فصل آغاز رویش گل هاست
یاس پژمرد؛ پس چرا یاران؟
آسمان را زمین زدن، درد است.
درد 18 بهار، همچو خزان.
آسمان، حسرتت به دل دارم؛
که تو دانی مزار مادرمان.
گوش کن بانگ جنت حق را:
فاطمه، مقدم تو گلباران.
فصل آغاز رویش گل هاست
یاس پژمرد؛ پس چرا یاران؟
آسمان را زمین زدن، درد است.
درد 18 بهار، همچو خزان.
آسمان، حسرتت به دل دارم؛
که تو دانی مزار مادرمان.
گوش کن بانگ جنت حق را:
فاطمه، مقدم تو گلباران.
خنده ام گرفته؛ درست همونطور که آدم از سوتی یه مقام بلندپایه حکومتی تو یه موقعیت حساس، خندش می گیره و تا آخر عمرشم فراموشش نمیشه.
تهران - وزیر امورخارجه با اشاره به اینکه غربی ها به این واقعیت رسیده اند که ایران تحت هر فشاری هم که قرار بگیرد، کار خودش را انجام خواهد داد، گفت: ما با گروه 1+5 به یک نقطه مشترک رسیده ایم.
به گزارش خبرنگار ایرنا، 'علی اکبر صالحی' یکشنبه شب در گفت و گو با شبکه 'بین المللی جام جم 1' افزود: ما به دنبال این هستیم که این پرونده ساختگی که برای جمهوری اسلامی درست شده است روزی جمع بشود، و این هم به نفع ما و هم به نفع آنها (غربی ها) خواهد بود.
وی افزود : ما بشدت مخالف گسترش سلاح های هسته ای در دنیا هستیم.
وزیر امور خارجه با بیان اینکه ما با آمریکا گفت و گوی سیاسی نداریم،اظهار داشت: هرگونه تصمیم گیری در این زمینه در حیطه اختیارات مقام معظم رهبری است، ایشان هستند که تعیین کننده این امر هستند.
وی در پاسخ به اینکه اگر شرایط آماده بشود ایران امادگی گفت وگو با آمریکا را دارد؟ اظهار داشت: گفت وگوی سیاسی با آمریکا یک بحث جداگانه است ، گفت وگو با 5+1 یک موضوع دیگر است.
وی ادامه داد: ما با آمریکا در بحث افغانستان در شهر بن المان و همچنین در بغداد چندسال پیش گفت وگو کردیم .
وزیر امورخارجه با تشریج نتایج و دستاوردهای اجلاس استانبول گفت: اجلاس استانبول موفقیت آمیز بود ، برخلاف تحلیل هایی که برخی ها داشتند وشاید خیلی ها هم علاقه مند بودند که این اجلاس با بن بست روبرو بشود اما این چنین نشد.
علی اکبر صالحی اظهار داشت: البته ما قبلا هم بارها در مصاحبه ها اعلام کرده بودیم که در این اجلاس به یقین یک قدم به جلو برخواهیم داشت و نخواهیم گذاشت که موضوع با بن بست روبرو بشود.
وی افزود: به هر حال تمهیدات لازم اندیشیده شده بود، حضور در یک چنین نشست هایی مستلزم هماهنگی های فراوانی در داخل کشور است و این گونه نیست که ما لحظه ای تصمیم بگیریم در یک نشست شرکت بکنیم و مثلا فی البداهه بخواهیم در آنجا اظهار نظر بکنیم ، از قبل طراحی شده و در باره شیوه کار و مسایل قابل طرح بحث شده است. از طرفی این را می توان گفت که در عرصه بین المللی مسایل به گونه ای تحول یافته که شرایط برای یک نشست موفق مهیا شده بود و من فکر می کنم نشست استانبول را می شود گفت یک نشست موفقی بود که ادامه آن یقینا می رود که از پرونده ساختگی ایران جدا بشویم و به نحوی حل بشود که برای طرفین 'برد برد' باشد. 'این طور نباشد که یک طرف بازنده و یک طرف برنده باشد، ما با این ادبیات صحبت نمی کنیم ، ما با ادبیاتی صحبت می کنیم که در فهم عامه مردم یک ادبیات مقبول باشد.'
وی اضافه کرد: همان طور که ما دنبال حق و حقوق خود هستیم آن ها هم به درستی یا به غلط اظهار می کنند که نگرانی هایی دارند، به هر حال شیوه ای و مکانیزمی دارد پیدا می شود که هم نگرانی های آن ها برطرف بشود و هم این که ما به حقوق خودمان برسیم.
وزیر امورخارجه ایران گفت: ما در بحث فناوری هسته ای روز به روز مقتدرتر شدیم ، وقتی که ما تقاضای تامین سوخت رآکتور تهران را از آژانس بین المللی انرژی اتمی کردیم ،به وین و به منزل آقای البرادعی رفتم و موضوع را مطرح کردم.
علی اکبر صالحی اظهار داشت که البرادعی در آن مقطع به او گفته است که با کشورهایی که قابلیت تامین سوخت را دارند، صحبت کرده است ، اما شرط و شروطی دارند.
وی افزود: این نخستین باری بود که ما می خواستیم یک چیز را با شرط و شروط تهیه کنیم ، بیست و چندسال پیش آرژانتین این سوخت را برای ما تامین کرد ، ما پول دادیم و سوخت را گرفتیم.
مقام ارشد وزارت خارجه کشورمان با اشاره به بحث تبادل سوخت گفت: اوایل ما متوجه شدیم که واقعا غرب فکر می کند که ما در یک موضع ضعیف هستیم و این که رآکتور تهران به زودی بازخواهد ایستاد و ما برای تامین رادیو داروها برای مردم مان با مشکل روبرور خواهیم شد وتحت فشار خواهیم بود و بالاخره تن به خواسته آن ها خواهیم داد.
وی افزود: در همان جا اعلام کردیم که اگر به شرط و شروط به همین منوال ادامه بدهید ما به سمت غنی سازی 20 درصد و صفحه سوخت خواهیم رفت.
صالحی گفت: آن ها فکر می کردند ما توانایی تولید سوخت 20 درصد را نداریم که ما گفتیم این کار راانجام می دهیم و صفحه سوخت را هم می سازیم در صورتی که در آن زمان در بحث صفحه سوخت در تاریکی مطلق قرار داشتیم.
وزیر امورخارجه گفت: الان ما صفحه سوخت راساخته ایم ، مجتمع سوخت را هم ساخته ایم و اکنون رآکتور تهران با مجتمع سوخت ساخت ایران دارد کار می کند و 20 درصد را هم تولید کردیم.
صالحی ادامه داد: پس روز به روز بر توانایی مان در عرصه فناوری افزوده شد و آن ها هم در شرایط ضعیف تری قرار گرفتند.
صالحی درباره درخواست هیات آمریکایی برای گفت و گو با هیات ایرانی در اجلاس استانبول و این که چرا این اتفاق نیفتاد، گفت: این نشست 1+5 با ایران بود و نشست های دوجانبه نبود. این ها مباحث حاشیه ای است و مباحثی نیست که ما خیلی بخواهیم روی آن ها مانور بدهیم ، به هر حال در نشست 1+ 5 آمریکا نیز هست.
وی افزود: به نظر من خیلی جالب نیست که بخواهیم به مسایل حاشیه ای بپردازیم ، ما نمی خواهیم به گونه ای عمل کنیم و یا اظهار نظر بکنیم که کسی را کوچک و یا بزرگ بکنیم.
رییس دستگاه دیپلماسی کشورمان در پاسخ به این که آیا اردوغان نخست وزیر ترکیه حامل نامه از سوی اوباما برای رهبر معظم انقلاب بوده است ، گفت: تا جایی که بنده اطلاع دارم آقای اردوغان نامه ای به همراه نداشنتد.
صالحی افزود: آقای اردوغان از کره جنوبی آمده بود ، در کره جنوبی نشست سران کشورها در بحث ایمنی و امنیت هسته ای برگزار شد، از برخی کشورها در سطح سران برای این نشست دعوت شده بود.
وی گفت: آقای اردوغان در صحبت هایی که داشتند، گفتند که با اوباما در خصوص موضوع هسته ای ایران صحبت هایی داشتنه اند و گفتند که رییس جمهوری آمریکا به دنبال این است که بالاخره راه حلی برای برون رفت از موضوع هسته ای ایران پیدا بشود ، ولی این که حامل نامه ای باشند خیر.
وزیر امور خارجه ایران اعلام کرد : ما باید از فشارهایی که غرب بر کشورمان وارد می آورد و تبلیغاتی که علیه ما کردند تشکر کنیم. زیرا وقتی که آن ها در باره موضوع هسته ای این همه داد و فریاد کردند اعتبار ما در دنیا بیشتر شد.
وی افزود: اکنون خودشان متوجه شده اند که اعتبار ما در اذهان عمومی مردم جهان بسیار بالا رفته و چه بخواهند و چه نخواهند به عنوان یک کشور قدرتمند هسته ای ظاهر شده ایم.
صالحی اضافه کرد : درست است که این فشارهایی که می آورند ممکن است حرکت های ایذایی باشد و آزاری برساند ، اما نمی تواند یک مملکت بزرگ مانند ایران را از دنبال کردن اهداف و مقاصدش باز دارد ، بنابر این به این نتیجه رسیدند که بهتر است با ایران کنار بیایند.
صالحی درباره افغانستان و هزینه های آمریکا در این کشور گفت : کاخ سفید میلیاردها دلار در افغانستان هزینه کرده است و دولتمردان این کشور اگر 40 درصد هزینه ها در افغانستان را به خود ملت افغانستان اختصاص می دادند، خیلی برای ملت افغان بهتر بود.
وی افزود: مردم همیشه از نظر معیشتی در تنگنا قرار می گیرند و این خود مشکلاتی را ایجاد می کند.
خاطراتی چند از شهید آوینی و شهید صیاد شیرازی:
*«رضا برجی» مستندساز و از همراهان شهید آوینی به بیان یکی از خاطرات جالب خود از شهید آوینی پرداخت:
یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم. شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد». آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تکسایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش»!
من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز میکنم؟». شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کولهات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کولهات چیزهای دیگری هم هست که نمیدانم چیست، هر وقت کولهات سبک شد، پرواز خواهی کرد».
مدتی پس از این گفتوگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد.
البته من هم منتظرم ببینم کی کولهام سبک میشود.
نقل از فارس
*تیمسار خشمگین بود . چنان خشمگین که حتی صدایش می لرزید . دوستانش بعدها اعتراف کردند که در تمام مدت دوستی بلند مدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود که: « شما چطور توانستید بدون اجازة ی من دست به چنین کاری بزنید ؟ »
کسی در آن لحظه جرأت جواب نداشت . هر چند آن ها همان وقت هم که تصمیم به چنین کاری گرفتند ، از عواقبش بی اطلاع نبودند ، اما نه در این حد !
ماجرا از این قرار بود که سال ها پیش ، وقتی که او شب و روزش را در جبهه می گذراند ، بنیاد شهید به تعدادی از خانوادههای شهدا و جانبازان در یکی از شهرک های تازه تأسیس شمال تهران زمین می داد . آنان که از زندگی فرمانده شان از نزدیک اطلاع داشتند ، به فکر خانواده ی او افتادند . آن ها فکر می کردند صیاد به خانواده اش بی اعتناست فردا که آب ها از آسیاب بیفتد ، او حتی زنده هم بماند ، چه بسا خانواده اش سایبانی نداشته باشند . آن روز ها خانواده ی او در خانه ی سازمانی ارتش زندگی می کردند . پس دوستان او تصمیم گرفتند از رئیس بنیاد شهید برای فرمانده نیروی زمینی که از قضا خود جانباز هم بود ، قطعه زمینی بگیرند . حجتالاسلام کروبی هم که از زندگی او بی اطلاع نبود ، موافقت کرد و کار صورت گرفت . یاران فرمانده برای این که او را در مقابل کار انجام شده قرار دهند ، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست بهکار ساختمان سازی شدند . تا این که در نیمه ی کار صیاد فهمید . به آنان به شدت تاخت. عصبانیتش که فروکش کرد ، از آنان عذر خواست. گفت می داند آنان قصد خدمت به او و خانواده اش را داشته اند اما او چنین استحقاقی ندارد. بعد برای آقای کروبی نامه نوشت و بعداز تشکر از مساعی او در حل مسکن ایشان ، گفت :
وقتی که در دانشگاه افسری تدریس می کرد ، تصمیم گرفت عملیات های بزرگ هشت سال دفاع مقدس را به دانشجویان تدریس کند. استقبال دانشجویان باعث شد برای نظام مند شدن این کار ، سازمانی تشکیل دهد . طرح تشکیلاتی نوشت به نام هیأت معارف جنگ.
نقل از وبلاگ سرداران دفاع مقدس
* تاثیر روحانیون در جبهه ها از نگاه صیاد
حجتالاسلام محمدطاهر حبیبی از مسئولین وقت سازمان عقیدتی سیاسی ارتش با اشاره به توجه شهید صیاد شیرازی به نقش روحانیت در دفاع مقدس میگوید: شهید صیاد شیرازی نقش روحانیون را در دفاع مقدس بسیار موثر میدانست و میگفت "نقش یک روحانی و تاثیرگذاریاش بیشتر از چندین تانک برای من است و به جای تانک به من روحانی بدهید."
* تقابل ناکام بنیصدر با صیاد شیرازی
حجتالاسلام محمدطاهر حبیبی با ذکر خاطره دیگری از این شهید بزرگوار، اظهار داشت: بنیصدر در زمان تصدی مسئولیتش به دنبال انزوای روحانیت بود و در ارتش با نیروهای انقلابی و ارتشی درگیر میشد.
وی ادامه داد: بنی صدر در یک جلسه در دزفول در حضور شهید صیاد شیرازی و شهید چمران به امام خمینی(ره) اهانت کرد که شهید صیاد شیرازی با او درگیر شد که بنیصدر در آن زمان گفت صیاد باید از ارتش اخراج شود، ولی شهید فلاحی اعلام کرد اخراج، مراتب خاص خود را دارد و موضوع به حاج احمد خمینی گفته شد. در این زمان بنیصدر وقتی دید برای این کار پشتبیانی ندارد از موضوع صرفنظر کرد.
* روزی که صیاد برای نماز صبح فراخوان داد
امیر مسلم بهادری معاون نظامی سابق حجتالاسلام صفایی نیز خاطرهای از تاکید شهید صیاد شیرازی به برپایی نماز جماعت ذکر کرد.
یک روز در یکی از قرارگاهها شهید صیاد شیرازی از من پرسید که فلانی میزان شرکت رزمندهها در نماز جماعت به چه صورت است؟ من به ایشان گفتم اکثر رزمندهها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت میکنند ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.
در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند و من این کار را کردم.
صبح همه در حسینیه حاضر شدند و شهید صیاد بلند شد و گفت: برادران، شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان شما را به نماز جماعت میخواند، توجه نمیکنید!
جامعه خبری تحلیلی الف، به نقل از گروه امنیتی دفاعی فارس
*آخرین خاطره از پدر:
آخرین خاطره ای که از ایشان دارم ، مربوط به شب شهادتش می شود .
آن شب ، حال عجیبی داشت ؛ چون از مسافرت آمده بود ؛
زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) و عیادت مادر گران قدرش در مشهد ، زیارت مشهد شهیدان شلمچه همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود .
گویا برای شهادت آماده بود . آن شب برای من شبی بسیار سخت و مصیبت بار بود .
تازه به عظمت او فکر می کردم که در نبودش چه کنم ؟ برای همین بود که در روز تشییع جنازه وقتی خودم را روی پای آقا ( مقام معظم رهبری ) انداختم ، می خواستم تمام عقده هایم را خالی کنم ؛
چو ن او را از پدرم بیشتر دوست داشتم و باور کنید از آن لحظه به بعد، آرامش وصف ناپذیری پیدا کردم .
به قول پدرم حال و روحم تغییر کرد و احساس خوبی به من دست داد .
الان که فکر می کنم ، بسیار ولایت طلب بود و همیشه هم به من سفارش می کرد مطیع محض ولایت باشم .
نقل از پایگاه جامع عاشورا
تا پیش از آن نامش را نشنیده بودم.
در گوشی با شما می گویم بین خودمان بماند؛ پس از آن هم آنطور که شایسته اش بود؛ نشناختمش!
آخر 10-12 ساله بودم که داغش به دل غمزده مان نشست. کوچکتر از آن بودم که بفهممش.
و البته شاید فرصتی به پدر و خدابیامرز پدربزرگم دست نداده بود؛ که دل از حاج احمد، برکنند و ذره ای هم از دیگر دلاوران جبهه های غرب و جنوب، برایمان بگویند.
حداقل، ذره ای هم از این شهید بزرگ برایمان بگویند؛ که صیاد واقعی دل ها شد.
آخر نشناخته باشی اش اما آنقدر با چهره اش احساس قرابت کنی که بپنداری سال هاست انگار عموی تو بوده است و تو تنها ازش بی خبر مانده ای. خب صیاد،باید باشی که بتوانی حتی بعد از شهادت، قلب دخترکان غافل مانده از خودت را نه اینکه فقط عاشق کنی که عاشق خود، نگاه داری.
یادم هست خبر شهادتش که پیچید؛ آن روزها با تمام کودکی ام، احساس کردم که غمش بزرگ است. بزرگ تر از دل من.
اما تمام دلم غصه دار بود.
برایم عجیب بوده و هست که اینقدر غمش بر قلب کوچکم جراحت وارد کند که هنوز با گذشت سال ها آن لحظه های تلخ را به وضوح، بخاطر بیاورم و هربار با هر تذکار، قلبم دوباره به سوگ بنشیند. آخر من که او را نمی شناختم؛ چرا اینقدر در سوگش غصه دار شدم؟ چرا از بین تمام غصه های کودکی و نوجوانی، این غصه اینقدر ماندگار شد؟
نمی دانم سرّش چیست؟
شاید خدا مرا هم جزء مومنان دانست آن روزها و اجازتم داد تا برای لحظاتی جیره خوار دردمندان از شیعیان شوم؛ شاید حلاوت این غم بزرگ، مرا به خود آورد!
و یاد خدا را در قلبم دوباره زنده کند.
یاد آن روزها و لحظه ها دوباره به بغضم نشاند؛ آن هم در این ایامی که پیش تر هم گفتم؛ هر روزش بغض است و اشک و آه.
شهادتتان مبارک ای بزرگان عرصه ی جهاد.
ای پیشتازان در جهاد اکبر، با هیولای نفس، اولاً و جهاد اصغر، با اژدهای کفر و نفاق، ثانیاً.
سالروز شهادت دو شهید گرانقدر، شهید آوینی و شهید صیاد شیرازی تسلیت باد.
عجب دردی است! شب ها اشک می آفریند و روزها بر بغض می افزاید.
آخر، این نهایت ظلم است.
شاید هم نه؛ شاید عاشورا نهایت ظلم اشقیا، بر اولیاء باشد؛ اما باری بهرجهت، این روزها، فتنه ی عاشورا هم پایه ریزی شد.
ابوبکرها و عمرها قبح خیلی چیزها را ریختند تا یزیدها، جرئت بکنند بر لبی که قرآن می خواند، چوب بزنند.
طرح عاشورا را، عمر در همان روز سقیفه به آن مجسمه های نفاق، ارائه داد و همانجا تصویب کردند و ماند تا به وقتش، طوق گردن یزیدیانشان گردانند.
شهادت بانوی بهشت را چه نیک گفته اند که آغازی بر فصل مرگ انسانیت بود!
انگار عمر در گوش ابوبکر خواند تا به آواز بگوید:
"بیایید با حیوانیت بیعت کنیم؛ که از انسان بودن خود خسته ایم.
بس است دیگر؛
این محمد بود که وادارمان کرد به آنچه نیستیم چند صباحی تظاهر کنیم؛ اکنون که او نیست؛
جانشینش هم که بار سنگین سکوت را بر دوش می کشد؛
چه از این بهتر؛ بیایید دیگر خودمان باشیم. بیایید چون گذشته ی جاهلی مان، حیوان بمانیم."
و حاضران، چه زود لبیک گفتند به این ندای شیطانی! و چه همدل بودند اینها با هم!
و چقدر تنهاست زهرای مرضیه، فاطمه ی بتول، در میان جماعت حیوانی که حتی گوش برای شنیدن هم ندارند؛ چه رسد به همت برای عمل کردن و عقل برای فکر کردن و معرفت برای وفا کردن!
و چقدر درد آور است یادآوری این روزهای تنهایی.
و چقدر دوست دارم فریاد بزنم آنسان بلند که ابوبکر زمانه بر خویش بلرزد:
ای یاران، ای یاران،
سوزم از داغ غمی...
داغ ظلم و ستمی...
...
بهشت، گوارای توست و منزلگاه اصلی ات؛ مادر ۱۸ ساله ام.
که تو برای زمین خیلی بزرگی. آنقدر که عاشقانت هم شاید از درک حقیقت تو درمانده شوند.
اما آن بی صفتانی که به سیلی روی صورتت حتی رضا دادند؛ نه اینکه فقط نشناختند تو را؛ بلکه حتی نخواستند یعنی دانستند که شناختنت باعث خواهد شد دوباره انسان شوند؛ و آنها هم از انسانیت گریزان.
و عذابی که تو در جمله جمله ی خطابه هایت آنها را از آن بیمشان دادی، برای این نخواستن هاست. که آنها خود زجر بدست آوردن بهشت را به لذت فرو افتادن در آتش جهنم فروختند.
عذابشان مداوم باد و خوار کننده؛ در روز قیامت و در صحرای محشر.
و عذابش مداوم باد در دنیا و آخرت؛ هر آنکه با دشمنان تو، با این وحشی ترین حیوانات درّنده، همدلی و همراهی پیشه کند.
و ما را از عذاب آتش دوزخ، نگاه دار؛ به یمن محبت روز افزون شما در قلب هایمان که اگرچه اطاعت از شما تمام عمل امروزمان نیست؛ اما چون اعتقاد راسخی نشسته در عمق جانمان که به یاری شما و همت بیشتر از سوی ما، فردایی نه چندان دور، سرانجام، تفسیری بر محبت امروزمان خواهد شد.
جنسش فرق دارد؟ خیر؛ انسان است؛ عکس هایش را بارها دیده ام. خاکش را با همان آبی سرشته اند که آدم ابوالبشر را.
نسلش فرق دارد؟ خیر؛ آخر از نزدیکان هر کسی می تواند باشد. خاصه از نسل منحصربفردی نیست.
با تمام این شباهت ها، پس چرا او، او شد و من، من ماندم؟
آخر چرا این نشان بی نشانی، بر پیشانی نورانی او حک شد؟ اما پیشانی من اینقدر سیاه مانده است.
چرا او در آسمان ها، در پرواز
و من در زمین، این همه حتی از خدا هم بی پروا؟
همیشه این سؤال را از خودم می پرسم:
او از کجا شروع کرد تا در مسلخ عشق، اسماعیل جانش، قربانی رویای صادقه ی پرواز شد؟
چرا من از همانجا شروع نکنم؟
...
او، او شد؛ یک نام ماندگار؛ آن هم نه فقط بر روی زمین، که تا عرش، آوازه اش تا ابد پیچید
و من، تازه اگر دیگران بخاطرشان بسپارند مرا آن هم تا آخرین لحظه ی زندگی ام بر روی خاک؛
من تنها همینم. به خاک که بسپارندم، خاک می شوم. یادم زودتر از جسمم درون خاک متلاشی می شود.
پس چرا چون او، جاودانه نشوم؟
تا ابد زنده؛
متنعم به فضل الهی؛
و یادم تا ابدیت، گرامی.
بماند که فراموشکاران، با تذکر، با تلنگر، یادمان جاودانه ها را گرامی می دارند؛
اما بهرحال، جاودانگی، چیز دیگری است.
...
چرا از منیت خویش به سوی عشق، این یگانه گوهری که با هر روز زندگی، از آن بیشتر فاصله گرفتم، رجعت نکنم؟
چرا من نیز تأویل این آیه ی شریفه نشوم که "إنّا لله و إنّا الیه راجعون"؟
دل را که آزاد می گذارم، فریاد می زند نوای عشق را: تو، منِ خود را قربانی کن؛ آن هم لله، تا الله خاک خونین تنت را سرمه ی چشمان ملائک کند و روحت را به روضه ی رضوان خویش فرا خواند.
چه ساده است درک این عادلانه ترین حکم زندگی: تا برای خدا نباشی؛ در راه خدا نخواهی مرد!
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
این است رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانید
شهید بهزاد شفق؛ شاید ساعاتی پیش از شهادت
سلام آقا بهزاد.
از احوال ما اگر می پرسید، ممنون. به دعای شما، خوبیم.
اما از احوال شما پرسیدن، البته سؤال بیهوده ای است.
مگر می شود نزد خدای تبارک و تعالی غرق در تنعم بود و باز، ناخوش بود؟
راستی این دور و برها، پیش ترها نامتان بلندآوازه تر بود.
نمی دانم چه شده؛ هر جا را می گردم، ردی از یادتان نیست.
حتی آخرین نامه تان را گم کرده ام. هر جای این دهکده را هم که گشتم نبود!
این دوبیت را هم از دوران کودکی از بر شده ام. وگرنه در همین حد هم نمی توانستم از شما بگویم که حافظ قرآن بودید و با سن کمتان، در همان دوران نوجوانی و شاید هم جوانی، پاسدار حقیقی انقلاب اسلامی شدید.
دلیرانه ایستادگی کردید؛ و عزت شهادت در پیشگاه خدا را به ذلت اسارت در بند هوای نفس ترجیح دادید.
چیزی از شما در خاطرم نیست جز همان که یک بار خواندم در دوران ابتدایی(البته اگر اشتباه نکنم) در حمایت از انقلاب اسلامی، کاستی با صدای خودتان ضبط کرده اید.
آن زمان که همکلاسی هایتان، با شیطنت های کودکانه، در مشق شب خود هم تقلب می کردند؛ شما پرچم پاسداری از حریم ولایت را برافراشتید.
به حق، مقام شهادت، شایسته ی امثال شماست.
نه ما که هنوز هیچ از الفبای ولایت هم نمی دانیم!
که اساساً فلسفه ی مبارزه را هم گم کرده ایم. گاهی می بینید انگار با خودی ها سر جنگ داریم؟
شرمنده تان می شوم وقتی تذکری، انذاری مرا به خود می آورد که من هم اسیر این خاله زنک بازی های این دنیا شده ام و از اصالت خود فاصله گرفته ام. سوی چشمانم گاهی آنقدر کم می شود که دشمن را خودی و خودی را بیگانه ای متجاوز، می پندارم.
مرا که به کودکی ام ببخشید. که در قیاس با شما، کودک که هیچ، هیچ هم نیستم.
اما بزرگتر از من ها، هم هنوز درگیر خاله زنک بازی می شوند؛ یا للعجب!
چه نیکو گفته اند: سبکبالان خرامیدند و رفتند.
می اندیشم که ما، حقیر و بزرگترهایم، در کدام طرف میدان، سرمان گرم کدامین بازی است؟ که فراموشمان شده جهاد اکبر را؟
بال نداریم؟
یا بالهای سنگی سنگین داریم؟
شاید هم هیچکدام، اما نگاهمان آسمانی نیست. عادت کرده ایم که کوتاه اوج بگیریم. زمینی می پریم!
ما را ببخشید. از شما یاد نگرفتیم فرهنگ جنگ را.
از شما نیاموختیم مرام دل نشکستن را. آیین پاکبازی را. و خیلی چیزهای دیگر را.
اما می دانید؟ عوضش، از رسانه ها، خوب آموخته ایم غرور را، دمیدن در حباب من ها را و در هم شکستن غرور غیر را. حتی اگر این غیر، خودی و مخلص باشد.
و ما شاء الله هم که رسانه هایمان، چه خوب، شما را در خاطرمان زنده می سازند!
و فرهنگ ناب شهادت را
و یاد مرگ را به ما می آموزند!
ما را ببخشید.
حرفی جز نواختن بر طبل رسوایی ندارم.
رسوای رسواییم.
شما ما را ببخشید.
باشد که خدا هم ما را ببخشد.
به دعای شما خیلی محتاجم. خیلی دعایمان کنید. به دوستانتان هم سلام ما شرمندگان را برسانید.
مادر این شهید بزرگوار، ناخوش احوال است. برای شفای بیماران که دعا می کنید ایشان را هم از خاطر مبرید.
سلام.
سال نو مبارک.
نمی خواهم امروز چیزی بنویسم؛
یعنی هنوز آپ نمی شوم.
هنوز قلمم، قلبم آماده نیست.
کمی دوگانگی، کمی رخوت، کمی غم،
آن هم در همهمه ی نشاط شکفتن ها،
آن هم در فصل رسیدن ها؛
عجیب، دوباره دوگانه ام.
دستم دوباره به قلم نمی رود.
این را نوشتم تا یادمان باشد مخصوص تر، دعا کنیم.
دعا برای فرج که ذکر لب همه مان هست؛
بیشتر و مخصوص تر.
دعای خاصه برای سلامتی بیماران و آرامش روح اموات؛
دعا برای عاقبت بخیری همه مان، پدرهایمان، مادرهایمان؛
فراموشمان نشود.
بیش از این وقتتان را نگیرم.
ملتمس دعا زیاد است و
فرصت دعا، اندک.
ما فقط همین چند روز عمر را فرصت داریم:
برای دعا و
برای تلاش که باز هم همان دعاست از نگاهی دیگر.
پس تلاش کنیم دعاگونه.
و دعا کنیم برای استمرار و اثر بخشی تلاشمان.
التماس دعا