عاشق مشوید اگر توانید

تا در غم عاشقی نمانید

این است رضای او که اکنون

بر روی زمین یکی نمانید

شهید بهزاد شفق؛ شاید ساعاتی پیش از شهادت

 

سلام آقا بهزاد.

از احوال ما اگر می پرسید، ممنون. به دعای شما، خوبیم.

اما از احوال شما پرسیدن، البته سؤال بیهوده ای است.

مگر می شود نزد خدای تبارک و تعالی غرق در تنعم بود و باز، ناخوش بود؟

راستی این دور و برها، پیش ترها نامتان بلندآوازه تر بود.

نمی دانم چه شده؛ هر جا را می گردم، ردی از یادتان نیست.

حتی آخرین نامه تان را گم کرده ام. هر جای این دهکده را هم که گشتم نبود!

این دوبیت را هم از دوران کودکی از بر شده ام. وگرنه در همین حد هم نمی توانستم از شما بگویم که حافظ قرآن بودید و با سن کمتان، در همان دوران نوجوانی و شاید هم  جوانی، پاسدار حقیقی انقلاب اسلامی شدید.

دلیرانه ایستادگی کردید؛ و عزت شهادت در پیشگاه خدا را به ذلت اسارت در بند هوای نفس ترجیح دادید.

چیزی از شما در خاطرم نیست جز همان که یک بار خواندم در دوران ابتدایی(البته اگر اشتباه نکنم) در حمایت از انقلاب اسلامی، کاستی با صدای خودتان ضبط کرده اید.

آن زمان که همکلاسی هایتان، با شیطنت های کودکانه، در مشق شب خود هم تقلب می کردند؛ شما پرچم پاسداری از حریم ولایت را برافراشتید.

به حق، مقام شهادت، شایسته ی امثال شماست.

نه ما که هنوز هیچ از الفبای ولایت هم نمی دانیم!

که اساساً فلسفه ی مبارزه را هم گم کرده ایم. گاهی می بینید انگار با خودی ها سر جنگ داریم؟

شرمنده تان می شوم وقتی تذکری، انذاری مرا به خود می آورد که من هم اسیر این خاله زنک بازی های این دنیا شده ام و از اصالت خود فاصله گرفته ام. سوی چشمانم گاهی آنقدر کم می شود که دشمن را خودی و خودی را بیگانه ای متجاوز، می پندارم.

مرا که به کودکی ام ببخشید. که در قیاس با شما، کودک که هیچ، هیچ هم نیستم.

اما بزرگتر از من ها، هم هنوز درگیر خاله زنک بازی می شوند؛ یا للعجب!

چه نیکو گفته اند: سبکبالان خرامیدند و رفتند.

می اندیشم که ما، حقیر و بزرگترهایم، در کدام طرف میدان، سرمان گرم کدامین بازی است؟ که فراموشمان شده جهاد اکبر را؟

بال نداریم؟

یا بالهای سنگی سنگین داریم؟

شاید هم هیچکدام، اما نگاهمان آسمانی نیست. عادت کرده ایم که کوتاه اوج بگیریم. زمینی می پریم!

 

ما را ببخشید. از شما یاد نگرفتیم فرهنگ جنگ را.

از شما نیاموختیم مرام دل نشکستن را. آیین پاکبازی را. و خیلی چیزهای دیگر را.

اما می دانید؟ عوضش، از رسانه ها، خوب آموخته ایم غرور را، دمیدن در حباب من ها را و در هم شکستن غرور غیر را. حتی اگر این غیر، خودی و مخلص باشد.

و ما شاء الله هم که رسانه هایمان، چه خوب، شما را در خاطرمان زنده می سازند!

و فرهنگ ناب شهادت را

و یاد مرگ را به ما می آموزند!

ما را ببخشید.

 

حرفی جز نواختن بر طبل رسوایی ندارم.

رسوای رسواییم.

شما ما را ببخشید.

باشد که خدا هم ما را ببخشد.

به دعای شما خیلی محتاجم. خیلی دعایمان کنید. به دوستانتان هم سلام ما شرمندگان را برسانید.


مادر این شهید بزرگوار، ناخوش احوال است. برای شفای بیماران که دعا می کنید ایشان را هم از خاطر مبرید.