بسم الله الرحمن الرحیم
کارنامه اش را می دیدند، در بین بیست هایش یک نمره ی 21 نظر را جلب می کرد! عجبا! دانشکده فنی دانشگاه تهران و نمره 21؟ از استادش پرسیدند، می گفت برای چنین دانشجویی(مصطفی) 21 هم کم است...
×××
از اوایل دوران دانشجویی در مبارزات ضد رژیم ستمشاهی حضور فعال داشت، بورسیه دکترا را هم برای فیزیک پلاسما گرفته بود که بخاطر همین مبارزات، لغو شد. اما او مصمم تر از این حرف ها بود، تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دکترا ادامه داد. استاد راهنمایش، پروژه را طولانی کرده بود؛ دلش نمی آمد به این زودی ها از چنین محققی جدا شود...
×××
استاد کراوات زدن را قانون کلاسش کرده بود و تهدید که اگر چنین نکنند، دو نمره از پایان ترم را نمی دهد؛ آن ترم را شد 18! اعتقادش، مهم تر از این حرف ها بود...
×××
یک شب فقیری را دید که در سرمای زمستان، جای خواب ندارد. دغدغه مند شد و کاری از دستش برنیامد. تصمیم گرفت آن شب را با او همدردی نموده و به رختخواب نرود! مریض هم شد اما خودش که می گفت: چه مریضی لذتبخشی!
×××
در دوران کودکی او را برای خرید افطاری فرستادند؛ پولش را به فقیری داد و بازگشت و تنبیه شد. اما حتی نگفت که پولش را به فقیری ناشناس داده است؛ نمی خواست حتی پشت سر فقیر هم منتی سرش گذاشته باشد!
×××
خمپاره خورد کف ماشین؛ آسیب جدی به کسی نرسید؛ مصطفی همیشه حالش متفاوت بود. نگاهش را به گل شقایق دوخته بود. زیبایی گلی را تمجید می کرد که کنار خمپاره روئیده بود. اینگونه ظریف نگری هایش همیشگی بود؛ مثل آن روز در خط مقدم، ماشین خودی را عراقی ها زدند و مصطفی در آن بحبوحه حتی گنجشکی را که در آن ماشین گیر کرده بود، ندید نگرفت!
به دهلاویه، مشهد این شهید بزرگوار(مصطفی چمران)، که رفتید، مرا هم از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید.
دلت باید از سنگ هم سخت تر باشد اگر در گروه بندی های اعتکاف، شهید چمران را برایت برگزینند و بزرگ منشی های ایشان را بشنوی و بخوانی و بر خود نلرزی و فاتحه ی خودت و خوبی های نداشته ات را نخوانی.
...
هدیه به روح شهدا، صلوات...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم