شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدعلی روح بخش» ثبت شده است

عشق الهی: نشان برادر...

بسم الله الرحمن الرحیم


قاسم، شهد شهادت مکید و کندوی عشق را عسل بخشید.

قاسم الان 13 سال دارد. دو ساله بود که پدرش را مسموم کردند و حق قربی را به نیکویی!! پاس داشتند.
قبلترها که در خانه، سخن از عمو به میان می آمد و دشمن و پاس حق قربی، او می گفت:
«تا من شمشیر به دست داشته باشم عمویم کشته نخواهد شد!»
غیر بنی هاشم کسی نمانده بود و فرزندان عقیل و جعفر و پسران خورشید نیز همه رفته بودند. نوبت به گلهای حسنی رسیده بود. و قاسم مشتاق ترینشان بود که نزد عمو آمد.
حسین که می دانست قاسم از پی چه سویش آمده او را در آغوش گرفت و سخت فشرد و سخت تر گریست و قاسم نیز گریست هر که دید نیز گریست. عمو آنچنان بر گل زاده گریست که بی حال شد و زانو بر زمین زد. و در آخر هم اجازه میدان به قاسم نداد. می گفت:
«تو نشان برادر منی! تسلای دل منی!» قاسم بوسه بر دست و پای عمو می زد و اصرار و اصرار بر نوشیدن مرگ، جام عسل، که شیرین تر از عسل و این شد که حسین اجازه داد و قاسم با همان لباس عربی بی زره و کلاه و با یک جفت نعلین که بند یکی از آندو پاره شده بود. و با شمشیری که بدستش بزرگ می نمود، روانه شد چون آب در کویر و چون باد در نی زارهای خشک و چون آتش که خرمنهای ستم را سوازند و سوزاند تا که فریادش بلند شد:
«عموجان!» و عمو عقابی شد و پرید و شیری که که حمله برد. اطراف قاسم غوغایی شد خاک از زمین آنچنان برخواست که معلوم نبود دشمن کجاست و قاسم کجاست. خاک که نشست، قاسم پاشنه بر زمین می کشید و سرش را در آغوش عمو دید و اشک حسرت حسین که می گفت:
«سوگند که بر عمو سخت است از او یاری بخواهی، نتواند پاسخت بدهد. پاسخت بدهد ولی تو را سودی نبخشد! در روزی که دشمنانم بسیار و یارانم اندکند!»
حسین بی توان تر از هر وقت، سینه قاسم را به سینه چسبانده بود که از زمین بلندش نمود و راهی خیمه شهیدان شد.
پاهای قاسم بر زمین کشیده می شد.منبع:
http://www.askdin.com/thread20975.html
http://sar252.mihanblog.com/

۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۲:۲۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برادر یعنی عباس...

بسم الله الرحمن الرحیم

عباس ، ماه بنی آدم،

فلسفه ی بودنش را فدای حسین کرد!


آهای عقیل! زنی را می شناسی که از خاندان شجاعان باشد و شیرپسرانی بیاورد؟
من که نیستم در آن وادی پرگرگ که ذوالفقارم فغانشان را به آسمان برد، می خواهم شیرپسرانی این چنین کنند!
و این چنین شد که فاطمه، شد ام البنین با چهار شیرپسر که همه پسران خورشید بودند: عثمان، جعفر، عبد الله و عباس.
در این میان عباس، به فضلیتی برتری یافت و ابوالفضل شد که دلِ تفتیده های طف، غبطه اش خوردند.
تفتیده های طف، گوی کرنش بر خورشید را از همه شهیدان ربوده بودند و ابوالفضل در این میان بیشتر ربوده بود تا بسیار دل ربوده باشد از همه آنها که مُهجه بدست در صف قربانی اند.
عباس آماده نبردی میشد که قد رشیدش را و قلب نترسش را از فاطمه کلبی و از علی محمدی به ارث برده بود. انتظار بود آنچنان به جماعت انبوه گرگ بزند که ملخ ها شوند در تندر باد! ولی ...
حسین از او خواست همه مقدراتش را بر هم زند و از خیال مبارزه بیرون آید و برای بعد رفتن حسین، برای تشنگی اطفال که معلوم نبود دشمنان کی و چقدر به آنها آب و نان دهند فکری بکند.
عباس چه بجنگد و یا که نه، از این انبوه لشگر سایه ها چیزی کاسته نمی شد. ولی ذراری رسول خدا شاید از عطش نمی مردند.
همان مشک حسین را بر دوش انداخت و با همراهی حسین به انبوه کمانداران زد تا به میان شریعه رسید و شاید هم دشمن با خود گفت بگذارید بیاید و مشکش را پر کند، هنگامه برگشت داغ آب را بر دلش می گذاریم و بعد داغش را بر دل حسین خواهیم گذاشت.
و این گونه شد که هر دو داغدار شدند و شرم این داغ باعث شد که خود بخواهد قبرش در جمع اصحاب نباشد. خود را مقصر می دانست. با احساس تقصیر به آستان حسینی چشمانش را بست و این چنین شد که شد باب الحسین.
باب الحسین، باب اظهار تقصیر به درگاه ربوبی است که حسین جلوه اوست. تقدیر عباس این چنین رقم خورد و عجب تقدیری!! و چه عمیق می دید پدرش!
و عباس شد قمر ستارگان هاشمی! و قمر همه نورش را از حسین دارد و این اوج فروتنی، می شود مهتاب شبهای من و تو که راه را بیابیم و شبهای غیبت، بهانه گمگشتیمان نباشد!

منبع:
http://www.askdin.com/thread20975.html
http://sar252.mihanblog.com/
۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق الهی: سیدان اهل بهشت...

بسم الله الرحمن الرحیم

و حسین روزی به خانه حسن آمد و نشست و صحبتهایی شد و بناگاه سکوت همه خانه را گرفت!  و باز هم سکوت!  سکوت! 

بیکباره بغض آنچنان گلوگیر حسین شد که سیلاب اشک گونه هایش را درنوردید و در محاسن سیاهش فرو رفت!  حسن شگفت زده از این گریه نابهنگام! 

- «چرا می گریی؟ ای ابوعبدالله! نبینم گریه ات را جان برادر!»

+ «می گریم برای آن فردایی که سم، همه تنت را به سبزی کشانده! و تو لخته های جگر را درون تشت می ریزی!» 

- «برای من گریی؟! سمی در کوزه ای مخلوط با شربت؟! و با احترام که به دستم می دهند؟! و خواهرم کنار بالینم و تو و دیگرانی که دوستشان می دارم؟!  برای سبزی تنم می گریی؟! تنی که زخمی ندارد؟!   برای خونهای درون تشت می گریی؟! می خوای از تشتی دیگر برایت بگویم؟  بدان ای جان برادر که روزی مثل روز تو نیست! و شبی همچون شب تو! و ماهی همچون ماه تو! و دشتی مثل دشت نینوا، طف، کربلا!

در آن روز سی هزار گرگ نیامده اند تا احترامت کنند و زهری را با شربتی درآویزند و در کوزه ای سرد تقدیمت کنند و خود عزادارت شوند و زیر شانه های خواهرت را بگیرند و از کنار بالینت دورش سازند و بدنت را روی دستان دوست و دشمنت ببرند و کمی دورتر از گور آخرین پیک آسمان، بخاک بسپارند! 

سی هزار کفتار آمده اند تا گوشتت را زیر سم اسبهایشان از استخوانت جدا سازند و آنچنان تو را بکوبند تا اثری از تنت نماند و دیگر نشود گفت هزار زخم بر تنت نشست یا هزاران! مگر دیگر فرقی می کند وقتی بند انگشتت را بریدند تا انگشتریت را بروبند؟!  بر من می گریی ای جان برادر؟!»

و حسین بر تابوت تیر خورده حسن و کفن پاره شده اش می گریست و ... 

یاس حسن، عبد الله، زمانی برای دفاع از عمو آمد که پشت حسین را بر خاک زدند و آن شمشیر و آن دست و آن ناله: 

«عمو!»

و آن پیر خسته:  «جان عمو! جدت با جامی از کوثر انتظارت را می کشد!» 

و شاخه ی پر یاس، این چنین بر شانه حسین آویز شد!


  لا یوم کیومک یا ابا عبد الله!


نقل از وبلاگ یه چیزایی

۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عبرت های پاییزی

بسم الله الرحمن الرحیم


این رسم روزگاران است که وقتی دیگر سبز نبودی بروی زیرا بنیادت سست و در مقابل اولین باد خزان، مقاومت نخواهی کرد.

سبز پسته ای، سبز سیر، زرد و سفید همه رنگهای خدایند. الهی که سبز که می آیی، همچو مشکی پوشانِ عزادارت مشکی نروی.

پاییز آغاز کاشتن، آغاز دانش، آغاز رفتن. و بهار آغاز رویش. و بی کاشت، چیزی نخواهد رویید. هر فصلی را حکمتی است. تا هستی حکیم باش و مثل حکیم ببین و با جهانی که اندکی بازی در آن نیست، سفیه ننگر!

انسان رهگذر، می شنود صدای رفتن را زیر پایش وقتی بر برگهای محتضر پا می گذارد ولی انگار خوشش می آید. چرا در تشییع مرده ای می خندی؟

مرگ خوب، خوبیش این است که یکباره نمی آید. گامهایش را می توانی از دور بشنوی. فرصت خواهی داشت بار و بنه را ببندی. خداحافظی هایت را بکنی. به بعضی بگویی حلالت کنن. دعایت کنن. بیادت باشن. فصلی برای آمدن و فصلی برای ماندن و فصلی برای رفتن و فصلی در انتظار باز آمدن. این است راز چهار سجده و چهار فصل زندگی.

از فصل زرد زندگی  به آرامی عبور کنی همه جا سفید می شود و چه زیباست که لباس سفید، هم لباس تهنیت است و هم تعزیت.
و شما ای برگهای مهربان که نور خورشید را به من می رسانید! خسته نباشید! خیلی ممنونم از شما! دیگر وقت رفتن است! کسان دیگر خواهند آمد. درختها محکوم به ماندنند ولی شما می توانید بروید. شما روح جهانید. می آیید و می روید ولی ما درختان، خواهیم ماند تا شما را ببینیم و محک زنیم. خب دیگر خوش آمدید. خداحافظ

منبع: وبلاگ یه چیزایی به قلم استاد عزیز (روحبخش)
۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق الهی: علی و فاطمه

بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ دو ستاره ی بختی این چنین باهم جفت نشده است که علی و فاطمه باهم کفو شدند! هیچ کس، هیچ جا، هیچ وقت! و آینده نیز این چنین خواهد بود! و در بهشت هم!

هیچ عشقی این چنین به آن سوی آسمان و آن سوی عرش و کرسی اینقدر قد نکشیده است!

بین علی و فاطمه شور و شعور، آنقدر احساس آفرید که بیش از نیمی از همه احساس در هستی را بخود اختصاص داد.

و علی که دو بازویش و قلب پر از شجاعتش را هیچ شیر بیشه ای نداشت، صبوری کرد وقتی همسرش را جلوی صورتش کوبیدند! و این نه از قلم عاجز من که از قلم علی نیز در وصف بردباری اش عاجز است!

خدایا چرا اینقدر من را گستاخ آفریدی که تصور کنم می توانم در این وادیِ بکر، قلم زنی کنم؟!

آمده بودند تا امامِ فاطمه را ببرند تا مجبورش کنند با شیطان پیمان ببندد و این هزار بار بدتر از همه مصیبتهای سیاهی بود که بر برگزیدگان، باریده بود!

فاطمه، که درب را باز نکرد، درب را که آتش زدند، شکم برآمده از محسنش را که آن چنان کوفتند، ناله که از نای نازکش، برآمد، تازه دید علی را ریسمان بر گردن می برند! خودش را از بین در و دیوار جلو کشید و جلوتر آمد، حالا علی را باید از کنارش عبور می دادند! فاطمه یک دست بر شکم و یک دست بر ریسمان و اشکی که سنگ را خاک می کرد گفت که دست از علی بر نمی دارم! ...

و او با آن دستی که از علی بر نداشت، دیگر نتوانست سوی آسمان بلندش کند. و علی از عمق فاجعه وقتی با خبر شد که همسرش را می شست و البته او ندید! فقط دست می کشید! که بیکباره که بازویش را کشید، آنچنان دلش سوخت که دست بر دیوار گذاشت و سر بر دست و ... شانه هایی که به سختی تکان می خورد از گریه ی این مرد!

فاطمه مُهر عشق بر بازو داشت!

مثالِ گریه علی، فقط زینب بود آن وقت که فرشتگان او را از مقتل دور می نمودند! از آنجا که بر گردن حسین، مهر عشق می زدند!

چه زجری می کشم با این واژه ها!

نقل از http://sar252.mihanblog.com
۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزی که قلب امت ایستاد

بسم الله الرحمن الرحیم

عروس امام می گوید: آن شب علی خواب بود. از صدای شیون و گریه از خواب پرید و گفت: چیه؟ من گفتم: هیچ، علی جان! دسته آمده است. علی بلند شد و گفت: خوب، پاشو، پیش آقا برویم. گفتم: نه آقا خواب هستند. بغلش کردم، نمی دانم چه حالی به او دست داد که یکباره گفت: بیا برویم توی آسمان! برویم توی آسمان! گفتم: چرا علی؟! گفت: آخر آقا رفته اند توی آسمان.

آری، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند:

با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم...


اخبار ساعت هفت بامداد روز چهارده خرداد (1368) اینگونه آغاز شد:

إنّا لله و إنّا إلیه راجعون روح خدا به ملکوت اعلی پیوست.

...

عزا تازیانه غم فرود آورد. خورشید غروب کرده بود. میلیون ها و صدها میلیون انسان، در سراسر گیتی، به یکباره چشم شدند و گریستند. دست ها خاک بر سر می ریخت و بر سینه فرود می آمد. اشک ها کفاف نمی داد، غصه آنقدر بود که قصه اش را تنها اشک نمی توانست بازگوید. سرخی خون، غروب به خون نشسته را فریاد باید می زد. چشم ها خون گریست!

فریاد بزن ای دل من! مویه کن! دیگر جماران جمع یاران نیست. آرام ننشین. آهای ای دل من! نمی بینم آنچنان بلرزی که هیچ تابستانی دیگر گرمت نکند! و در اندوه شب آنقدر فرو روی، که مژده ی هیچ صبحی تو را شاد نگرداند!

و در این میان شوم ترین جغدهای هستی، در شادترین رقص خود، خفاشان غارنشین را فراخواندند تا طنین قهقهه مستانه شیطان باشند... و چه زود غریو شادیشان به خاکستر نشست! و خشم بر سرشان آوار شد:

خورشید که رخ می کشد، مهتاب، آسمان را تاریک نمی گذارد!

از خامه ی خمینی، جوهر مردی سترگ از دیار خامنه سرشته شد که تا ظهور منجی کل، مردمان تاریک نباشند.

برگرفته از کتاب ایمان در ثریا، نوشته ی سیدعلی روحبخش

دنیا به عزای تو یتیمانه گریست

هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست

من کودک معصوم یتیمی دیدم

آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست



رحلت جانسوز امام خمینی(ره) تسلیت باد.


۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی به سبک علوی5

بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در این سلسله پست ها می آید، مجموعه ای از جملات حکیمانه ای است برگرفته از سیره ی علوی؛ تقدیم به ملت مسلمان ایرانی...

89. زندگی از بودن شروع می شود و تا شدن ادامه می یابد.
90.بزرگترین گمشده های ما در زندگی، نزدیکترین ها به ما هستند!
91.جز ناامیدی و افسردگی هیچ بن بستی در زندگی آدمی نیست.
92.دوستی بیش از اندازه دشمنی است.
93.همسرت را همواره لبریز از واژه های مهر آمیز کن!
94.شادی کجاست؟ جایی که همه بتوانند ارزشهای خود را بروز دهند!
95.پیمانهایی که می شکنند، پیمانهایی است که به وقت نیاز، بسته شده اند!
96.بهترین زمان برای سکوت زمانی است که حس می کنید باید پاسخی دهید!
97.زیبارویی را زیبا بدان که می داند زیبایی ماندنی نیست!
98.راحتی در سادگی است! و سادگی در آسانی پیمان زناشویی! 99.بازخواست همسر جلوی فرزند، فرزند را سرکش می کند!
100.زندگی تیک تیک ساعت نیست! جاده است بالا و پایین داره. 101.زندگی جز قضاوت نیست! خوب زندگی کن!
102.رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند!
103.هیچ چیز یکباره اتفاق نمی افتد، قبلش مهم است و قبل ترش و خیلی قبل ترش!
104.زندگی تازه، مثل بستنی است، قبل از این که آب شود باید بهره را از آن برد!
105. قطار زندگی، به تدبیر می رود و به تقصیر می ماند!
106.یا فرصت های جوانی یا حسرت های پیری.
107.شادی و غم ما، از زندگی نیست از نگاه ما به زندگی است.
108.مهم نیست من اولین معشوق تو باشم مهم آن است که آخرین عاشقم باشی!
109.اگر کمی از دلت اطاعت کنی او را فریفته ای. اگر بیشتر اطاعت کنی او تو را فریفته است.
110. اگر کاستی هایت را جدّی بگیری سرزنش نخواهی شد.

منبع:

http://www.askdin.com/post285106-51.html

۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی به سبک علوی 4

بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در این سلسله پست ها می آید، مجموعه ای از جملات حکیمانه ای است برگرفته از سیره ی علوی؛ تقدیم به ملت مسلمان ایرانی...

67.تا می توانی آن باش که می خواهند و نخواه آن باشند که می خواهی.

68.تا می توانی عذر بپذیر و عذر نیار!

69. چشمانت را حفظ کن، تا ناموست محفوظ بماند. 70

.خستگی اگر جان می داشت، از مادر، جانش به لب می رسید.

71.در انتخاب، به یک سوال اکتفا کنید: "چقدر می فهمد؟"

72.در خشم، به اخم اکتفا کن!

73.در خوبی ها، ترین باش! نه خوب.

74.در نزاع با همسرت، پرونده های قبلی را باز نکن!

75.همسری که تو را باور دارد، نگذار احساس کند فریب خورده است!

76.زنِ فاسد، بیش از مردِ فاسد، فاسد می کند.

77.زندگی مجموعه ای از تحلیل هاست، درست بیاندیش تا خوب زندگی کنی.

78.عاقل، بی توقع، توقعات را پاس می نهد.

79.کمتر اثبات کن! بیشتر بیاموز!

80.کوچه بن بست های زندگی را، علامت بگذار!

81.لذت ها و رنج ها ، معلول انتظارات است.

82.هرکس به دنبال رشد است، استبداد ندارد.

83.همه گناهت را گردن بگیر، تا گردنت را نگیرد.

84.همیشه کسی را برای خودت نگه دار که در برخورد با تو موقعیت اجتماعی ات را حفظ نکند.

85.هیچ شبی را با کینه نخواب!

86.کسی که زبانش بیش از اندیشه اش می جنبد، باید همواره به دنبال دوستان تازه باشد.

87.خوشرویی هدیه ای ست، که کادو ندارد.

88.همسرت را آنگونه بخواه که هست نه آنگونه که می خواهی.


منبع:

http://www.askdin.com/post285106-51.html

۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی به سبک علوی 3

بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در این سلسله پست ها می آید، مجموعه ای از جملات حکیمانه ای است برگرفته از سیره ی علوی؛ تقدیم به ملت مسلمان ایرانی...

45.زمانی که سرزنش می کنی, فرصتی را برای عذر آوردن بگذار!

46.زندگی از شیرینی به تلخی می زند.

47. زندگی به معنای مدیریت خواسته هاست. این که چه ، فدای کدام شود.

48.زندگی هر چه بد، وقتی خاطره شود لذت بخش است، پس باید تا آن زمان صبر کرد.

49.زندگی هرچه سخت تر می شود آن را آسان تر بگیر!

50. سرنوشت را سرِ تو نوشته است، میتوانی گونه ای دیگر بیاندیشی.

51. از آنها که با تو مشورت می کنند, حق مخالفت را نگیر!

52. عزم های بی جزم، زندگی را پوچ می سازد.

53.عیش،مصرف بهینه است نه درآمد ایده آل.

54.قدرت بر کلام، با قدرت بر سکوت، افزوده می شود.

55.کاری برگزین که نیازت را  به تفریح نیز برطرف کند.

56.نمی توان اصلاً نکوهش نشد، اما می توان بیشتر مورد ستایش واقع شد.

57.هرچه بیشتر تحمّل کنی، بیشتر تحمّلت خواهند کرد.

58.هرجا،همیشه، با هرکس، درهرموضوعی، می توان زیباتر نیز سخن گفت.

59.هنگام خشم، تصمیم به قهر نگیر.

60.هیچ انسانی بزرگ یا کوچک نیست، این چالش های زندگی است که اندازه انسان را مشخص می کند.

61.وقتی خداوند بر انسان افسوس خورَد، انسان احساس افسردگی می کند.

62.وقتی دستت از جبران کوتاه است زبانت را به تشکر بلند کن!

63.احساس خوشبختی را کسی خواهد داشت که به همه ی نیازها، به اندازه ی نیاز، توجه کند.

64.از آینده، هرکس سهمی دارد، نباید بیشتر از سهمش برای آن برنامه ریزی کند.

65.با آب، خون را بشوی! 

66.به فرزندانت، افتخار کن! نه به پدرانت.

منبع:

http://www.askdin.com/post285106-51.html

۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی به سبک علوی 2

بسم الله الرحمن الرحیم


آنچه در این سلسله پست ها می آید، مجموعه ای از جملات حکیمانه ای است برگرفته از سیره ی علوی؛ تقدیم به ملت مسلمان ایرانی...


23. این همه زیبایی، تنها از خاک ساده، آب زلال، نور لطیف و هوای صاف، می روید.

24.با اختلاف عقیده هم می شود به یکدگر احترام گذاشت.

25. با فریاد نگو: "آرام باش!" !

26.با نزدیک ترین نیز حریمت را حفظ کن، والا او دیگر نزدیک ترین نخواهد بود.

27. بر آنچه هست شاکر باش و بر آنچه نیست صابر، تا به مرور، آنچه نیست کمتر به چشم آید.

28.بردباری هزینه ی احترام است.

29.بگذار همسرت چند راز را برای خودش نگه دارد.

30. بیش از یک درب رزق را به رویت بگشا!

31.بهترین روش زندگی رعایت ادب هر چیزی است.

32.پند را نقد نکن.

33.پول را بیشتر از جنس ارزان دوست بدار.

34.جدی شوخی نکن.

35.خانه ات را از سقف نساز. اول پی اش را بکن!

36.خطای همسرت را هوار نکش! آن را هدیه کن!

37.خیلی خسته کننده است که همیشه برای خودت کسی باشی!

38.در روزهای سخت این آدم های سخت هستند که می مانند نه روزهای سخت.

39.در مقابل خشم خودت و خشم دیگران سکوت کن!

40.دربی را که نمی توانی باز کنی، نبند!

41.مهربانی ات باید به مرور ثابت شود، شتاب نکن!

42.شب و روز یعنی زندگی سیاه و سفید هست، پس سیاهش ناامیدت نکند و سفیدش مغرورت نسازد.

43. زبانت خار باشد، خوار می شوی!

44.زشتی های همسرت را زیبا بگو! 


منبع:

http://www.askdin.com/post285106-51.html

۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۵:۵۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی به سبک علوی1

بسم الله الرحمن الرحیم


آنچه در این سلسله پست ها می آید، مجموعه ای از جملات حکیمانه ای است برگرفته از سیره ی علوی؛ تقدیم به ملت مسلمان ایرانی...



1-مردان، مرد باشند و زنان، زن؛ آنوقت همه انسان خواهند بود.

2-با زندگی عشق نکنید. با عشق، زندگی کنید.

3-بی نان نمی توان زیست و بی عشق، می توان مرده زیست.

4-خشم باعث خطا می شود ولی عشق، آن راجبران می کند.

5-زیبا ببین تا بجز زیبا، نبینی.

6. احمقانه ترین رفتارها را انسان ها هنگام غرور انجام می دهند.

7. هدیه ها داده نمی شوند که جبران شوند، داده می شوند که بمانند!

8.آرامش در این است که بهانه های همسرت را استدلال های قابل قبول ببینی.

9.آرزو سوخت زندگی است، مهم آن است که کوتاه باشد و قابل برنامه ریزی.

10. از خوبی های همسرت بگو! تا خوبی هایت مخفی نماند.

11.ار واژگان هر چه منیّت، به سختی بپرهیز!

12. اگر احساس خوشبختی نمی کنی، از خداوند بخواه عقلت را رشد دهد.

13.آن کس که فکر می کند اشتباه نمی کند، اشتباه می کند.

14.انتظارات انسان، زندگی را سخت می کند.

15. انتقاد، تنها هدیه ای است که باید از گرفتنش بیشتر از دادنش شاد شوی!

 16.آنچنان زندگی کن که همیشه مورد حسرت باشی تا مورد ترّحم!

17. اندوه دلت را با لبخند، بپوشان! تا زیاد نشود.

18.انسان های گستاخ نمی توانند بردبار باشند.

19.آنقدر تحمل کن تا بالاخره بپذیری.

20.آنقدر عاقل باش تا هیچ عاقلی تو را در ذهنش محکوم نکند!

21.آنقدر عمر دراز نیست که زندگی ات، حاشیه داشته باشد.

22. آنها که خشمشان را فریاد می کشند کینه بر دل نمی گیرند.


منبع:

http://www.askdin.com/post285106-51.html

۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰