بسم الله الرحمن الرحیم
شب است و سرخی خون را سیاه می بینم
و این نسیم سحر را چو آه می بینم
که جای جای جهان، آتش جفا برپاست
و دود آن ز دل جان این جهان، برخاست
ببخش، روز میانمار، عزای انسان شد
و باز هم تن مسلم، غذای شیطان شد
تمام همهمه ها را شنیده ایم؛ آری!
سکوت ما شده آیین این عزاداری!
شب است و دیده ی یاران، ز خواب، سنگین است
ببخش، سفره ی افطار، باز رنگین است
کلام آخرمان، انتظار "مهدی" نیست!
گزینه ی "تو بیا" باز مانده آخر لیست!!!!
هنوز چشم امید جهان، به دیگری است!!!!
هنوز ظلمت شب، تاج دار سروری است!!!!
شب است و دیده ی دنیا، ز خواب سنگین است
ولی به "ماه" نظر کن؛ چه سخت، غمگین است!
شب است و قائد این جنگ، بی نفر، تنها
و در تمام جهان، آتش شرر، بر پا
بیا به خاطر تنهایی "مه تابان"
بیا به حرمت آه از نهاد مظلومان
راستی شعر خودته؟
خیلی قشنگه
سلام
یه دنیا ممنون که عوضش کردی.
---
بهع!
آبجی مارو باش!
بعد این همه ماه آشناییت، تازه می پرسی شعر خودته؟؟؟؟
آره گلم. نظرت چیه؟ پسندیدی؟ مهدوی مهدویه نه؟ حیف زودتر بهم الهام نشد نتونستم تو شمسه باهاش شرکت کنم.