غروب جمعه گذشت و غمی است نشسته بر دلم.
نه اینکه انگار دلتنگتان باشم آقا. نه اینکه انگار منتظرتان باشم آقا.
من که هیچ از شما نمی دانم؛ من که شما را نمی شناسم.
غمم بخاطر چیزهای دیگر است آقا جان.
غمگینم چون رزمنده ای، نوای بینوایی مادر شهید را فریاد زد و دلم لرزید.
غمگینم چون از "ننه علی"۱ گفتند و شرمندگی ام افزون شد.
من که حتی مادر شهدا را، مادر این سربازان بی نام و نشانت را، این فرزندان آسمانی ات را نمی شناسم؛ پس چگونه است که جمعه به جمعه، سنگ سیاه قلبم، زنگار نزدوده، شعر انتظار تو را می سراید؟
آقا ببخش که دروغ بوده زمزمه های انتظارم. اما تو که می دانی چقدر می خواهم اینها، راست ترین ادعایم باشد. پس ببخش و دروغم را حقیقت راستین زندگی و فلسفه ی زنده ماندنم قرار بده.
آقا ببخش اگر بغضم بخاطر تو نیست. اما تو میدانی چقدر ذوق دارم تا فقط به عشق تو بغض کنم. پس مرا بغضی عاشقانه و همیشگی، تا لحظه ی آمدنت، عطا کن.
آقا ببخش و بیا. بیا؛ اگر چه تاکنون از عمق وجود نخوانده ام دعای "عجّل" را. بیا؛ اگر چه هنوز در قرن ها شرمساری ات مانده ایم؛ مولا جان. آقا ببخش و فرزندانت را با کوله بار گناهشان از در توبه مران.
ما توبه کنان آمده ایم و تو را به صفت تواب بودنت می خوانیم. ما توبه کاریم؛ بپذیرمان و بر پیشانی مان آنچنان مهر "غلام تو بودن" را بزن که در قیامت، سپیدی این نشان، سیاهی چهره مان را بپوشاند.
آقا بیا که دیری است در جهان، عدالت، برق ذوالفقار را می طلبد و نوای پر طنین "أنا المهدی" را.
۱-ننه علی که پرکشید و در آسمان ها، همسایه ی پسر شد، تازه فهمیدم او هم بوده است؛ تازه شنیدم بوی صفای اتاقکش را بر سر مزار پسرش. تازه فهمیدم مفهوم وفای مادر را به پسر، و شاید هم وفای پسر به مادر. نمی دانم شنیده بودی یا تو هم مثل من از غافلان بودی. مادری بود و تک پسری و دیگر هیچ. پسر که آسمانی شد، مادر، منزلی مناسب تر از اتاقکی کنار مزار آن جگر گوشه، نیافت. و اگر چه به اصرار دیگران، چند صباحی منزلگاهش، اندکی دورتر از مزار پسر، شد؛ اما فراق بین مادر و پسر که شدنی نیست. مادر هم پر کشید؛ دوباره یک مادر است و یک پسر و این بار تمام وسعت آسمان برایشان. خدایشان بیامرزد.