شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

20 و 21 فروردین را در تقویم عشق، سالروز پرواز نامیدند

تا پیش از آن نامش را نشنیده بودم.

در گوشی با شما می گویم بین خودمان بماند؛ پس از آن هم آنطور که شایسته اش بود؛ نشناختمش!

آخر 10-12 ساله بودم که داغش به دل غمزده مان نشست. کوچکتر از آن بودم که بفهممش.

و البته شاید فرصتی به پدر و خدابیامرز پدربزرگم دست نداده بود؛ که دل از حاج احمد، برکنند و ذره ای هم از دیگر دلاوران جبهه های غرب و جنوب، برایمان بگویند.

حداقل، ذره ای هم از این شهید بزرگ برایمان بگویند؛ که صیاد واقعی دل ها شد.

آخر نشناخته باشی اش اما آنقدر با چهره اش احساس قرابت کنی که بپنداری سال هاست انگار عموی تو بوده است و تو تنها ازش بی خبر مانده ای. خب صیاد،باید باشی که بتوانی حتی بعد از شهادت، قلب دخترکان غافل مانده از خودت را نه اینکه فقط عاشق کنی که عاشق خود، نگاه داری.

یادم هست خبر شهادتش که پیچید؛ آن روزها با تمام کودکی ام، احساس کردم که غمش بزرگ است. بزرگ تر از دل من.

اما تمام دلم غصه دار بود.

برایم عجیب بوده و هست که اینقدر غمش بر قلب کوچکم جراحت وارد کند که هنوز با گذشت سال ها آن لحظه های تلخ را به وضوح، بخاطر بیاورم و هربار با هر تذکار، قلبم دوباره به سوگ بنشیند. آخر من که او را نمی شناختم؛ چرا اینقدر در سوگش غصه دار شدم؟ چرا از بین تمام غصه های کودکی و نوجوانی، این غصه اینقدر ماندگار شد؟

نمی دانم سرّش چیست؟

شاید خدا مرا هم جزء مومنان دانست آن روزها و اجازتم داد تا برای لحظاتی جیره خوار دردمندان از شیعیان شوم؛ شاید حلاوت این غم بزرگ، مرا به خود آورد!

و یاد خدا را در قلبم دوباره زنده کند.

یاد آن روزها و لحظه ها دوباره به بغضم نشاند؛ آن هم در این ایامی که پیش تر هم گفتم؛ هر روزش بغض است و اشک و آه.

شهادتتان مبارک ای بزرگان عرصه ی جهاد.

ای پیشتازان در جهاد اکبر، با هیولای نفس، اولاً و جهاد اصغر، با اژدهای کفر و نفاق، ثانیاً.

سالروز شهادت دو شهید گرانقدر، شهید آوینی و شهید صیاد شیرازی تسلیت باد.


۲۰ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ببار ای ابر بهار

 

عجب دردی است! شب ها اشک می آفریند و روزها بر بغض می افزاید.

آخر، این نهایت ظلم است.

شاید هم نه؛ شاید عاشورا نهایت ظلم اشقیا، بر اولیاء باشد؛ اما باری بهرجهت، این روزها، فتنه ی عاشورا هم پایه ریزی شد.

ابوبکرها و عمرها قبح خیلی چیزها را ریختند تا یزیدها، جرئت بکنند بر لبی که قرآن می خواند، چوب بزنند.

طرح عاشورا را، عمر در همان روز سقیفه به آن مجسمه های نفاق، ارائه داد و همانجا تصویب کردند و ماند تا به وقتش، طوق گردن یزیدیانشان گردانند.

شهادت بانوی بهشت را چه نیک گفته اند که آغازی بر فصل مرگ انسانیت بود!

انگار عمر در گوش ابوبکر خواند تا به آواز بگوید:

"بیایید با حیوانیت بیعت کنیم؛ که از انسان بودن خود خسته ایم.

بس است دیگر؛

این محمد بود که وادارمان کرد به آنچه نیستیم چند صباحی تظاهر کنیم؛ اکنون که او نیست؛

جانشینش هم که بار سنگین سکوت را بر دوش می کشد؛

چه از این بهتر؛ بیایید دیگر خودمان باشیم. بیایید چون گذشته ی جاهلی مان، حیوان بمانیم."

و حاضران، چه زود لبیک گفتند به این ندای شیطانی! و چه همدل بودند اینها با هم!

و چقدر تنهاست زهرای مرضیه، فاطمه ی بتول، در میان جماعت حیوانی که حتی گوش برای شنیدن هم ندارند؛ چه رسد به همت برای عمل کردن و عقل برای فکر کردن و معرفت برای وفا کردن!

و چقدر درد آور است یادآوری این روزهای تنهایی.

و چقدر دوست دارم فریاد بزنم آنسان بلند که ابوبکر زمانه بر خویش بلرزد:

ای یاران، ای یاران،

سوزم از داغ غمی...

داغ ظلم و ستمی...

...

بهشت، گوارای توست و منزلگاه اصلی ات؛ مادر ۱۸ ساله ام.

که تو برای زمین خیلی بزرگی. آنقدر که عاشقانت هم شاید از درک حقیقت تو درمانده شوند.

اما آن بی صفتانی که به سیلی روی صورتت حتی رضا دادند؛ نه اینکه فقط نشناختند تو را؛ بلکه حتی نخواستند یعنی دانستند که شناختنت باعث خواهد شد دوباره انسان شوند؛ و آنها هم از انسانیت گریزان.

و عذابی که تو در جمله جمله ی خطابه هایت آنها را از آن بیمشان دادی، برای این نخواستن هاست. که آنها خود زجر بدست آوردن بهشت را به لذت فرو افتادن در آتش جهنم فروختند.

عذابشان مداوم باد و خوار کننده؛ در روز قیامت و در صحرای محشر.

و عذابش مداوم باد در دنیا و آخرت؛ هر آنکه با دشمنان تو، با این وحشی ترین حیوانات درّنده، همدلی و همراهی پیشه کند.

و ما را از عذاب آتش دوزخ، نگاه دار؛ به یمن محبت روز افزون شما در قلب هایمان که اگرچه اطاعت از شما تمام عمل امروزمان نیست؛ اما چون اعتقاد راسخی نشسته در عمق جانمان که به یاری شما و همت بیشتر از سوی ما، فردایی نه چندان دور، سرانجام، تفسیری بر محبت امروزمان خواهد شد.

 

۲۰ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا من، "او" نباشم؟

جنسش فرق دارد؟ خیر؛ انسان است؛ عکس هایش را بارها دیده ام. خاکش را با همان آبی سرشته اند که آدم ابوالبشر را.

نسلش فرق دارد؟ خیر؛ آخر از نزدیکان هر کسی می تواند باشد. خاصه از نسل منحصربفردی نیست.

با تمام این شباهت ها، پس چرا او، او شد و من، من ماندم؟

آخر چرا این نشان بی نشانی، بر پیشانی نورانی او حک شد؟ اما پیشانی من اینقدر سیاه مانده است.

چرا او در آسمان ها، در پرواز

و من در زمین، این همه حتی از خدا هم بی پروا؟

همیشه این سؤال را از خودم می پرسم:

او از کجا شروع کرد تا در مسلخ عشق، اسماعیل جانش، قربانی رویای صادقه ی پرواز شد؟

چرا من از همانجا شروع نکنم؟

...

او، او شد؛ یک نام ماندگار؛ آن هم نه فقط بر روی زمین، که تا عرش، آوازه اش تا ابد پیچید

و من، تازه اگر دیگران بخاطرشان بسپارند مرا آن هم تا آخرین لحظه ی زندگی ام بر روی خاک؛

من تنها همینم. به خاک که بسپارندم، خاک می شوم. یادم زودتر از جسمم درون خاک متلاشی می شود.

پس چرا چون او، جاودانه نشوم؟

تا ابد زنده؛

متنعم به فضل الهی؛

و یادم تا ابدیت، گرامی.

بماند که فراموشکاران، با تذکر، با تلنگر، یادمان جاودانه ها را گرامی می دارند؛

اما بهرحال، جاودانگی، چیز دیگری است.

...

چرا از منیت خویش به سوی عشق، این یگانه گوهری که با هر روز زندگی، از آن بیشتر فاصله گرفتم، رجعت نکنم؟

چرا من نیز تأویل این آیه ی شریفه نشوم که "إنّا لله و إنّا الیه راجعون"؟

دل را که آزاد می گذارم، فریاد می زند نوای عشق را: تو، منِ خود را قربانی کن؛ آن هم لله، تا الله خاک خونین تنت را سرمه ی چشمان ملائک کند و روحت را به روضه ی رضوان خویش فرا خواند.

چه ساده است درک این عادلانه ترین حکم زندگی: تا برای خدا نباشی؛ در راه خدا نخواهی مرد!

 

۱۳ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۲۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سبکبالان1

عاشق مشوید اگر توانید

تا در غم عاشقی نمانید

این است رضای او که اکنون

بر روی زمین یکی نمانید

شهید بهزاد شفق؛ شاید ساعاتی پیش از شهادت

 

سلام آقا بهزاد.

از احوال ما اگر می پرسید، ممنون. به دعای شما، خوبیم.

اما از احوال شما پرسیدن، البته سؤال بیهوده ای است.

مگر می شود نزد خدای تبارک و تعالی غرق در تنعم بود و باز، ناخوش بود؟

راستی این دور و برها، پیش ترها نامتان بلندآوازه تر بود.

نمی دانم چه شده؛ هر جا را می گردم، ردی از یادتان نیست.

حتی آخرین نامه تان را گم کرده ام. هر جای این دهکده را هم که گشتم نبود!

این دوبیت را هم از دوران کودکی از بر شده ام. وگرنه در همین حد هم نمی توانستم از شما بگویم که حافظ قرآن بودید و با سن کمتان، در همان دوران نوجوانی و شاید هم  جوانی، پاسدار حقیقی انقلاب اسلامی شدید.

دلیرانه ایستادگی کردید؛ و عزت شهادت در پیشگاه خدا را به ذلت اسارت در بند هوای نفس ترجیح دادید.

چیزی از شما در خاطرم نیست جز همان که یک بار خواندم در دوران ابتدایی(البته اگر اشتباه نکنم) در حمایت از انقلاب اسلامی، کاستی با صدای خودتان ضبط کرده اید.

آن زمان که همکلاسی هایتان، با شیطنت های کودکانه، در مشق شب خود هم تقلب می کردند؛ شما پرچم پاسداری از حریم ولایت را برافراشتید.

به حق، مقام شهادت، شایسته ی امثال شماست.

نه ما که هنوز هیچ از الفبای ولایت هم نمی دانیم!

که اساساً فلسفه ی مبارزه را هم گم کرده ایم. گاهی می بینید انگار با خودی ها سر جنگ داریم؟

شرمنده تان می شوم وقتی تذکری، انذاری مرا به خود می آورد که من هم اسیر این خاله زنک بازی های این دنیا شده ام و از اصالت خود فاصله گرفته ام. سوی چشمانم گاهی آنقدر کم می شود که دشمن را خودی و خودی را بیگانه ای متجاوز، می پندارم.

مرا که به کودکی ام ببخشید. که در قیاس با شما، کودک که هیچ، هیچ هم نیستم.

اما بزرگتر از من ها، هم هنوز درگیر خاله زنک بازی می شوند؛ یا للعجب!

چه نیکو گفته اند: سبکبالان خرامیدند و رفتند.

می اندیشم که ما، حقیر و بزرگترهایم، در کدام طرف میدان، سرمان گرم کدامین بازی است؟ که فراموشمان شده جهاد اکبر را؟

بال نداریم؟

یا بالهای سنگی سنگین داریم؟

شاید هم هیچکدام، اما نگاهمان آسمانی نیست. عادت کرده ایم که کوتاه اوج بگیریم. زمینی می پریم!

 

ما را ببخشید. از شما یاد نگرفتیم فرهنگ جنگ را.

از شما نیاموختیم مرام دل نشکستن را. آیین پاکبازی را. و خیلی چیزهای دیگر را.

اما می دانید؟ عوضش، از رسانه ها، خوب آموخته ایم غرور را، دمیدن در حباب من ها را و در هم شکستن غرور غیر را. حتی اگر این غیر، خودی و مخلص باشد.

و ما شاء الله هم که رسانه هایمان، چه خوب، شما را در خاطرمان زنده می سازند!

و فرهنگ ناب شهادت را

و یاد مرگ را به ما می آموزند!

ما را ببخشید.

 

حرفی جز نواختن بر طبل رسوایی ندارم.

رسوای رسواییم.

شما ما را ببخشید.

باشد که خدا هم ما را ببخشد.

به دعای شما خیلی محتاجم. خیلی دعایمان کنید. به دوستانتان هم سلام ما شرمندگان را برسانید.


مادر این شهید بزرگوار، ناخوش احوال است. برای شفای بیماران که دعا می کنید ایشان را هم از خاطر مبرید.

۰۹ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۲۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام.

سال نو مبارک.

نمی خواهم امروز چیزی بنویسم؛

یعنی هنوز آپ نمی شوم.

هنوز قلمم، قلبم آماده نیست.

کمی دوگانگی، کمی رخوت، کمی غم،

آن هم در همهمه ی نشاط شکفتن ها،

آن هم در فصل رسیدن ها؛

عجیب، دوباره دوگانه ام.

دستم دوباره به قلم نمی رود.

این را نوشتم تا یادمان باشد مخصوص تر، دعا کنیم.

دعا برای فرج که ذکر لب همه مان هست؛

بیشتر و مخصوص تر.

دعای خاصه برای سلامتی بیماران و آرامش روح اموات؛

دعا برای عاقبت بخیری همه مان، پدرهایمان، مادرهایمان؛

فراموشمان نشود.

بیش از این وقتتان را نگیرم.

ملتمس دعا زیاد است و

فرصت دعا، اندک.

ما فقط همین چند روز عمر را فرصت داریم:

برای دعا و

برای تلاش که باز هم همان دعاست از نگاهی دیگر.

پس تلاش کنیم دعاگونه.

و دعا کنیم برای استمرار و اثر بخشی تلاشمان.

التماس دعا

 

۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۴۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بهار اومد؛ صدا همون صدا بود...

می خواهم آدمیزاد وار تر بنویسم!

پس باید آدمیزاد وار تر شوم!

که تا این محقق نشود؛ آن دیگر، ممکن نخواهد شد.

خسته ام از توقف در یک جا.

نشستن پشت لپ تاپ و فقط نوشتن از محفوظات و به زنجیر کشیدن آنها. تلاش برای حذف ضد ارزش ها در خودم و دیگران.

انگار که جدول حل می کنم؛ فقط در محدوده ی حال خود می چرخم. به آینده نمی روم.

سفری نیست. همه اش حضر است. یک تکرار خسته کننده.

سال، نو می شود؛ می خواهم من هم این جامه ی کهنه ی تکراری را عوض کنم. قلم تکانی باید؛ وب تکانی شاید؛ که البته ظاهری ترین اثرش را دیدید: قالب و شرح وبلاگم نو شد.

اما برای این تکانه ها، نیرو محرکه ی قوی لازم است. نیرویی به نام نشاط که تنها و تنها با خودتکانی حاصل می شود.

آری؛ سفری باید؛ از اینجا تا بدین جا؛ اما کمی درونی تر؛ کمی عمیق تر.

سیزده روز بعد از عید و این چند روز مانده تا عید را گذاشته ام برای خودتکانی. که بروز شوم؛ اگر می خواهم خانه را بروز کنم.

البته به یاری حضرت حق، همینجا هستم؛ در خانه به انتظار میهمان نشستم. و پذیرای مهمان های خوب خودم می شوم. حتی شاید سرکی به خانه هایتان بزنم به بهانه ی عیددیدنی.

اما تبریکم را هم الآن می گویم که از فردای خود، نی ام آگه:

عیدتان مبارک.

لحظه ی سال تحویل، دعایتان می کنم

و اگر دعایم نکنید؛

در پیشگاه خدا، یک هیچ به نفع من می شود؛

دیگر خود دانید.

حلالم کن. دعایم کن. که من بسیار محتاجم.


و رزمنده ی آزاداندیش من، باور کن که دلتنگ تو هم الآن هستم و در طی این سفر نیز، دلتنگ تر خواهم شد. سالت خوش.

۲۳ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۰۲ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخرین پنج شنبه

اولین و آخرین پنج شنبه ی سال را هنوز هم هستند از نسل های قدیم البته، که آیینش را پاس می دارند.

دروغ چرا، شرم بر من؛ از نسل سوم انقلابم، اما یک سال در میان به فکر حفظ این آیین می افتم.

و امسال هم خدا را شکر، همان سال در میان است!

زیارت اهل قبور، خصوصاً شهدای عزیز، امام راحل(ره)، چه کاری زیبنده تر از این که اولین و آخرین پنج شنبه ی سالمان را با آن زینت بدهیم؟ دیگر این که زحمتی ندارد؛ در عوض، با یادی هرچند کوتاه از مرگ، با قلبی احیا شده و روحی مصفا، به پیشواز سال جدید خواهیم رفت. راستی چرا برای این هم کاهلیم؟

مگر مولایمان اکیداً سفارشمان نکرده کاهلی نکنیم؟

مگر کاهلی نکردن فقط در انجام امور معیشتی است؟

مگر کاهلی نکردن فقط برای خرید و خانه تکانی است؟

مگر کاهلی کردن در امور معرفتی، نیز مذموم نیست؟

اول هم خودم را مذمت کردم تا زودتر از همه متعظ بشوم.


راستی خیلی وقت است؛ از دوران ابتدایی ام، یک سوال دارم:

یادم هست در یک کتاب دبستان، خواندیم، دید و بازدید از خانواده های شهدا، یکی از سنت های نوروزی مردم ایران است. از همان موقع ها، ذهنم مشغول این سوال بود که چرا اینقدر این سنت، مغفول مانده اما سنت های دیگر، مثل آجیل خریدن و هفت سین چیدن و عیدی دادن؛ نه؟ نمی دانم شاید هم فراموش نشده اما آنقدر پاس شدنش بی اهمیت جلوه می نماید که پاسدارانش، به چشم هم نمی آیند.

بهرحال، اینطور نمی شود. باید برایش برنامه ریخت، لااقل هر خانواده از شهید همان محله اش و از احوال خانواده اش که باخبر باشد. نه هر لحظه، نه هر روز، لااقل در ابتدای هرسال که حالشان را بپرسد.

آرزویم است به هر شهر که می رسیم، به حال خود رهایم کنند تا سراغ خانواده شهدای آن شهر را بگیرم و قدری شرمسارشان شوم. قدری شرمسار آنان که بی توجهی ما دلسردشان کرده؛ اما بیشتر و بیشتر شرمسار آن دریادلانی شوم که لاله هایشان پرپر شد و نشکستند؛ حتی بی توجهی همه ی ما را دیدند و نومید نشدند بل مستحکم تر شدند.

بهرحال، اینطور نمی شود. باید برنامه ای ریخت.

۲۳ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخرین چهارشنبه

از عصر آخرین سه شنبه ی سال، (که ای وای، امروز است!) چهارشنبه سوری در تهران با انحرافی تقریباً صددرصدی از فلسفه و آیین باصفای نسل های قدیمش، جشن گرفته می شود. و البته مقدماتش را که از ابتدای اسفند رفته اند. ما که جنوب شهر نشینیم، شب های پیش، گله به گله در خیابان هامان، دود از پشت دود، دیده، و ساعت به ساعت، صداهایی کمی تا قسمتی مهیب، شنیده ایم.

نمی دانم امشب، چه چیز را باید بخاطرش ذوق کنم؟ اصلاً این سور چهارشنبه سوری را غلط ننوشته اند؟

به سوز و صور شبیه تر شده است اینجا.

سوز است چون جانسوز است. چون انسان سوز و خانمان سوز است. و چه سوری هست بر این سوزها؟

و صور است چون عرصه ی محشر می شود گویا. گویا هیجان، سکاندار آدمی می شود تا قیامتی به پا کند. گویا اسرافیل را می خواهند بگویند تا در صورش بدمد.

نمی دانم امشب، باز هم کسی نابینا می شود؟

باز خودرویی آتش می گیرد؟

باز کودکی می سوزد؟

نمی دانم امشب چگونه بر شور چهارشنبه سوری بیفزایم چون دیگر برایم نه سوری دارد و نه هیچ شوری.

شهرستان که بودیم اهل یک کوچه هماهنگ، آتشی بزرگ به پا می کردیم و با خنده و شادی از روی آتش می پریدیم؛ کوچک ترها و خام ترها، البته گاه گاه ترقه ای دورتر از جمع همسایگان می انداختند و صدایی مهیج، شورمان را بیشتر می کرد. صدایی بی آسیب. بی آنکه خانه ی همسایه آتش بگیرد. بی آنکه خراشی به صورت کسی بیفتد.

همین برای شادمانی یک شبه مان کافی بود. نظر تو چیست دوست تهرانی من؟ این کافی نیست؟

اگر هدف، پاس داشتن یک مراسم باستانی است؛ خب این است آیین باستان.

اگر هدف، شادمانی است؛ خب این هم خیل همسایگان شادمان.

آخر چگونه فریاد بزنیم از این همه سال، چهارشنبه سوزی خسته شدیم؟


جدیداً مطالبی ضد و نقیض خواندم که چهارشنبه سوری را مراسمی غیر از مراسم باستانی ایران کهن می داند. هنوز اصل مطلب را نمی دانم و تحقیق بیشتر لازم است تا فلسفه هایش مشخص شود.

صحبت حقیر از این است که اگر پاس داشتن این مراسم، به حکم ایرانی بودنمان، مهم جلوه نماید؛ و البته با مسلمانی مان هم متعارض نباشد؛ باز هم باید در همان چارچوب ایرانی و اسلامی، نگاهش داریم. چراکه نه شعور ایرانی و نه عدالت اسلامی برمی تابد، بهای خانمان سوزی را به بهانه ی یک شب هیجان.

۲۳ اسفند ۹۰ ، ۰۷:۵۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاصله را بردار؛ فاصله ننداز...

اخبار نشانش داد؛ اما من کاری به آنچه می شنیدم نداشتم.

گوش هایم به فرمان احساسم بودند که فریاد میزد:

"از باکلاس بوسیدنش بدم آمد

و از این همه باکلاس نگاه کردن و سنگین حرف زدنش؛

همانطور که از آن باکلاس راه رفتن و شعاردادن هایش بدم آمده بود.

از این همه با کلاسی، آنچنان بوی غرور را شنیده ام که دیگر حتی از شق و رق بودن لباسش هم بدم آمد.

آری گفته اند مومن شیک پوش است و باکلاس؛ اما نیتش که غرور نیست.

مومن شیک پوش است؛ در عین حالی که به اطرافیانش شبیه ترین است. فقط لباسش باکلاس است؛ اما عادی دست می دهد. باکلاس نگاه نمی کند. با همه قشری آنچنان گرم می گیرد که انگار از خود آن قشر است. رفتارش فاصله ها را برمی دارد. خط کشی نمی کند. فاصله نمی اندازد..."

نمی دانم می گیری اصل مطلب را یا نه؟

من که تا فریاد احساسم را شنیدم؛ مطلب را گرفتم.

گاهی باید بی کلاس چون کودکی معصوم بی دغدغه ی منم منم خندید.

گاهی باید خود را ندید و نشست. خود را ندید و نگاه کرد. خود را ندید و بوسید.

تازه اینها ادای تواضع است.

و اصل تواضع را باید در قلب پیدا کرد که چندشت نشود اگر شبیه کارگری خندیدی و دست های زبرش را بوسیدی.

تازه تواضع شاید اول راه رسیدن به خشوع باشد. شاید. می گویم شاید، چون هنوز معنای این دو واژه را بیش از یک تعریف لغت نامه ای نمی دانم. چون هنوز حقیقت معنایشان را درنیافته ام؛ اما احساسم می گوید خشوع حتی برتر از تواضع واقعی است.

چرا که حتی نماز خواندن، این ابتدایی واجب خدا فقط بر خاشعین است که گران نمی آید.

و این یعنی اگر می خواهی از عبادت حق به حقیقت عبودیت برسی؛ باید به خشوع برسی.

من که می گویم تا تواضع نباشد؛ آن هم یک تواضع واقعی؛ حتی نمی توانی خواب خشوع را هم ببینی.


آنقدر گفتم از او بدم آمد که یادم رفت بگویم دیروز چقدر از خودم بدم آمد.

اصلاً حقیر اول از خودش بدش می آید و بعد از او و همپالکی هایش.

یادمان باشد اگر در مسیر مردمی و عادی بودنمان، به سر پیچ بی کلاسی، رسیدیم، پیچ را به ظرافت بپیچیم؛ اما به جاده خاکی نزنیم. فقط بی کلاس باشیم ولی بی اساس نشویم.

به بهانه ی تمرین تواضع، حتی بی اهمیت ترین و حاشیه ای ترین اصل هایمان را فراموش نکنیم که این بهای گزافی است در قیاس با آن بهانه.

۲۰ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تو کاملش کن:دنیای من به وسعت یک...

بالاخره طلسم شکست و اتاق تکانی خورد...
 
زلزله نیامد ها! غبارش را که بروبی خودبخود تکان می خورد.
 
در حین اتاق تکانی، گمشده هامان هم پیدا می شد.
 
باتری لپ تاپ، کیف پول مادر و پاک کن کوچک سیاهم.
 
وقتی یکی یکی پیدا می شدند قلبم بیش از حد تصورم، به وجد می آمد.
 
این شادمانی بیش از اندازه، نگرانم کرد.
 
حالا باتری لپ تاپ ارزش ریالی هم داشت و گم شدنش، برایم گران بود.
 
پیدا که شد، خوشحالیم بیشتر از باب انبساط خاطر بود؛ نه احساس تعلق.
 
و شرمساری این لحظه ام از این شادی بیش از حد، از باب توکل پایینم به خداست.
 
اما... اما... اما...
 
پاک کن کوچکم که پیدا شد؛ انگار دنیای گمشده ام را یافته باشم؛
 
کودک قلبم برای چند لحظه، با شور و شوق، در قفس سینه، بالا و پایین می پرید.
 
حتی خودم هم متعجب ماندم از این احساس تعلق...
 
وای بر من که دنیایم به کوچکی پاک کن سیاه است؛
 
و شاید هم به سیاهی پاک کن کوچکم.
 
...
 
یادمان باشد که ما همه در زندگی پاک کن های سیاه داریم؛
 
حالا شاید سیاه نباشد؛ شاید کوچک نباشد؛ شاید حتی پاک کن نباشد؛
 
اما یادمان باشد که تا فرصت هست پویا باشیم و کوشا؛
 
تا وسعت دنیایمان لب مرز هیچ پاک کن سیاهی متوقف نشود.
 
یادمان باشد مرزهای دنیایمان را تا افق ابدیت گسترش دهیم.

فکر کنم برای روسیاهی امشبم همین بس باشد و نیازی نیست بیش از این بی آبرو شوم و از قرآن مکارم و استخاره بگویم که خاکی نداشتند اما قرآن عظیم و کریم...
فقط انگار شده اند دکور کتابخانه ام...
خدایا مرا ببخش.
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۲۱ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا
جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما
 
صوفى و عارف از این بادیه دور افتادند
جام مى گیر ز مطرب، که روى سوى صفا
 
*** 
همه در عید به صحرا و گلستان بروندمن سرمست ز میخانه کنم رو به خدا
 
عید نوروز مبارک به غنى و درویشیار دلدار، ز بتخانه درى را بگشا
 
***
گر مرا ره به در پیر خرابات دهى
به سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا
 
             
 
بوی نو شدن می آید. 
بوی دود آتش چهارشنبه سوری.
که اینجا از ابتدای اسفند، هرروزش چهارشنبه است و هر چهارشنبه اش، آخرین چهارشنبه ی سال!
 
بوی نو شدن می آید.
بوی غبارتکانی خانه هامان، عطر نشاط را در فضا پراکنده است.
خدا کند کینه تکانی دل ها فراموش نشود.
و خدا کند نو شدن را در سراسر سرزمین انسانیت، گسترش دهیم.
 
بوی نو شدن می آید.
 دو هفته هم کمتر مانده تا سال هم جامه ی جدید پوشد؛ باز سالی جدید، نامی جدید، شوری مضاعف.
خدا کند امسال با جهادی مضاعف، الگوی مصرف زمان خود را اصلاح کنیم.
و خداکند امسال سال ظهور باشد و عصر حضور.
 
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۴۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انشای امروز حسین قدیانی

بسم رب الشهداء و الصدیقین.

با سلام و درود خدمت امام راحل و شهدای گلگون کفن و رزمندگان جبهه حق علیه جبهه باطل و با سلام و درود به روح پاک آن پیرمرد 100 ساله همدانی که خیلی پیر بود و لحظاتی بعد از اینکه رای خودش را داد، به ملکوت اعلی پیوست، و با سلام و درود به آن پیرمردی که بابای «نادر» بود و آن هم آمد و در انتخابات شرکت کرد و معلوم شد تنها چیزی که ندارد «آلزایمر» است و دوست و دشمن را خوب می‌شناسد و «سیمین» دروغ می گفت، و با سلام و درود به مردم شهر شهیدپرور و حزب اللهی دماوند که آقای خاتمی آمد آنجا یواشکی رای دهد، چون که اگر در تهران می خواست رای بدهد، اون یکی داداشش که خیلی تند می رود، اجازه شرکت در انتخابات را به او نمی داد و آقای خاتمی که یواشکی در جمع دوستانش می گفت تقلب در انتخابات را قبول ندارد، حالا واضح تر از قبل، این حرف خود را تکرار کرد، تا خودش را از فیض حضور میلیونی ملت، محروم نکرده باشد، و با سلام و درود به آن دختر خانم مانتویی که در شبکه تهران، مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل و مرگ بر یکی دیگه گفت و خیلی هم اتفاقا قشنگ گفت و دستش درد نکند، و با سلام و درود به مادر آرمیتا، مادر علیرضا و مادر 2 شهیدی که جمعه صبح در تلویزیون به خبرنگار صدا و سیما می‌گفت؛ پسرانم برای وظیفه خودشان رفتند، من هم برای وظیفه خودم آمده‌ام، و با سلام و درود به نایب امام زمان(عج)، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای که «اشتلم» را در وصف تهدیدات دشمن خوب گفت و برگه رایش را از همه قشنگ تر و باکلاس تر در «صندوق رای 110» انداخت، و با سلام و درود به دولت محترم که امروز شنبه مدارس را تعطیل کرد و 27 اسفند و 28 اسفند را برای همه نیمه تعطیل کرد و این شاید جایزه دولت به ملت باشد، و با سلام و درود به رفتگران شهرداری که از فردا زحمت جمع‌کردن کاغذهای تبلیغاتی کاندیداها روی دوش شان است، و با سلام و درود به ملت همیشه در صحنه ایران که در یوم الله 9 دی، توی «باشگاه سراسری چهارشنبه» فتنه را در گور کردند و با یوم الله 12 اسفند، برایش مجلس ختم گرفتند.

اکنون که قلم در دست می گیرم، با نام و یاد خدا انشای خود را آغاز می کنم و فقط یک جمله می گویم:

ملت ایران! دم تان گرم...

(حسین قدیانی)

۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۰۴ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخرین آمار از سطح مشارکت مردم

به گزارش بازار خبر، وزیر کشور میزان مشارکت مردم در انتخابات دور نهم مجلس شورای اسلامی را 64.2 درصد اعلام کرد.
مصطفی محمد نجار در یک گفتگوی زنده تلویزیونی درباره میزان مشارکت مردم تهران نیز اظهار داشت: در شهر تهران 48 درصد در انتخابات شرکت کردند و این رقم در استان تهران 52 درصد بوده است.
 وزیر کشور همچنین بیشترین مشارکت در سطح کشور را مربوط به استان کهگیلویه و بویراحمد به میزان 88 درصد دانست.
 48 میلیون و 288 هزار و 799 واجد شرایط رای دادن در این دوره از انتخابات مجلس شورای اسلامی بودند.

 

همچنین، به گزارش مهر ناصر لطفی سیرایی، در خصوص فضای انتخابات در آسارا اظهار داشت: مردم آسارا با حضور 100 درصدی در انتخابات موجب سربلندی این شهر شدند.
وی تصریح کرد: گرچه مشارکت مردم در این دوره قابل مقایسه با دوره های گذشته نبود و در همه جای کشور مردم با شور و شعور فراوان خود را به شعبه های اخذ رای رساندند، اما در کمتر منطقه ای آمار مشارکت 100 درصد گزارش شده است.
رئیس شورای اسلامی شهر آسارا تعداد شرکت گنندگان در انتخابات در شهر آسارا را بالغ بر شش هزار و 500 نفر برشمرد و افزود: واجدان شرایط در آسارا با شرکت در انتخابات شگفتی دیگری برای این شهر خلق کردند.
وی با یبان اینکه شرایط جوی نامناسب روز انتخابات در آسارا نیز مانع حضور حداکثری مردم در انتخابات نبود، تصریح کرد: حتی افراد ناتوان و سالخورده ای که توانایی حرکت نداشتند نیز با کمک نزدیکانشان خود را به حوزه های اخذ رای رساندند و در انتخابات مجلس شرکت کردند.
رئیس شورای شهر آسارا یادآور شد: به دلیل شرایط نامناسب جوی برخی از شهروندان آسارا که به دلایل مختلف در کرج بودند در همین شهر آراء خود را در صندوق ها انداختند.

۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۱۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همه آمدند...

همه آمدند.

حتی آن پیرمرد تنهایی که نمی دانم بخاطر شدت رعشه ی دستانش بود یا سوی کم چشمانش که برگه اش را به من داد تا برایش فقط نام ابوترابی را بنویسم...

همه آمدند. حتی آنها که مهمان داشتند و نمی توانستند در حوزه ی انتخابیه معطل بمانند و نام ها را فکر کنم بدون کدها نوشتند و رفتند.

حتی آن زن و شوهری که...

تازه اینها فقط همان اول وقت و به همان مدرسه ی روبروی خانه مان آمدند و دیدمشان.

شب که دوباره آمدیم تهران، صف ها را که می دیدیم، که چطور از منتسبین به هر حزب و دسته ای، حتی شاید ظاهراً مخالف هم، تنگاتنگ هم ایستاده، فاصله را کم کرده و با هم عکس یادگاری می انداختند، همین که دیدیم این همدلی معجزه آسا را، فقط شوق بود و شکر در قلبمان از شعور بالای ملت. همان ها که هرروز به سادگی از کنارشان رد می شویم و گاهی از دستشان سر مسائلی کوچک برآشفته هم می شویم. و چه حقیریم ما با تمام ادعاهای بلندبالایمان، در برابرشان!

همه آمدند و بعضی ها هم که نیامدند، نتوانستند؛ شاید شناسنامه هایشان را جا گذاشته و به مهمانی رفته بودند. شاید...

قلیل بودند آنها که در توهم سهراب و ندا، سبابه شان مصون ماند از نواختن سیلی بر چهره ی قاتلین ندا، و همین جماعت قلیل، روزی که پوشال توهمشان فرو ریزد و در عالم واقعیت ها گام بر دارند، چه حسرتی می خورند که بیهوده، چنین فرصت طلایی را از دست دادند!

اما بهرحال آنقدر قلیل بودند که در دریای مشارکت مردمی، به اندازه ی موج کوتاه لب ساحل هم به چشم نیامدند(هر چند من هنوز دوست دارم که ببینند واقعیت را و بپیوندند به این دریا).

پس راست است که می گویم:

دیروز، همه آمده بودند.

همه ی ایرانیان، نه ایرانی نمایان،

 آمدند و با انقلاب، تجدید میثاق کردند.


و خدا را شکر.

و این تمدن چندین هزار ساله

و این شعور آریایی را

و این اقتدار اهورایی را

و این عزت اسلامی را

که شورانگیز است

و شعور پرور  و حماسه آفرین.

۱۳ اسفند ۹۰ ، ۰۹:۰۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وفات حضرت معصومه(س)


آسمان قم دوباره سوگوار

قلب های عاشقان هم بیقرار

چشم ها در التماس یک دعا:

تا که پایان یابد عصر انتظار

سالروز وفات حضرت

فاطمه معصومه(سلام الله علیها)

 بر دوستداران اهل بیت

تسلیت باد.

۱۲ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رهبرا، چون به اصل برسد، ایران همه در صحنه است...

 

ایران،

 تحریم را تحقیر کرد.

۱۲ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۵۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اماما، ما نیز لبیک گفتیم

شعبه ۱۱۰ اخذ رأی، حلاوت حضور مولایمان بر تو مبارک؛ بر فخر تو همین بس که بار دیگر، در هوای معطر به وجودشان تنفس کردی.

دوست دارم صدای سخن حضرت عشق را حتی اگر صدبار تکرار شود؛ که این صدا، بوی ایمان می دهد: رایحه ی خوش تقوا...

همان توصیه همیشگی را دارم. معتقدم حضور در انتخابات یک وظیفه برای ما و یک حق متعلق به ما است. باید از این حق استفاده کنیم تا این وظیفه را انجام دهیم.

همان طور که نماز اول وقت پرفضیلت است؛ حضور در انتخابات نیز هر چه به اول وقت نزدیکتر باشد، فضیلتش بیشتر است. بر اساس یک نگاه عقلایی هم الان که اول وقت روز جمعه است، وقتی این کار انجام شود؛ فکر انسان اسوده است که این کار را انجام داده است. برخلاف اخر وقت که صندوق ها شلوغ است و این نگرانی ذهنی وجود دارد که کی بروم و دغدغه عدم توفیق حضور در انتخابات وجود دارد.
 
بهتر است که مردم همین اول وقت بیایند و به هر 30 نفر رای دهند . مردم با احساسی بین خود و خدای متعال در انتخابات شرکت کنند و قصدشان خالص باشد.
 
همیشه انتخابات حائز اهمیت و تعیین کننده است و نشانه حقیقت در کشور ما است که برای دوستان و دشمنان ما اهمیت دارد. هرگاه این خصوصیت بیشتر باشد، اهمیت هم بیشتر است.
 
قدرت های استکباری شکست خورده با هیاهو می خواهند خودشان را از تکو تا نیاندازند و با بحث های تحریم و حقوق بشر و ... علیه ایران جنجال های زیادی راه انداخته اند که با تهدید زبانی و لفظی علیه ملت ایران همراه است. از این رو ملت ایران جایگاه حساس تری دارد.
 
از این رو هرچه ملت ایران بیشتر پای صندوق های رای بیایند، مفیدتر است. هرچه حضور مردم با شور و نشاط و انگیزه بیشتر همراه باشد برای آبرو و حفظ امنیت کشور مفیدتر است.
۱۲ اسفند ۹۰ ، ۰۶:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به کاندیدای اصلح رأی دهیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

انشاالله فردا همه می آییم

تا سیلی محکم تری به دشمنان بزنیم.

فردا پای صندوق های حماسه می بینمتان.


دوستان تهرانی که به هر دلیلی به تشخیص کاندیداهای اصلح نرسیدن، عارضم خدمتشون که با تحقیق و بررسی و مشورت با برخی صاحب نظران عرصه ی سیاست، لیستی از کاندیداهای اصلح آماده شده. در صورت تمایل به دریافت، علاقمندی تون رو از طریق کامنت یا فرستادن یک پیام خالی به salman.6236@yahoo.com اعلام کنین تا لیست از طریق کامنت خصوصی یا ایمیل در اختیارتون قرار بگیره.

انتخاب این کاندیداها که از ترکیب لیست های ارائه شده توسط احزاب مختلف، حاصل شدن، تنها و تنها بر اساس عملکردهای قبلی و روحیه ی ولایت مداری اشخاص صورت گرفته و هیچ گونه بهره جویی حزبی و سیاسی هم در اون دخیل نبوده و نیست.

حقیر هم در نوشتن این پست، هیچ هدفی غیر از انجام وظیفه و اطلاع رسانی نداشته و ندارد.

التماس دعا

۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۴۳ ۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه ی سرگشاده ای به یک سرشناس

سلام.

بگذارید همین اول بگویم مخاطبم نه تنها شما، بلکه تمام سرشناسان و حتی ناشناسانی هستند که مرامشان شماگونه است.

دبیرستانی بودم که آوازه ی نام پدرتان کنجکاوی دوران نوجوانی ام را برانگیخت تا بیشتر بشناسمشان.

چند کتاب از ایشان خواندم:

مجموعه آثار۲(موضوعش اعتقادی است دیگر؛ نه؟ شما چاپش کرده اید دیگر؛ نه؟)

انسان کامل

آشنایی با قرآن

کتاب هایشان مرا بیش از پیش به ایشان و دین مبین اسلام علاقمند کرد و پایه های اعتقادیم را محکم.

من مسلمان بودنم را شاید به جرئت بگویم مرهون روشنگری های پدر شما هستم.

وقتی قرار شد مدرسه ی فرزانگان زینب را نیز به دیدار خانواده ی بزرگوار شما ببرند؛ در پوست خود نمی گنجیدم. خدای من، خانه ی پدر شما چقدر آسمانی است! نیمی از فضای خانه فقط کتاب است و کتاب.

مرام پدرتان، ماجرای ازدواج کردنشان، ختم قرآن هایشان و مناجات شبانه شان را از زبان مادر محترمتان که شنیدم، تازه فهمیدم احساسم به پدر شما تاکنون یک توهم بوده است و تازه آنجا توانستم واقعاً و با تمام وجود، شیفته ی ایشان شوم.

از آن روز یک غیرت و حساسیت بالایی نسبت به ارزش های پدرتان پیدا کرده ام که اگر کسی هرچقدر هم برایم عزیز باشد، اما در صدد لطمه زدن به آن ارزش ها برآید، من در برابرش سکوت نمی کنم.

تمام خانواده های شهدا برایم عزیزند؛ تازه من که یک بار نان و نمک خانواده ی شما را هم خورده ام و بیشتر مدیونتان هستم. اما اینجا خط قرمزی است که حتی عزیزان من، اگر از آن عبور کنند؛ دیگر عزیز من نیستند.

اما شما بزرگوار، زیر پایتان را نگاه کرده اید؟ زیر پایتان، خط قرمزی است به سرخی خون پدر شهیدتان.

گاهی وقت ها یک حرفی می زنید که من احساس می کنم اصلاً کتاب هایی که حتی پدرتان نوشته اند را هم با دقت نخوانده اید.

البته حق هم دارید؛ سرتان شلوغ است؛ آنقدر که حتی نمی توانید کتاب هایی را که خودتان چاپ کرده اید بخوانید. مثل آن پسرک روزنامه فروش که آنقدر سرش گرم روزنامه فروشی می شد که نمی توانست حتی تیترهای روزنامه هایش را هم کامل بخواند.

پدرتان از بزرگمردان ولایت مدار ایران زمینند و درس هایشان، در هر موضوعی استاد پرور است. نظریاتشان بوی اسلام می دهد. اما شما نمی دانم چرا اینگونه سخن می گویید؟ درست است که می گویند نباید در اعتقادات حتی از پدر، تقلید کنیم؛ اما هرگز نگفته اند در مکارم اخلاق، خط بطلان بر هر چیزی بکشیم که بزرگانی از جمله پدر خودتان، به آنها پایبند بوده اند. هرگز نگفته اند که اعتقادات صحیح را از بزرگانمان به ارث نبریم.

یک بار جمله ای از شما شنیدم در نقد عملکرد ولایی برخی نمایندگان. برق ۳ فاز از سرم پرید. می دانستم جملات منحصر به فرد دارید اما نمی دانستم هنوز بعد از آن که حتی عامه ی مردم نیز به تسلیم مطلق در برابر امر ولایت، اذعان می دارند، شما بیایید و به چنین مسائلی اعتراض کنید. مگر وحدت نظر جز با اعتصام به حبل الهی که در زمانه ی ما مصداق بیرونی اش ولایت مطلقه ی فقیه است، امکان پذیر است؟

شما خود نماینده ی مجلسی بوده اید که ۲۹۰ نفر نماینده داشته است؛ و خود شاهد تشتت آرای موافق و مخالف برای هر طرح و لایحه بوده اید؛ اگر اداره ی امور تنها به دست رئیس مجلس می بود، و اگر رهنمودهای مداوم مقام معظم رهبری در برهه های حساس تاریخی نبود، آیا می شد از دل این تشتت ها، به وحدت نظر رسید؟ مگر غیر از این است که توحید کلمه، تنها با تمسک به کلمه ی توحید(لا اله الّا الله) ممکن است؟ و مگر ولایت، همان معنای لا اله الّا الله نیست؟ که اله یعنی آنچه اطاعت و عبادت می شود و وقتی برای غیر خدا این را سلب می کنیم؛ یعنی فقط باید از خدا و ولی او بر زمین، اطاعت کرد. می دانم که اینها را می دانستید اما از صحبت های اخیرتان، احساس کردم که گویا سرتان شلوغ است و اصل ها، از یادتان رفته است. و فقط از باب تذکر خدمتتان عرض کردم.

سلام بر امام روح الله و شهیدان و سلام بر پدر بزرگوارتان. و سلام بر مقام عظمای ولایت.

التماس دعا

۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۵:۳۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ماجرای‌استفتایی که منطق ترجیح "صالح ‏مقبول" را بر اصلح، زیر سؤال برد

نقل از رجا نیوز:

انتشار متن یک استفتاء به نقل از نماینده رهبر معظم انقلاب در بخش پاسخ به استفتائات در رادیو معارف در مورد ضرورت رأی دادن به کاندیدای اصلح در انتخابات مجلس و سپس باز نشر این استفتاء در رجانیوز و هفته نامه 9 دی موجب شد تا برخی سایت‌ها با انتشار متنی به عنوان "تکذیبیه دفتر استفتائات رهبر انقلاب" و ارسال گسترده این متن از طریق پیامک در شهر قم، محتوای این استفتاء مهم را زیر سوال ببرند.

به گزارش رجانیوز، حجت الاسلام فلاح زاده عضو دفتر استفتائات مقام معظم رهبری روز 9 اسفند در برنامه "زمزم احکام" در پاسخ به سوال یکی از مقلدان حضرت آیت‌الله خامنه‎ای مبنی بر اینکه "بعضی می گویند در انتخاب اصلح مقبول جامعه هم مطرح است آیا انتخاب اصلح قیدی دارد یا خود انتخاب اصلح از دید فرد مهم است ولو اینکه هیچ کس به آن رای ندهد؟" اینگونه پاسخ داده بود که: "مقبول جامعه بودن یا نبودن از همان رای مردم مشخص می شود. که آیا مقبول هست یا خیر . شهرت افراد دلیل اصلح بودن ایشان نمی شود ممکن است کسی مشهور باشد ولی اصلح نباشد یا یک کسی مشهور نباشد ولی اصلح باشد سعی کنید به اصلح رای بدهید ولو انکه آن فرد شهرتی بین مردم نداشته باشد."

به دنبال انتشار این استفتاء، یک سایت محلی در شهر قم با انتشار متنی مدعی شد حجت الاسلام فلاح زاده این استفتاء را تکذیب کرده است. در همین حال و به‌صورتی سوال برانگیز، متن منتشر شده در این سایت خبری، بصورتی گسترده در شهر قم و در قالب پیامکی خبری منتشر شده است.

این در حالی است که بدون نیاز به رجوع به متن و صوت استفتاء از نماینده رهبر انقلاب در امور استفتائات، با نگاهی به سیره و فرمایشات رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز می‌توان محتوای این استفتاء مهم را تصدیق کرد. این نکته که شهرت افراد دلیل بر اصلح بودن آنها نیست و یا ممکن است شخصی اصلح و غیر مشهور باشد که در این صورت، رأی به اصلح ارجحیت دارد، مواردی است که به‌راحتی و با مقدمات عقلی و منطقی و رجوع به سیره رهبر معظم انقلاب نیز می‌توان آن را نتیجه گیری کرد.

در عین حال، روابط عمومی هفته نامه 9 دی نیز با انتشار جوابیه‌ای اعلام کرد:

"در پی انتشار متنی به نقل از دفتر استفتائات رهبر معظم انقلاب با عنوان «ممکن است کسی مشهور باشد ولی اصلح نباشد» که در ویژه نامه شماره ۴۳ هفته نامه ۹ دی تیتر یک شده بود، یکی از پایگاه های خبری در قم، متن تکذیبه ای را به نقل از جناب حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده منتشر کرده و به نقل از ایشان اعلام نموده که این خبر صحت ندارد. متاسفانه برخی از پایگاه های خبری نیز این تکذیبیه را بلافاصله منتشر نموده‌اند و هفته نامه ۹ دی را متهم کرده‌اند که با اغراض شخصی وسیاسی این کار صورت گرفته!

این درحالی است که متن خبر یاد شده در پایگاه رسمی رادیو معارف بخش زمزم احکام در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۹۰ منتشر شده و هفته نامه ۹ دی هیچ دخل و تصرفی در آن ننموده است. علاوه بر این، رادیو معارف طبق روال همیشگی با ایمیل رسمی خود این خبر را برای رسانه‌های متعدد ارسال کرده است. در مقدمه خبر یاد شده آمده است: «به گزارش خبر معارف، متن سوالات و پاسخ های حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده نماینده مقام معظم رهبری به شرح زیر است» آنچه در هفته نامه ۹ دی منتشر شده عینا به نقل از سایت رادیو معارف است و هیچگونه دخل و تصرفی درباره آن صورت نگرفته است. لازم به یادآوری است که فایل صوتی جناب آقای فلاح زاده نیز در این سایت موجود است.

متاسفانه برخی از رسانه های خبری به جای برطرف کردن شبهات در خصوص کاندیداهایی که از آنها هواداری می کنند، رسانه های دیگر را به بی اخلاقی متهم می کنند.

روابط عمومی هفته نامه ۹ دی

۱۱ اسفند ۹۰

رجانیوز برای رفع شبهه به وجود آمده، صوت اظهارنظر آقای فلاح‌زاده را منتشر و رسانه‌ها را در آستانه انتخابات مجلس نهم به رعایت اخلاق دعوت می‌کند.(صوت مورد نظر را در اینجا گوش کنید.)

۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰