در جنگ نرم، همانگونه که از اسمش پیداست، تلاش های دشمن، بیشتر رویکرد فرهنگی دارد و کم تر به صورت مبارزه ی میدانی خواهد بود. البته ناگفته نماند که در مقوله ی جنگ نرم گاهی شاهد مبارزات میدانی هم خواهیم بود و یکی از مصادیق بارز آن مسأله ی فتنه ی سال88 بود.
عده ای تهاجم فرهنگی را مختص در تغییر برخی ظواهر دانسته یا لااقل آن را بخش مهمی از اهداف دشمن در تهاجم فرهنگی می دانند. حال آنکه این باور اگرچه، عمومیت هم داشته باشد، باور صحیحی نیست. تغییرات ظاهر، البته بارزترین نمونه ی تهاجمات فرهنگی بوده اند و همه ی ما در طی سال هایی که از سوی دشمن مورد اینگونه شبیخون ها و تهاجمات، بوده ایم، بارها و بارها از این دست تغییرات را به نظاره نشسته ایم. رواج فرهنگ اختلاط و دوستی با جنس مخالف، بی حجابی و بدحجابی، تغییر در عرف پوشش آقایان، کم رنگ شدن ادب و حیا در منش برخی جوانان و حتی متاسفانه برخی میانسالان جامعه، همه و همه از بارزترین نمونه هایی است که از تلاش روزافزون دشمن به منظور ایجاد تغییرات بنیادین در فرهنگ دینی ما خبر می دهد.
اما همانگونه که گفته شد، تمام اینها هنوز بخشی کوچک و ظاهری ترین نمود تهاجمات شبانه روزی دشمن بر فرهنگ اصیل اسلامی مان است. آنچه در بطن این تهاجمات نهفته است، بسیار تأمل برانگیزتر، و مهم تر می نماید. البته لازم به ذکر است که در مقام مبارزه، هر دو جنبه ی ظاهری و باطنی بایستی مورد توجه قرار گرفته و با رویکردهای صحیح فرهنگی (و در موارد خاص، حتی با رویکرد مناسب انتظامی) با هر دو جنبه، مقابله شود. اما آنچه در این مقاله، به آن پرداخته می شود، تلنگری است برای کمی عمیق تر شدن در نگاه به مسأله ی تهاجم فرهنگی.
به عنوان یک مثال کوچک، توجه شما را به تغییر نوع نگاه افراد به زندگی، در دهه های اخیر جلب می نمایم.
مشاهده می شود که آنچه در سه یا چهار دهه ی گذشته رضایت کامل یک فرد بالغ را از زندگی شخصی، خانوادگی، و حتی اجتماعی اش به همراه می آورد، در زمانه ی ما موجبات رضایت کمتر کسی را فراهم می آورد. البته این حد از رفاه، به خودی خود، پدیده ی منفی نیست اما اگر به صورت افراطی آن به پدپده ی رفاه زدگی تبدیل شده و با عوامل دیگر چون تجمل گرایی و توجه بیش از اندازه به نیازهای کاذب، و فرهنگ مصرف زدگی به جای تولید، جمع شود، می تواند مشکلات بسیاری را به همراه آورد. اولین و مهم ترین پیامد این پدیده، کم رنگ شدن حضور خدا و معنویت در زندگی آحاد مردم است. پیامد مهم بعدی، می تواند حتی در قالب مسائل اقتصادی خود را نشان دهد.
اگر فردی به جای توجه به نیازهای واقعی و تلاش در جهت تولید برای افزایش سطح رفاه خانواده و اجتماع خود، خود را به گونه ای مصرف زده کند، که به هر نیاز کاذبی به سرعت پاسخ مثبت دهد، این مسلماً مشکلات اقتصادی بسیاری را به همراه خواهد داشت. زیرا همانگونه که در ابتدائیات علم اقتصاد می خوانیم، میان قیمت و تقاضا، رابطه ی مستقیم وجود دارد؛ هرچه تقاضا برای کالاهای غیرضروری بیشتر گردد، به مرور زمان شاهد افزایش قیمت ها خواهیم بود. افزایش قیمت ها، در مشکلات بعدی از جمله افزایش در نرخ تورم موثر خواهد بود و از آنجا که فرد، عادت به خریدن دارد، ما مشاهده می کنیم که حتی در بالاترین نرخ های تورم نیز مراکز خرید و بازار کالاهای غیرضروری، همچنان پر از ازدحام است و این خود، به افزایش بیشتر قیمت ها دامن می زند. فرد، زمانی که برای کالای مورد تقاضای خود هزینه ی بیشتری را می پردازد، به تدریج احساس رضایت کمتری از خرید خود پیدا می کند. بدین ترتیب، علاوه بر مشکلات اقتصادی، جامعه دچار یک نارضایتی درونی از سبک زندگی خود نیز خواهد شد.
حال با توجه به آنچه گذشت، آیا بهتر نیست در کنار شکایت از بالا بودن نرخ تورم و کم کاری مسئولین، کمی نیز برنامه ی زندگی خود را مرور کنیم؟
و خاتمه دو سوال مهم، که تأمل در آن، می تواند به نتیجه گیری صحیح از این مقاله کمک کند، روحیه ی مصرف زدگی، تجمل گرایی در فرهنگ بومی و دینی ما چه جایگاهی دارد؟ آیا اینگونه نارضایتی ها، نتیجه ی الهام گرفتن از سبک زندگی اروپایی نیست؟