شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یاد مرگ» ثبت شده است

عبرت های پاییزی

بسم الله الرحمن الرحیم


این رسم روزگاران است که وقتی دیگر سبز نبودی بروی زیرا بنیادت سست و در مقابل اولین باد خزان، مقاومت نخواهی کرد.

سبز پسته ای، سبز سیر، زرد و سفید همه رنگهای خدایند. الهی که سبز که می آیی، همچو مشکی پوشانِ عزادارت مشکی نروی.

پاییز آغاز کاشتن، آغاز دانش، آغاز رفتن. و بهار آغاز رویش. و بی کاشت، چیزی نخواهد رویید. هر فصلی را حکمتی است. تا هستی حکیم باش و مثل حکیم ببین و با جهانی که اندکی بازی در آن نیست، سفیه ننگر!

انسان رهگذر، می شنود صدای رفتن را زیر پایش وقتی بر برگهای محتضر پا می گذارد ولی انگار خوشش می آید. چرا در تشییع مرده ای می خندی؟

مرگ خوب، خوبیش این است که یکباره نمی آید. گامهایش را می توانی از دور بشنوی. فرصت خواهی داشت بار و بنه را ببندی. خداحافظی هایت را بکنی. به بعضی بگویی حلالت کنن. دعایت کنن. بیادت باشن. فصلی برای آمدن و فصلی برای ماندن و فصلی برای رفتن و فصلی در انتظار باز آمدن. این است راز چهار سجده و چهار فصل زندگی.

از فصل زرد زندگی  به آرامی عبور کنی همه جا سفید می شود و چه زیباست که لباس سفید، هم لباس تهنیت است و هم تعزیت.
و شما ای برگهای مهربان که نور خورشید را به من می رسانید! خسته نباشید! خیلی ممنونم از شما! دیگر وقت رفتن است! کسان دیگر خواهند آمد. درختها محکوم به ماندنند ولی شما می توانید بروید. شما روح جهانید. می آیید و می روید ولی ما درختان، خواهیم ماند تا شما را ببینیم و محک زنیم. خب دیگر خوش آمدید. خداحافظ

منبع: وبلاگ یه چیزایی به قلم استاد عزیز (روحبخش)
۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بازی تلخ زمین

بسم الله الرحمن الرحیم

باز هم یک حادثه رخ داد
یک جوان از پشت بام افتاد


این طرف ها ده نفر غمگین
آن طرف تر صدنفر، دل شاد


بازی تلخ زمین با ماست
گه اسیر غم، گهی آزاد


اُف بر این دنیای بی ارزش
ننگ بر دلدادگانش باد!


بارالها گر در این دنیا
می برم نام تو را از یاد


مستحق آتشم آری
غفلت محض، این همه ایراد


لیکن آگاهی تو از حالم
خورده ام من زخم از
بیداد!

رحم کن بر ناخوشی هایم
عفو کن از روی عدل و داد

بی نام-شهریور92

۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

درد عشق

بمیرم من، ز درد عشق و غرق خون، بمیرم من

ز داغ لاله ای گلگون کفن، گلگون بمیـــــرم من


یاد مرگ زیباست؛ آن هم اگر یاد مرگی باعزّت، یاد شهادت باشد.

یاد مرگ، بیدار نگاهت می دارد و قلبت را زنده می سازد.

یاد شهادت، یاد زیباترین مرگ هاست؛ یاد کبوترانه رفتن ها، یاد عاشقانه زیستن هاست.

یاد کبوتران در پرواز، طرحی از عشق را با ترکیب سرخی خون و آبی آسمان، در قلبت قلم می زند.


اما این روزها، فضا پُر نیست از عطر یادشان؛ از هُرم نگاهشان.

نمی دانم چرا این روزها، فقط شعارشان را از همه جا می شنوم. حرفت را که می شنوند، بی حوصله انگار، فقط سر تکان می دهند و می گویند: بله. صحیح است؛ حق با شماست!!!! یعنی که انگار بس است؛ امروزه روز، هنگامه ی صحبت از چیزهای دیگر است؛ اینگونه سخن کردن ها، دیگر، از مد افتاده است.

کسی را ندیدم جز معدود نفرات، که با نشاط، در جواب بگوید: بله؛ و بلافاصله هیجان، حجم صدایش را پُر کند تا اینگونه ادامه دهد: حالا بشنو از من؛ شهیدی را می شناختم چنین و چنان...

آری، هستند کسانی که هنوز امید بسته اند به انتهای این راه؛ و می نویسند اما خسته می نویسند؛ بی حوصله می نویسند؛ قلمشان را خوب نمی تراشند و خوب نمی پردازند؛ حساب صبر مخاطب را چرتکه نمی اندازند. و این جماعت مخاطبان بی حوصله، معلوم است که سراغی ازشان نمی گیرند.

هستند کسانی که بهتر می نویسند اما انگار در شب عملیات، گیر کرده باشند؛ صدایشان زمزمه ای کوتاه است؛ بُرد صدایشان مسافتی تا نزدیک ترین مخاطب را به زحمت می پیماید؛ نوشته هایشان از بس که ریز و دورافتاده است؛ کسی نمی بیندشان.

و صد البته در این میان، هستند کسانی که زیبا، با قلمی شیوا، و صدایی رسا، می نویسند از نور عشقی که بر قلب شهدا تابید و سوی چشمانشان شد و چراغ راهشان. می نویسند و ما دورافتادگان از قافله ی یاران را چنان با قلمشان به وجد می آورند که دیگر نمی توانی جز طلب شهادت را شاه نشین خانه ی آرزوهایت کنی. هستند اینها؛ اما کم هستند.

نمی دانم کم بوده اند‌ یا کم شده اند؛ هر چه هست کم هستند.

این اصلاً برای من زیبا نیست که آنها کم شوند و ما سکوت کنیم. سکوت در برابر چه؟ کم شدن یاد نام نامی و مرام امامی شهدا؟ آن هم در وسط میدان مبارزه برای حفظ ارزش ها؟ در حضور دشمنی نامرد که در گوشه گوشه ی این میدان در کمین غفلت و سکوتمان دربرابر ضدارزش ها نشسته؟

دیگر، می نویسم. هر چه می دانم، می خوانم، می فهمم؛ دیگر می نویسم. تو هم بنویس. بگذار تا من و تو این میدان را خالی نگذاریم؛ اکنون که هنوز قلم به دستان دروازه های بهشت، فرصتی دوباره نیافته اند تا غوغا به پا کنند. بگذار نام ما نیز در زمره ی آنان ثبت شود که نیتشان احیای نام شهداست و کارشان، البته با شرمساری، نوشتن از مرام شهدا.

التماس دعا

۰۱ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۰۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰