بسم الله الرحمن الرحیم
سلام.
خدایی تیتر چی بهت القا کرد؟!!؟ خوندن یه سری نکته ی نابی که تا حالا نشنیدی؟ حالا کنجکاو اومدی بخونی نه؟!
ولی من قصد ندارم چیز جدیدی بگم. می خوام از یه فرهنگای خوبی بگم که قبلاً بینمون بوده اما داره فراموش میشه. فرهنگی مث به یاد همدیگه بودن، دستگیری از اطرافیان، گلریزون و...
اصلاً ما همینیم . همیشه یادواره های خوبمون باید رو به فراموشی باشه.
آخه انسان از ماده نسی گرفته شده.یعنی موجودی که ذاتش با فراموشی، عجین شده.
بگذریم. روضه نخونم که خودمم امشب حوصله ی روضه وبی ندارم.
اصلاً قصد این پستم گله کردن نیس. که کی محق تر از خودم به گله گذاری ازش؟
اصلاً ما، لااقل من و تموم مث من هایی که کوتاهی کردیم و می کنیم باید پیش خودمون از خودمون همیشه و همیشه، گله کنیم. اونقدر گله کنیم تا نفس لوامه مون، یه کم هم امّارة بالخیر بشه. همش تماشاچی نایسته یه کنار تا اشتباه رو انجام بدیم و آخرش که سرمون به سنگ خورد؛ تازه زبونش واشه برا سرزنش.
اما آخه یعنی واقعاً دیگه این رو هم نمی دونیم که...؟
نمی دونم شایدم نمی دونیم!
بذار واسه اطمینان از خود خودت بپرسم:
آیا می دونستی که اگه هر دو روز فقط به اندازه ی پول یه چیپس، پس انداز کنی؛ می تونی حامی یه کودک بی سرپرست و بدسرپرست بشی؟
آره همراه همیشگی من،
من، تو و هر کسی دیگه، حتی اگه به لحاظ مالی هم خیلی اوضاع جالبی نداشته باشیم، باز هم با یه برنامه ریزی درست، می تونیم به راحتی دلی رو که تو هجمه ی مشکلات مالی و عاطفی و ... خیلی تنهاس، شاد کنیم.
آره ما می تونیم اما ، اما الآن که می دونیم واکنشمون چیه؟ خیلیامون بی خیال لذت حتی یه بار دیدن لبخند کودکانه شون می شیم و خونسرد می گیم: بذار سر فرصت بهش فک می کنم که واسشون چه میشه کرد؟
دوستم، خدایی، اینا رو می دونستی و رو قاعده ی تسویف(که بگذار فردا بررسی اش می کنم)، خودتو زدی به ندونستن؛ یا کسی تا حالا بهت خبر نداده بود؟ اگه جوابت حالت دومه هم که الآن من خبرت کردم.
بسم الله. آستینا رو بالا بزن که خدا گاهی وقتا با دست یه سری بنده های انتخاب شده اش، محبت رو و شادی رو به قلب بقیه بنده هاش هدیه می ده.
ماه، ماه عزیزیه که هممون از خوان نعمت خدا روزی می خوریم.
به نظرم، حس قشنگیه این بخشندگی خدایی رو ما هم تو عالم بندگی مون درک کنیم.
لذت اینکه کانال روزی واسه یکی از بنده های خدا باشی، چیزی نیس که بشه به سادگی ازش گذشت. اینطور نیس؟
مصر، بحرین، عربستان، هر یک به گونه ای و سوریه به گونه ای دیگر، این روزها صحنه ی صف آرایی حق و باطل در برابر هم شده اند.
هیچ وقت در این کشور در طول سالهاى گذشته، از دوران جوانى و نوجوانى ما به یاد نداریم که در ماه رمضان، در مساجد کشور یا در مسجد گوهرشاد مشهد، مردم بیایند اعتکاف بکنند. در ایامالبیض سه روزِ متعارف ماه رجب یا ماه شعبان، ما تعداد معدودى در قم دیده بودیم که اعتکاف مىکردند؛ آن هم غالباً طلبهها. در غیر آن معمول نبود. امروز در ایام اعتکاف، دانشگاهها و مساجد و سرتاسر کشور و مساجد جامع، مملو از معتکفین است؛ علاوهى بر آن، در دههى آخر ماه رمضان، جمعیت عظیمى مشغول اعتکاف بودند. چه کسانى؟ پیرمردها؟ پیرزنها؟ نه، همین جوانها، جوانترینها. این دیگر در دنیا نظیر ندارد. این نسل جوان امروز ماست. امروز گرایش به دین و ارزشهاى انقلابى، وجه غالب جامعه است.
سلام.
اعتکافی در پیش است و چند روزی اصلاً نیستم.
یادتان هستم و دعاگویتان، چه بخواهید چه نخواهید.
یادم باشید و دعایم کنید که این را شدید از شما می خواهم.
راستی این روزها حال شما چگونه است؟
من که دوگانه ام عجیب.
اشتیاقم برای هرچه زودتر، رسیدن روز پدر و بزرگداشتن سالروز ولادت پدرمان، امیر مؤمنان، کتمان نکردنی است اما از دیگر سو، بغضم از آرام و مطمئن سفر کردن معشوق پدر، نیز، تمام نشدنی.
او دلش آرام، قلبش مطمئن، روحش شاد و ضمیرش امیدوار به فضل خدا.
من و پدر، ولی هنوز پس از این همه سال، گریان و سرگردان، چشممان دوخته به آسمان، شاید که از زمین بکندمان.
بهت است سر منشأ این بغض همیشگی مان. التماس دعای خاصه داریم از شما؛ باید که بهتمان به محبت آسمان ها گره بخورد تا زمین گیر نشویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ (یوسف- 87)
ای پسرانم! بروید و از یوسف وبرادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مایوس نشوید که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأیوس مىشوند!
این کسانی که محبوب ما هستند، محبوب ملت ما هستند این معلولین را، این اسرا را این تمام کسانی که در آنجا دربند هستند همه اینها را خداوند انشاءالله آزاد کند و ما را به وظیفه خودمان آشنا کند. و به اسرای ما سلامت عنایت کن و هر چه زودتر این بزرگان اسلام و افتخار آفرینان کشور اسلامی ایران را به میهن اسلامی شان باز گردان.(صحیفه امام،ج 18، ص149)
غریب به 30 سال است که از اسارت چهار فدایی اسلام و میهن اسلامی مان به دست دژخیمان رژیم صهیونیستی می گذرد.
سردار رشید اسلام حاج احمد متوسلیان، سید محسن موسوی کاردار و دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم چهار عزیزی که در زمان هجوم اشغالگرانه رژیم اشغالگر قدس به لبنان و محاصره بیروت بنا به وظیفه اسلامی و انسانی خود و برای یاری مردم و شیعیان ستمدیده لبنان عازم بیروت شدند و از آن زمان یعنی تیر ماه 1361 که اتفاقا مصادف با ماه مبارک رمضان نیز بود تا کنون در شکنجه گاههای رژیم صهیونیستی به سر می برند.
داوود برادر رضایی امام صادق (علیه السلام) بود و از نوادگان امام حسن مجتبی (علیه السلام) که به دست منصور عباسی سالها در زندان متحمل شکنجه واسارت بود. مادر داوود به نزد امام صادق (علیه السلام) رفت وو از ایشان چاره جویی کرد و امام صادق(علیه السلام) این اعمال را به او آموخت . روز 15 رجب پس از انجام اعمال مادر داوود پیامبر (صلی الله علیه واله ) را در خواب دید که به او بشارت ازادی پسرش را میدهند. پس از ان به اندازه طی مسیر زندان تا منزل؛زمان گذشت و داوود به نزد مادرش باز گشت. این دعا برای ازادی اسرا از دست مستکبرین به مردم اموزش داده شده است.
همچنین در سالگرد ربوده شدن ستاره ها بر خود لازم دانستیم تا همراه با گروهی از یاران و دوستان ارزشی و فعال که در این زمینه سالها قبول زحمت پیگیری و دادخواهی برای آزادی این عزیزان نموده اند بار دیگر حرکتی هرچند جزئی انجام دهیم . لذا در بحث فضای سایبر که این روزها نفوذ و قدرت رسانه ای خاصی برای پیگیری خواسته ها را دارد جنبش و حرکت سایبری رآغاز کرده و با هماهنگی دوستان و همراهان همیشگی وبلاگستان و رسانه های ارزشی این طرح را نیز که فریاد آزادی و حق خواهی ماست را در فضا به اجرا گذاریم.
بدین منظور و در این روزهای پر برکت ماه رجب علی الخصوص ایام البیض که جملگی به اعتکاف مینشینیم و اعمال ام داوود بجا می آوریم بیایید همه با هم دست نیایش بلند کنیم برای ظهور منجی عالم بشریت امام مهدی (عجل الله فرجه)و آزادی اسرای مان خصوصا آنها که در دست رزیم منحوس اسرائیل گرفتارند و البته برای پیروزی هر چه سریعتر برادران و خواهران مسلمانمان در اقصی نقاط جهان که این روزها تعداد زیادی شهید میدهند و برای استقرار و پیروزی اسلام عزیز و رجعت ستارگان آسمان مجاهده و قهرمانی ظرفی از دعای خالصانه پر کنیم.
از تمامی همراهان و عزیزان فعال و غیرتمند و افسران و سربازان جنگ نرم ولایتمدار خواستاریم با نشر و نصب بیانیه و بنر در سایتهاو وبلاگها و شبکه های اجتماعی، طرح عظیم و مشترک دعا برای ظهور و آزادی اسرا با قرائت دعای ام داوود در روز 15 رجب را اطلاع رسانی کنید.
اجرکم عندالله تعالی
سلام.
سال نو مبارک.
نمی خواهم امروز چیزی بنویسم؛
یعنی هنوز آپ نمی شوم.
هنوز قلمم، قلبم آماده نیست.
کمی دوگانگی، کمی رخوت، کمی غم،
آن هم در همهمه ی نشاط شکفتن ها،
آن هم در فصل رسیدن ها؛
عجیب، دوباره دوگانه ام.
دستم دوباره به قلم نمی رود.
این را نوشتم تا یادمان باشد مخصوص تر، دعا کنیم.
دعا برای فرج که ذکر لب همه مان هست؛
بیشتر و مخصوص تر.
دعای خاصه برای سلامتی بیماران و آرامش روح اموات؛
دعا برای عاقبت بخیری همه مان، پدرهایمان، مادرهایمان؛
فراموشمان نشود.
بیش از این وقتتان را نگیرم.
ملتمس دعا زیاد است و
فرصت دعا، اندک.
ما فقط همین چند روز عمر را فرصت داریم:
برای دعا و
برای تلاش که باز هم همان دعاست از نگاهی دیگر.
پس تلاش کنیم دعاگونه.
و دعا کنیم برای استمرار و اثر بخشی تلاشمان.
التماس دعا
می خواهم آدمیزاد وار تر بنویسم!
پس باید آدمیزاد وار تر شوم!
که تا این محقق نشود؛ آن دیگر، ممکن نخواهد شد.
خسته ام از توقف در یک جا.
نشستن پشت لپ تاپ و فقط نوشتن از محفوظات و به زنجیر کشیدن آنها. تلاش برای حذف ضد ارزش ها در خودم و دیگران.
انگار که جدول حل می کنم؛ فقط در محدوده ی حال خود می چرخم. به آینده نمی روم.
سفری نیست. همه اش حضر است. یک تکرار خسته کننده.
سال، نو می شود؛ می خواهم من هم این جامه ی کهنه ی تکراری را عوض کنم. قلم تکانی باید؛ وب تکانی شاید؛ که البته ظاهری ترین اثرش را دیدید: قالب و شرح وبلاگم نو شد.
اما برای این تکانه ها، نیرو محرکه ی قوی لازم است. نیرویی به نام نشاط که تنها و تنها با خودتکانی حاصل می شود.
آری؛ سفری باید؛ از اینجا تا بدین جا؛ اما کمی درونی تر؛ کمی عمیق تر.
سیزده روز بعد از عید و این چند روز مانده تا عید را گذاشته ام برای خودتکانی. که بروز شوم؛ اگر می خواهم خانه را بروز کنم.
البته به یاری حضرت حق، همینجا هستم؛ در خانه به انتظار میهمان نشستم. و پذیرای مهمان های خوب خودم می شوم. حتی شاید سرکی به خانه هایتان بزنم به بهانه ی عیددیدنی.
اما تبریکم را هم الآن می گویم که از فردای خود، نی ام آگه:
عیدتان مبارک.
لحظه ی سال تحویل، دعایتان می کنم
و اگر دعایم نکنید؛
در پیشگاه خدا، یک هیچ به نفع من می شود؛
دیگر خود دانید.
حلالم کن. دعایم کن. که من بسیار محتاجم.
و رزمنده ی آزاداندیش من، باور کن که دلتنگ تو هم الآن هستم و در طی این سفر نیز، دلتنگ تر خواهم شد. سالت خوش.
گاهی مثل امروز، خیلی جدی می نشینم و می اندیشم که اینطور نمی شود؛ باید پولدار شوم.
اما امروز ذهنم جز به طنز با من سخن نمی گوید و هر چه التماس می کنم که همراه ناحسابی، راهکاری آخر. راهکاری که من بتوانم پولدار شوم.
اما این طناز ناحسابی، فقط راه هایی را پیش نهاد می دهد که...
می گوید سود در باغ پسته است.
اما هر چه می گویم پیش از من باغ ها را خریده اند و دیگر چیزی به من نمی رسد، به خرجش نمی رود که نمی رود.
تازه کوتاه هم که بیاید می گوید: اختلس یختلس اختلاس...
که آن هم هر چه می گویم حرام است، قبول نمی کند. می گوید: "پس چرا فلان مسلمان، اختلاس کرده است؟ تو بگو نمی توانی بالا بکشی و خارج نشین شوی؛ بگو طاقت دوری از مادر نداری؛ نگو حرام است.
باشد. حالا که اینقدر وابسته ای؛ برو نماینده مجلس شو؛ نانت در روغن است."
لحظه ای می اندیشم؛ آخر پیش نهادش، قابل تأمل است. نیست؟
اما مگر به این سادگی است؟ من جده ی کنکور ارشدم و مدرک فوق ندارم! تازه آن را هم که بگیرم؛ مگر نماینده شدن، و بالاتر از آن، نماینده ی ملت ماندن، کشک است؟
نه اینطور نمی شود. و من هم که باید پولدار بشوم.
اصلاً دیگر با چشمانم مشورت می کنم.
شما نظرتان چیست، چشمان ضعیفه؟
چشم هایم می چرخند سمت لواشک فروش اتوبوس؛ که الحق، چه فروشی دارد!
آری! لواشک می فروشم.
اینطور لااقل بار سنگین یک ملت، بر دوشم سنگینی نمی کند.
کوله ام را از لواشک هایی پر می کنم که برق شادی را به چشمان مسافران هدیه می دهند. گران هم که نفروشم؛ احتکار هم که نکنم؛ حق الناس را هم که حواسم باشد، نانم در روغن است؛ شاید نه در این دنیا؛ اما در آن دنیا حتماً پولدار خواهم بود.
می توانم باغ پسته ی بهشت که هیچ، بانک خصوصی هم در آنجا، بخرم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
یا مقلّب القلوب و الأبصار،
یا مدبّر اللّیل و النّهار،
یا محوّل الحول و الأحوال،
حوّل حالنا الی احسن الحال.
سال جهاد اقتصادی تمام شد؛
جهادی نکردیم؛
فقط کوله بار تنبلی هایمان را سنگین تر کردیم؛
می بینی آقا؟
ببخش ما را،
باز هم دعوتت را لبیک نگفتیم.
اما، نه!
هنوز تا پایان راه، اندک فرصتی باقی است؛
همهمه ی انتخاباتی است؛
هر شب، به شوق شکوه حضور، به عشق مردم بصیر،
فقط چند خط نوشتن که کار سختی نیست؛
از همین، مثقال ذره ها غافل نشویم؛
شاید،
نام ما را نیز در جریده ی جهادگران انتخاباتی ثبت کنند.
التماس دعا.