بسم الله الرحمن الرحیم

یادداشتی از شهید مهدی رجب بیگی درباره جمعه خونین


ای شهریور
میدانی که یادآور رنجمان گشته ای؟ میدانی که پیام آور غممان شده ای؟ میدانی که زین پس محرم دیگرمانی؟ میدانی؟
سال ها پیش که از سرمای شب سیاه گریزمان نبود، تو در جشن خونریزان با شبداران نشستی و از شراب سرخ خونمان نوشیدی و در گرمای آتش مستی چشمهامان را سوزاندی و ما بر جور زمان صبر کردیم.

سالی دیگر گذشت. قصه گویمان را ربودی تا از خونش باده سازی، افسانه اش را به خاک سپاری و ساختی و نسپردی. و ما بر جور زمان صبر کردیم.

سال دیگری آمد. قافله سالار کاروان شهادت و تفنگدار برپایی قیامت و گل سرخ انقلاب ملت را به چنگال خویش گرفتی تا اسطوره اش را بشکنی و گرفتی و نشکستی. و ما بر جور زمان صبر کردیم.

سال ها گذشت و تو همچنان در پایان تابستان نشسته بودی که «تاب» و توانمان را «بستانی» و ما بر جور زمان صبر کردیم.
سرانجام آن دست ها به پیکرمان آویخت و آن خون ها به تنمان ریخت. آن قصه ها باورمان شد و آن صبر سپرمان و ما برخاستیم.
و تا برخاستیم، خونمان را بر سنگفرش خیابان بر زمین زدی. فریاد کشیدیم و بر جور زمان صبر کردیم.
آوازمان بر پرواز از شهیدان نشست و به نزد خدا رسید و خدا یاریمان داد.
از قطره قطره ژاله خونمان، لاله قیام رویید و ما آن لاله ها را چیدیم و از آن درفش ساختیم و بر پوزه ضحاک کوبیدیم. ضحاک بگریخت و کنگره کاخش فروریخت.
سال دیگر گذشت. به سراغ لاله هامان رفتیم تا بر مزارشان سرود پیروزی و نماز انقلاب بخوانیم. «پدر» نیز همچون همیشه، در پیشاپیش رهروان به صف ایستاد و آیه شهادت خواند.
و ما سرخوش از پیروزی به خواب رفتیم و هنوز سپیده نیامده بود که تو آمدی و پیرما را بردی.
و اکنون پیکرت از گرمی خون دلیرانمان سرخ شده است و شهرمان در سوگ سرورمان سیاه.
و ما در شگفتیم از «بی مهریت» که در کنار «مهر» نشسته ای.
اما، ما از تبار حسینیم و از قبیله ابوذر و از سلاله عمار. قوم ما را از شهادت چه باک؟
ما بر کاخ شاهان تاختیم و تقویمشان را به زیر کشیدیم تا وقت پیروزی را ببینیم.
خردادمان «خون داد» شد و شهریورمان «شهید بر» و ما ایستادیم.
اماممان تنها شد و نماز جمعه هامان قضاء و ما ایستادیم.
و بر مزار شهیدمان نیز نماز وحدت خواندیم و ایستادیم.
و ما ایستادیم که فریاد گرمان مناره بوده است که قرن هاست ایستاده است.
و اگر تمام غم های دنیا را به جانمان اندازند، باز می ایستیم، دست یکدیگر را می فشاریم، هم پیمان می شویم، جهاد می کنیم، و در سختی ها یکدیگر را تسلی می دهیم.
بچه ها بر سوگ پدر: «تسلیت»!
بچه ها بر وحدتمان: «تهنیت»!