بسم الله الرحمن الرحیم
خورشید به سوگ مصطفی میگرید
مهتاب به حال مجتبی میگرید
در مشهد دل چه کربلایی برپاست
عالم به شهادت رضا میگرید
آفتاب عالم تاب که غروب کرد، ظالمان ظلمت دوست، ستاره ها را هم یکی یکی به زیر کشیدند.
پیکرشان را پاره پاره کردند و باز آرام نگرفتند.
جگرشان را خون کردند و باز آرام نگرفتند.
در اعماق زمین یاد ستاره ها را هم به خاک سپردند و حال آنکه نور حقیقت از قلب خاک هنوز هم می تابد.
و دل های سنگ قاتلان ستاره ها، جسم سیاهی است، که نوازش نور را برنمی تابد.
آخر، گل گرفتند درب خانه ی دل هایشان را؛ باشد که نوری از ابتدا داخل نشود!!
اما، خورشید هنوز از پس ابر می تابد. بر دل هایی که تشنه ی نورند و این عطش، به صحرای عطش، می کشاندشان.
خورشید هنوز می تابد؛ آن فقط یک غروب بود؛ یک غروب دردناک و غم انگیز اما تمام شدنی؛ آن یک امتحان الهی بود تا قساوت قلب بنده های همیشه خطاکار خدا عیان شود. و تشنه ها، تشنه تر که شدند، مهتاب در قلب آسمان جا گرفت. جلوه ای از جمال حضرت عشق. خورشید هنوز می تابد و تشنه ها را با دستان حضرت ماه، سیراب می کند.
آری، باران نور هنوز هم می بارد؛ اما تنها کسی که در تاریکی دنیا، در تاریکی دل ها، با اشک وضو ساخته و نماز باران گزارده باشد؛ بهره ای از این نور، خواهد داشت.
اگر دلت فضا را تاریک می بیند و باورت نیست که در دولت این یار، قصه ی غصه ها بسر شده، وضویت که دائمی است، نمازت را تا قضا نشده، بخوان تا ابرهای معرفت، بر بالای سرت، ببارند؛ تا بوی عشق که در دل قطره ها دمیده شده، حکایت پیراهن یوسف و چشمان یعقوب را تکرار کند و بینایت کند؛ تا نور را در چهره ی حضرت ماه ببینی.
دوست عزیز، باور بدار که شعار نمی دهم؛ یک روز، شاید ۱۰سال پیش تر از امروز تو، من هم همه جا را تاریک می دیدم درست مثل امروز تو(نمی دانم شاید هم تاریک تر)، اما خدا عنایتی کرد تا نمازم را پیش از قضا شدنش خواندم و تشعشع نور حقیقت را در سیمای ولی، امام سید علی، دیدم.
...
بزرگترین داغ بشریت(که حکایتش، ننگی است حک شده بر پیشانی دنیاطلب ها)، جانسوزترین مصیبت ها، پرکشیدن روح رحمة للعالمین از میان زمین و زمینی ها، و دو داغ غریبانه ی شیعه، شهادت مظلومانه ی امام حسن مجتبی(ع)، غریب مدینه و امام رضا(ع)، غریب الغربا، را تسلیت می گویم.