سلام.
بگذارید همین اول بگویم مخاطبم نه تنها شما، بلکه تمام سرشناسان و حتی ناشناسانی هستند که مرامشان شماگونه است.
دبیرستانی بودم که آوازه ی نام پدرتان کنجکاوی دوران نوجوانی ام را برانگیخت تا بیشتر بشناسمشان.
چند کتاب از ایشان خواندم:
مجموعه آثار۲(موضوعش اعتقادی است دیگر؛ نه؟ شما چاپش کرده اید دیگر؛ نه؟)
انسان کامل
آشنایی با قرآن
کتاب هایشان مرا بیش از پیش به ایشان و دین مبین اسلام علاقمند کرد و پایه های اعتقادیم را محکم.
من مسلمان بودنم را شاید به جرئت بگویم مرهون روشنگری های پدر شما هستم.
وقتی قرار شد مدرسه ی فرزانگان زینب را نیز به دیدار خانواده ی بزرگوار شما ببرند؛ در پوست خود نمی گنجیدم. خدای من، خانه ی پدر شما چقدر آسمانی است! نیمی از فضای خانه فقط کتاب است و کتاب.
مرام پدرتان، ماجرای ازدواج کردنشان، ختم قرآن هایشان و مناجات شبانه شان را از زبان مادر محترمتان که شنیدم، تازه فهمیدم احساسم به پدر شما تاکنون یک توهم بوده است و تازه آنجا توانستم واقعاً و با تمام وجود، شیفته ی ایشان شوم.
از آن روز یک غیرت و حساسیت بالایی نسبت به ارزش های پدرتان پیدا کرده ام که اگر کسی هرچقدر هم برایم عزیز باشد، اما در صدد لطمه زدن به آن ارزش ها برآید، من در برابرش سکوت نمی کنم.
تمام خانواده های شهدا برایم عزیزند؛ تازه من که یک بار نان و نمک خانواده ی شما را هم خورده ام و بیشتر مدیونتان هستم. اما اینجا خط قرمزی است که حتی عزیزان من، اگر از آن عبور کنند؛ دیگر عزیز من نیستند.
اما شما بزرگوار، زیر پایتان را نگاه کرده اید؟ زیر پایتان، خط قرمزی است به سرخی خون پدر شهیدتان.
گاهی وقت ها یک حرفی می زنید که من احساس می کنم اصلاً کتاب هایی که حتی پدرتان نوشته اند را هم با دقت نخوانده اید.
البته حق هم دارید؛ سرتان شلوغ است؛ آنقدر که حتی نمی توانید کتاب هایی را که خودتان چاپ کرده اید بخوانید. مثل آن پسرک روزنامه فروش که آنقدر سرش گرم روزنامه فروشی می شد که نمی توانست حتی تیترهای روزنامه هایش را هم کامل بخواند.
پدرتان از بزرگمردان ولایت مدار ایران زمینند و درس هایشان، در هر موضوعی استاد پرور است. نظریاتشان بوی اسلام می دهد. اما شما نمی دانم چرا اینگونه سخن می گویید؟ درست است که می گویند نباید در اعتقادات حتی از پدر، تقلید کنیم؛ اما هرگز نگفته اند در مکارم اخلاق، خط بطلان بر هر چیزی بکشیم که بزرگانی از جمله پدر خودتان، به آنها پایبند بوده اند. هرگز نگفته اند که اعتقادات صحیح را از بزرگانمان به ارث نبریم.
یک بار جمله ای از شما شنیدم در نقد عملکرد ولایی برخی نمایندگان. برق ۳ فاز از سرم پرید. می دانستم جملات منحصر به فرد دارید اما نمی دانستم هنوز بعد از آن که حتی عامه ی مردم نیز به تسلیم مطلق در برابر امر ولایت، اذعان می دارند، شما بیایید و به چنین مسائلی اعتراض کنید. مگر وحدت نظر جز با اعتصام به حبل الهی که در زمانه ی ما مصداق بیرونی اش ولایت مطلقه ی فقیه است، امکان پذیر است؟
شما خود نماینده ی مجلسی بوده اید که ۲۹۰ نفر نماینده داشته است؛ و خود شاهد تشتت آرای موافق و مخالف برای هر طرح و لایحه بوده اید؛ اگر اداره ی امور تنها به دست رئیس مجلس می بود، و اگر رهنمودهای مداوم مقام معظم رهبری در برهه های حساس تاریخی نبود، آیا می شد از دل این تشتت ها، به وحدت نظر رسید؟ مگر غیر از این است که توحید کلمه، تنها با تمسک به کلمه ی توحید(لا اله الّا الله) ممکن است؟ و مگر ولایت، همان معنای لا اله الّا الله نیست؟ که اله یعنی آنچه اطاعت و عبادت می شود و وقتی برای غیر خدا این را سلب می کنیم؛ یعنی فقط باید از خدا و ولی او بر زمین، اطاعت کرد. می دانم که اینها را می دانستید اما از صحبت های اخیرتان، احساس کردم که گویا سرتان شلوغ است و اصل ها، از یادتان رفته است. و فقط از باب تذکر خدمتتان عرض کردم.
سلام بر امام روح الله و شهیدان و سلام بر پدر بزرگوارتان. و سلام بر مقام عظمای ولایت.
التماس دعا