از عصر آخرین سه شنبه ی سال، (که ای وای، امروز است!) چهارشنبه سوری در تهران با انحرافی تقریباً صددرصدی از فلسفه و آیین باصفای نسل های قدیمش، جشن گرفته می شود. و البته مقدماتش را که از ابتدای اسفند رفته اند. ما که جنوب شهر نشینیم، شب های پیش، گله به گله در خیابان هامان، دود از پشت دود، دیده، و ساعت به ساعت، صداهایی کمی تا قسمتی مهیب، شنیده ایم.

نمی دانم امشب، چه چیز را باید بخاطرش ذوق کنم؟ اصلاً این سور چهارشنبه سوری را غلط ننوشته اند؟

به سوز و صور شبیه تر شده است اینجا.

سوز است چون جانسوز است. چون انسان سوز و خانمان سوز است. و چه سوری هست بر این سوزها؟

و صور است چون عرصه ی محشر می شود گویا. گویا هیجان، سکاندار آدمی می شود تا قیامتی به پا کند. گویا اسرافیل را می خواهند بگویند تا در صورش بدمد.

نمی دانم امشب، باز هم کسی نابینا می شود؟

باز خودرویی آتش می گیرد؟

باز کودکی می سوزد؟

نمی دانم امشب چگونه بر شور چهارشنبه سوری بیفزایم چون دیگر برایم نه سوری دارد و نه هیچ شوری.

شهرستان که بودیم اهل یک کوچه هماهنگ، آتشی بزرگ به پا می کردیم و با خنده و شادی از روی آتش می پریدیم؛ کوچک ترها و خام ترها، البته گاه گاه ترقه ای دورتر از جمع همسایگان می انداختند و صدایی مهیج، شورمان را بیشتر می کرد. صدایی بی آسیب. بی آنکه خانه ی همسایه آتش بگیرد. بی آنکه خراشی به صورت کسی بیفتد.

همین برای شادمانی یک شبه مان کافی بود. نظر تو چیست دوست تهرانی من؟ این کافی نیست؟

اگر هدف، پاس داشتن یک مراسم باستانی است؛ خب این است آیین باستان.

اگر هدف، شادمانی است؛ خب این هم خیل همسایگان شادمان.

آخر چگونه فریاد بزنیم از این همه سال، چهارشنبه سوزی خسته شدیم؟


جدیداً مطالبی ضد و نقیض خواندم که چهارشنبه سوری را مراسمی غیر از مراسم باستانی ایران کهن می داند. هنوز اصل مطلب را نمی دانم و تحقیق بیشتر لازم است تا فلسفه هایش مشخص شود.

صحبت حقیر از این است که اگر پاس داشتن این مراسم، به حکم ایرانی بودنمان، مهم جلوه نماید؛ و البته با مسلمانی مان هم متعارض نباشد؛ باز هم باید در همان چارچوب ایرانی و اسلامی، نگاهش داریم. چراکه نه شعور ایرانی و نه عدالت اسلامی برمی تابد، بهای خانمان سوزی را به بهانه ی یک شب هیجان.