صداش زدند که بیا تلفن کارت داره. می دونست کی پشت خطه و تو دلش کلی هم غرغر می کرد:

 "آخه مگه تدریس خصوصی، شب امتحان، تلفنی هم میشه؟!؟! آخه گفتن، عصر ارتباطات و اطلاعات، گفتن پیشرفت تکنولوژی؛ اما نگفتن که این دو قدم راه رو  تا خونمون نیای و با اس ام اس و ام ام اس و تلفن، رفع اشکال کنی!!!! آخه بی انصاف، نمی دونی که، انتزاعی جواب دادن سخته خب، هم واسه خودت سخت تره هم واسه من بدبخت... دیگه کم مونده بشینیم به چت و با وب کم، یه پا ویدئو کنفرانس راه بندازیم واسه خودمون. انگار نه انگار همش دو سه تا محله با هم فاصله داریم... آخه بی معرفت، دلمونم تنگه واست خب..."

 همینطوری تو دلش، غرغرکنان رفت پای تلفن و سلام و حال و احوال و اینا. بمیرم واسش، چه تمرکزی کرده بود که این دفعه سؤال رو خوب تو ذهنش تصور کنه و بی معطلی توضیحات لازم رو بده! با تمرکز، گوش می داد به سؤال، که شنید: