تا پیش از آن نامش را نشنیده بودم.
در گوشی با شما می گویم بین خودمان بماند؛ پس از آن هم آنطور که شایسته اش بود؛ نشناختمش!
آخر 10-12 ساله بودم که داغش به دل غمزده مان نشست. کوچکتر از آن بودم که بفهممش.
و البته شاید فرصتی به پدر و خدابیامرز پدربزرگم دست نداده بود؛ که دل از حاج احمد، برکنند و ذره ای هم از دیگر دلاوران جبهه های غرب و جنوب، برایمان بگویند.
حداقل، ذره ای هم از این شهید بزرگ برایمان بگویند؛ که صیاد واقعی دل ها شد.
آخر نشناخته باشی اش اما آنقدر با چهره اش احساس قرابت کنی که بپنداری سال هاست انگار عموی تو بوده است و تو تنها ازش بی خبر مانده ای. خب صیاد،باید باشی که بتوانی حتی بعد از شهادت، قلب دخترکان غافل مانده از خودت را نه اینکه فقط عاشق کنی که عاشق خود، نگاه داری.
یادم هست خبر شهادتش که پیچید؛ آن روزها با تمام کودکی ام، احساس کردم که غمش بزرگ است. بزرگ تر از دل من.
اما تمام دلم غصه دار بود.
برایم عجیب بوده و هست که اینقدر غمش بر قلب کوچکم جراحت وارد کند که هنوز با گذشت سال ها آن لحظه های تلخ را به وضوح، بخاطر بیاورم و هربار با هر تذکار، قلبم دوباره به سوگ بنشیند. آخر من که او را نمی شناختم؛ چرا اینقدر در سوگش غصه دار شدم؟ چرا از بین تمام غصه های کودکی و نوجوانی، این غصه اینقدر ماندگار شد؟
نمی دانم سرّش چیست؟
شاید خدا مرا هم جزء مومنان دانست آن روزها و اجازتم داد تا برای لحظاتی جیره خوار دردمندان از شیعیان شوم؛ شاید حلاوت این غم بزرگ، مرا به خود آورد!
و یاد خدا را در قلبم دوباره زنده کند.
یاد آن روزها و لحظه ها دوباره به بغضم نشاند؛ آن هم در این ایامی که پیش تر هم گفتم؛ هر روزش بغض است و اشک و آه.
شهادتتان مبارک ای بزرگان عرصه ی جهاد.
ای پیشتازان در جهاد اکبر، با هیولای نفس، اولاً و جهاد اصغر، با اژدهای کفر و نفاق، ثانیاً.
سالروز شهادت دو شهید گرانقدر، شهید آوینی و شهید صیاد شیرازی تسلیت باد.