. بیایید چون گذشته ی جاهلی مان، حیوان بمانیم."

و حاضران، چه زود لبیک گفتند به این ندای شیطانی! و چه همدل بودند اینها با هم!

و چقدر تنهاست زهرای مرضیه، فاطمه ی بتول، در میان جماعت حیوانی که حتی گوش برای شنیدن هم ندارند؛ چه رسد به همت برای عمل کردن و عقل برای فکر کردن و معرفت برای وفا کردن!

و چقدر درد آور است یادآوری این روزهای تنهایی.

و چقدر دوست دارم فریاد بزنم آنسان بلند که ابوبکر زمانه بر خویش بلرزد:

ای یاران، ای یاران،

سوزم از داغ غمی...

داغ ظلم و ستمی...

...

بهشت، گوارای توست و منزلگاه اصلی ات؛ مادر ۱۸ ساله ام.

که تو برای زمین خیلی بزرگی. آنقدر که عاشقانت هم شاید از درک حقیقت تو درمانده شوند.

اما آن بی صفتانی که به سیلی روی صورتت حتی رضا دادند؛ نه اینکه فقط نشناختند تو را؛ بلکه حتی نخواستند یعنی دانستند که شناختنت باعث خواهد شد دوباره انسان شوند؛ و آنها هم از انسانیت گریزان.

و عذابی که تو در جمله جمله ی خطابه هایت آنها را از آن بیمشان دادی، برای این نخواستن هاست. که آنها خود زجر بدست آوردن بهشت را به لذت فرو افتادن در آتش جهنم فروختند.

عذابشان مداوم باد و خوار کننده؛ در روز قیامت و در صحرای محشر.

و عذابش مداوم باد در دنیا و آخرت؛ هر آنکه با دشمنان تو، با این وحشی ترین حیوانات درّنده، همدلی و همراهی پیشه کند.

و ما را از عذاب آتش دوزخ، نگاه دار؛ به یمن محبت روز افزون شما در قلب هایمان که اگرچه اطاعت از شما تمام عمل امروزمان نیست؛ اما چون اعتقاد راسخی نشسته در عمق جانمان که به یاری شما و همت بیشتر از سوی ما، فردایی نه چندان دور، سرانجام، تفسیری بر محبت امروزمان خواهد شد.