شهیــــــــــــــــــد

... هفتاد دو سر بریده؟ وا بیدادا! ...

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

راست یا دروغ، می خواهمت آقا

غروب جمعه گذشت و غمی است نشسته بر دلم.

نه اینکه انگار دلتنگتان باشم آقا. نه اینکه انگار منتظرتان باشم آقا.

من که هیچ از شما نمی دانم؛ من که شما را نمی شناسم.

غمم بخاطر چیزهای دیگر است آقا جان.

غمگینم چون رزمنده ای، نوای بینوایی مادر شهید را فریاد زد و دلم لرزید.

غمگینم چون از "ننه علی"۱ گفتند و شرمندگی ام افزون شد.

من که حتی مادر شهدا را، مادر این سربازان بی نام و نشانت را، این فرزندان آسمانی ات را نمی شناسم؛ پس چگونه است که جمعه به جمعه، سنگ سیاه قلبم، زنگار نزدوده، شعر انتظار تو را می سراید؟

آقا ببخش که دروغ بوده زمزمه های انتظارم. اما تو که می دانی چقدر می خواهم اینها، راست ترین ادعایم باشد. پس ببخش و دروغم را حقیقت راستین زندگی و فلسفه ی زنده ماندنم قرار بده.

آقا ببخش اگر بغضم بخاطر تو نیست. اما تو میدانی چقدر ذوق دارم تا فقط به عشق تو بغض کنم. پس مرا بغضی عاشقانه و همیشگی، تا لحظه ی آمدنت، عطا کن.

آقا ببخش و بیا. بیا؛ اگر چه تاکنون از عمق وجود نخوانده ام دعای "عجّل" را. بیا؛ اگر چه هنوز در قرن ها شرمساری ات مانده ایم؛ مولا جان. آقا ببخش و فرزندانت را با کوله بار گناهشان از در توبه مران. 

ما توبه کنان آمده ایم و تو را به صفت تواب بودنت می خوانیم. ما توبه کاریم؛ بپذیرمان و بر پیشانی مان آنچنان مهر "غلام تو بودن" را بزن که در قیامت، سپیدی این نشان، سیاهی چهره مان را بپوشاند.

آقا بیا که دیری است در جهان، عدالت، برق ذوالفقار را می طلبد و نوای پر طنین "أنا المهدی" را.


۱-ننه علی که پرکشید و در آسمان ها، همسایه ی پسر شد، تازه فهمیدم او هم بوده است؛ تازه شنیدم بوی صفای اتاقکش را بر سر مزار پسرش. تازه فهمیدم مفهوم وفای مادر را به پسر، و شاید هم وفای پسر به مادر. نمی دانم شنیده بودی یا تو هم مثل من از غافلان بودی. مادری بود و تک پسری و دیگر هیچ. پسر که آسمانی شد، مادر، منزلی مناسب تر از اتاقکی کنار مزار آن جگر گوشه، نیافت. و اگر چه به اصرار دیگران، چند صباحی منزلگاهش، اندکی دورتر از مزار پسر، شد؛ اما فراق بین مادر و پسر که شدنی نیست. مادر هم پر کشید؛ دوباره یک مادر است و یک پسر و این بار تمام وسعت آسمان برایشان. خدایشان بیامرزد.

۰۵ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۱۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رأی اولی ها

اول، سلام به همه ی اونا که بار اولشونه رأی می دن و شناسنامشونو ممهور می کنن، و دوم، سلام به همه ی اونا که بار اولشونه نماینده مجلسشون رو انتخاب می کنن و سوم هم سلام بر همه، همه ی ما و همه ی شما.

واقعاً خوش به حال همه ی شما که طعم واقعی رأی اولی بودن رو می چشین و لذت واقعیشو احساس می کنین. یادی  از ما هم بکنین.

من که هیچ وقت نتونستم واقعاً حس و حال یه رأی اولی رو داشته باشم؛ چون خیلی قبل تر از رسیدن به سن قانونی، از ذوق زیادیم، غیر رسمی رأی می دادم! اصلاً یکی از انگیزه هام واسه بزرگ شدن همین بود که صفحه ی آخر شناسنامم پر بشه از مهرای جورواجور انتخاباتی! و بخاطر حجم بالای آرای غیر رسمیم، الآن حتی یادم نمیاد واسه انتخابات مجلس، رأی دومی ام یا رأی سومی؟! اما اینکه مهم نیس. مهم اینه که هر چی می گذره شکر خدا، ذوق و شوق و شور و هیجانم، تو ایام انتخابات، دوره به دوره، کمتر که نمیشه هیچ؛ بیشتر هم میشه.

 

یه خاطره واستون بگم شاید جالب باشه واستون. اون موقعا که شهرستان بودیم و خب شهرستانام که معمولاً فقط یکی دو نفر رو میشه انتخاب کرد؛ یادمه یه بار کاندیدای مورد نظر خونواده ی ما، رأی نیوورد؛ اون موقع، خیلی کم سن و سال بودم؛ اما رسمی یا غیر رسمی، بالاخره رأی داده بودم و حتی کمی تو ذوقم هم خورد. اما بعدش، وقتی به نتیجه ی کار نگاه کردم، خب وظیفمو انجام داده بودم؛ نیتم انتخاب اصلح بوده، و خب اینو از بزرگانمون می دونیم که، وقتی نیت، درست باشه، اجر کار، پیش خدا محفوظه. از اون طرف، نتیجه ی دنیایی شم هرچی نیگا می کردم؛ چیز بدی نبود که هیچ، قشنگی بود و قشنگی؛ شور بود و هیجان؛ حماسه بود و احساس و شعور؛ و غرور بود و غرور که با دیدن این قشنگیا در من آفریده میشد.

غرور داشتن یه دموکراسی واقعی اونم تو روز روشن انتخابات؛ و غرور داشتن یه شعور بالای سیاسی، به وسعت یک شهر. شعوری که باعث میشه حتی من هم با وجود سن و سال کم، باز با درک بالایی اینو بپذیرم که شاید اصلح از نظر هم شهری من، واسه آبادانی شهر و کشورم، صالح تر باشه از اون شخص اصلح مد نظر من.

چقدر زیباس این احترام واقعی که به نظر همسایه، به نظر هم شهری، به نظر هموطن می ذاریم! قطعاً یکی از راز و رمزای بالا بودن سطح مشارکت اجتماعی و حماسه آفرینیای حیرت آفرین ایرانیای عزیز، تو هر انتخاباتی، همین درک و شعور بالای مردمه؛ که ایرانی غیور، سراپا شعوره؛ سراپا شعور.

۰۵ اسفند ۹۰ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این سخن روز است؛ بشنو 2

همانطور که در بخش قبل، گفته شد، ملاک اصلی در تعریف توسعه، عدالت است. اگرچه قداست مفهوم این واژه را فطرت هر انسانی به نیکی درک می کند؛ اما بهرحال تا زمانی که این مفهوم، آنگونه که باید تعریف نشود نمی توان از آن در ارزیابی ها به درستی بهره جست. در این بخش، سعی بر آن است که، گوشه ای از مفهوم عدالت از منظر کلام امام علی(ع) مورد بررسی قرار گیرد.

نامه ۵۳(خطاب به مالک اشتر به هنگام انتصاب ایشان برای فرمانداری مصر): ... با خدا و با مردم، و با خویشاوندان نزدیک، و با افرادی از رعیت خود که آنان را دوست داری، انصاف را رعایت کن. که اگر چنین نکنی ستم رواداشتی، و کسی که به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جای بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را که خدا دشمن شود، دلیل او را نپذیرد، که با خدا سرجنگ دارد، تا آنگاه که بازگردد، یا توبه کند، و چیزی چون ستمکاری نعمت خدا را دگرگون نمی کند، و کیفر او را نزدیک تر نمی سازد، که خدا دعای ستمدیدگان را می شنود و در کمین ستمکاران است.

دوست داشتنى ‏ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ‏ترین، و در عدل فراگیرترین، و در جلب خشنودى مردم گسترده‏ ترین باشد، که همانا خشم عمومى مردم، خشنودى خواص (نزدیکان) را از بین مى‏ برد، امّا خشم خواص را خشنودى همگان بى‏ اثر مى ‏کند. خواصّ جامعه، همواره بار سنگینى را بر حکومت تحمیل مى ‏کنند زیرا در روزگار سختى یاریشان کمتر، و در اجراى عدالت از همه ناراضى ‏تر، و در خواسته‏ هایشان پافشارتر، و در عطا و بخشش‏ ها کم سپاس‏تر، و به هنگام منع خواسته‏ ها دیر عذر پذیرتر، و در برابر مشکلات کم استقامت‏تر مى ‏باشند. در صورتى که ستون‏ هاى استوار دین، و اجتماعات پرشور مسلمین، و نیروهاى ذخیره دفاعى، عموم مردم مى ‏باشند، پس به آنها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.

حکمت۴۷۶: عدالت را بگستران و از ستمکاری پرهیز کن، که ستم، رعیت را به آوارگی کشاند و بیدادگری به مبارزه و شمشیر می انجامد.

امام(ع) با این چنین عباراتی، به بحث در باب ضرورت عدالت در جامعه پرداخته و آثار اجرا یا عدم اجرای آن را در جامعه مورد بررسی قرار داده اند. اندک تأملی در این جملات، خواص و حاکمان هر جامعه ای را در بسلامت اداره کردن آن جامعه، بسیار یاری می رساند.

خطبه ۱۲۶: ... و آنگاه که مردم حق رهبری را ادا کنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد، و راه های دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنت پیامبر، پایدار گردد. پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس می گردد. اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار، و نیرنگ بازی در دین، فراوان می گردد، و راه گسترده ی سنت پیامبر(ص) متروک، هواپرستی فراوان، احکام دین تعطیل و بیماری های دل فراوان شود. ...

همانگونه که در این خطبه، بیان شده است، با مخدوش شدن رکن عدالت در جامعه، دیگر نمی توان چندان به اعتلای ارزش های دینی و اخلاقی در جامعه امید بست. این مهم نیز، ضرورت اجرای عدالت در جامعه را به خصوص برای کشوری چون ایران اسلامی، که از دیرباز ملتی مذهبی و خداپرست داشته است، روشن می سازد.

خطبه ۲۲۴: سوگند به خدا! اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان به سر ببرم، و یا با غل و زنجیر به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم، و چیزی از اموال عمومی را غصب کرده باشم. چگونه بر کسی ستم کنم برای نفس خویش، که به سوی کهنگی و پوسیده شدن پیش می رود، و در خاک، زمانی طولانی اقامت می کند؟

به خدا سوگند! برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهیدست شده و از من درخواست داشت تا یک من از گندم های بیت المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده، و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند. پی در پی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد. چون گفته‏های او را گوش فرادادم پنداشت که دین خود را به او واگذار می‏کنم، به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمی‏دارم، روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا او را بیازمایم، پس چونان بیمار از درد فریاد زد ونزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم، ای عقیل: گریه‏کنندگان بر تو بگریند، از حرارت آهنی می‏نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی می‏خوانی که خدای جبارش با خشم خود آن را گداخته است، تو از حرارت ناچیز می‏نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟ و از این حادثه شگفت آورتر اینکه شب هنگام کسی به دیدار ما آمد، و ظرفی سر پوشیده پر از حلوا داشت، معجونی در آن ظرف بود، چنان از آن متنفر شدم که گویا آن را با آب دهان مار سمی، یا قی کرده آن مخلوط کردند! به او گفتم، هدیه است؟ یا زکات یا صدقه؟ که این دو بر ما اهل بیت پیامبر (ص) حرام است، گفت: نه، زکات است نه صدقه، بلکه هدیه است.

گفتم: زنان بچه مرده بر تو بگریند. آیا از راه دین وارد شدی که مرا بفریبی؟ یا عقلت آشفته شده‎، یا جن زده شدی؟ یا هذیان می‌گویی؟

به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‌هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از مورچه‌ای ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! و همانا این دنیای آلوده شما نزد من! از برگ جویده شده دهان ملخ پست تر است! علی را با نعمت‌‌های فناپذیر و لذت‌های ناپایدار چه کار؟!. به خدا پناه می بریم از خفتن عقل و زشتی لغزش‌ها، و از او یاری می جوییم.

در خطبه ی فوق، مصادیق عدالت اجتماعی و ظرافت موضوع، به خوبی بیان شده است؛ تنها همین خطبه کافیست تا هر عقل سلیمی به پوچی فلسفه ی باج، رشوه، ملاحظات خویشاوندی و... در اداره ی امور، حکم داده و عدالت اجتماعی را به معنای واقعی کلمه با رعایت چنین اصولی برای آحاد ملت، پیاده کند.

خطبه ۱۲۶: آیا به من دستور می دهید برای پیروزی خود، از جور و ستم درباره ی امت اسلامی که بر آنها ولایت دارم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد! اگر این اموال از خودم بود به گونه ای مساوی در میان مردم تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خداست! آگاه باشید! بخشیدن مال به آنها که استحقاق ندارند، زیاده روی و اسراف است، ممکن است در دنیا مقام بخشنده ی آن را بالا برد، اما در آخرت، پست خواهد کرد. در میان مردم ممکن است گرامی اش بدارند، اما در پیشگاه خدا خوار و ذلیل است. کسی مالش را در راهی که خدا اجازه نفرمود مصرف کرد و به غیر اهل آن نپرداخت، جز آنکه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود، و دوستی آنها ار متوجه دیگری ساخت. پس اگر روزی بلغزد و محتاج کمک آنان گردد، بدترین رفیق و سرزنش کننده ترین دوست خواهد بود. 

در این خطبه، عدالت، به عنوان خط قرمزی برای امور بیان شده است. مولایمان، حتی برای شکست دشمن خدا و دشمن حق، حاضر نمی شوند در حق امت اسلامی اجحافی صورت داده و مالی را به ناحق به غیر اهل آن بدهند.

خطبه ۱۵: به خدا سوگند! بیت المال تاراج شده را هر کجا که بیابم به صاحبان اصلی آن بازگردانم، گرچه با آن ازدواج کرده، یا کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در عدالت، گشایش برای عموم است، و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ستم برای او سخت تر است.

آنچه از این خطبه بر می آید، قاطعیت و دقت در اجرای عدالت است؛ چرا که با اهمال کاری و مسامحه، عدالت واقعی در متن جامعه اجرا نمی شود.

 جان کلام مولا را می توان خلاصه شده در حکمت پایین دریافت؛ آنجا که با مقایسه ای میان عدل و بخشش، سیمای عدل را با عباراتی موجز، به تصویر می کشند:

حکمت۴۳۷: عدالت، هرچیزی را در جای خود می نهد، در حالی که بخشش، آن را از جای خود خارج می سازد. عدالت تدبیر عمومی مردم است، در حالی که بخشش گروه خاصی را شامل است، پس عدالت شریف تر و برتر است.

براستی اجرای عدالت، استعدادها را به خوبی شناسایی نموده و با ایجاد فرصت های متناسب با استعدادها برای آحاد ملت، بستر لازم را برای رشد آنها فراهم می آورد. با برداشته شدن تبعیض، نشاط در جامعه، به طور فزاینده ای رشد کرده و پیشرفت مادی و معنوی افراد و جامعه، توأمان، در سایه سار تحقق عدالت اجتماعی ممکن می شود.

۰۳ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۴۳ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نماینده ی من

اسامی نامزدها اعلام شد؛

اما،

این روزها،

صدای من آرام است.

هیچ کس نمی شنود مرا.

شاید حتی هیچ نامزدی، صدای مرا نخواهد که در بهارستان، فریاد بزند.

اما من ایرانی ام. یک جوان پر شور.

من ایرانی ام. یک مسلمان باشعور.

رأی می دهم حتی اگر هیچ نامزدی، نماینده ی اندیشه های من نباشد.

اصلح، همان هایند که رهبرم می گوید.

نه آنها که من می گویم.

گاهی به سرم می زند که در برگه فقط این را بنویسم:

"من هم همان ها که رهبرم نوشت..."

۰۳ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۲۸ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این سخن روز است؛ بشنو. پشیمان نمی شوی1

این روزا بازار انتخابات داغ داغه. از فردام که مهلت تبلیغات یک هفته ای کاندیداها شروع میشه و دیگه باید رو در و دیوار و سقف و کف شهر، عکس باشه و تراکت و بروشور در معرفی کاندیداها و درشت نویسی شعارهای تبلیغاتی شون و ارائه کارنامه عملکرد اشخاصی که انشالا قراره نماینده های شهرشون باشن تو میدون بهارستان. شور و حال عجیبیه؛ جمعش که می کنی با شعور ایرانی؛ دیگه غوغا به پا می کنه. انشالا امسال پرشورترین انتخابات رو خواهیم داشت و حماسی ترین حضور در صحنه رو با همون همت و بصیرت همیشگی، رقم خواهیم زد. و دوباره کمر دشمن بدخواه خودمون رو خواهیم شکست.

یه نکته ای رو می خوام بهش بپردازم که جزء اصول اساسی نظام اسلامیه. و چه تو شعارایی که این روزا خواهیم شنید و چه تو قضاوتای بعدیمون از اهالی بهارستان، باید درنظر داشته باشیمش. وگرنه هر کسی که از این نکته غافل بشه، یقیناً تو همون چاهی گرفتار میشه که نظام لیبرالی غرب این روزا داره توش دست و پا می زنه.

جدیت موضوع، جدیت در پردازش رو هم می طلبه. پس از اینکه ناگهان در شیوه ی نگارش تغییر ایجاد میشه عذر می خوام.

ادامه مطلب...
۰۳ اسفند ۹۰ ، ۰۸:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

درد عشق

بمیرم من، ز درد عشق و غرق خون، بمیرم من

ز داغ لاله ای گلگون کفن، گلگون بمیـــــرم من


یاد مرگ زیباست؛ آن هم اگر یاد مرگی باعزّت، یاد شهادت باشد.

یاد مرگ، بیدار نگاهت می دارد و قلبت را زنده می سازد.

یاد شهادت، یاد زیباترین مرگ هاست؛ یاد کبوترانه رفتن ها، یاد عاشقانه زیستن هاست.

یاد کبوتران در پرواز، طرحی از عشق را با ترکیب سرخی خون و آبی آسمان، در قلبت قلم می زند.


اما این روزها، فضا پُر نیست از عطر یادشان؛ از هُرم نگاهشان.

نمی دانم چرا این روزها، فقط شعارشان را از همه جا می شنوم. حرفت را که می شنوند، بی حوصله انگار، فقط سر تکان می دهند و می گویند: بله. صحیح است؛ حق با شماست!!!! یعنی که انگار بس است؛ امروزه روز، هنگامه ی صحبت از چیزهای دیگر است؛ اینگونه سخن کردن ها، دیگر، از مد افتاده است.

کسی را ندیدم جز معدود نفرات، که با نشاط، در جواب بگوید: بله؛ و بلافاصله هیجان، حجم صدایش را پُر کند تا اینگونه ادامه دهد: حالا بشنو از من؛ شهیدی را می شناختم چنین و چنان...

آری، هستند کسانی که هنوز امید بسته اند به انتهای این راه؛ و می نویسند اما خسته می نویسند؛ بی حوصله می نویسند؛ قلمشان را خوب نمی تراشند و خوب نمی پردازند؛ حساب صبر مخاطب را چرتکه نمی اندازند. و این جماعت مخاطبان بی حوصله، معلوم است که سراغی ازشان نمی گیرند.

هستند کسانی که بهتر می نویسند اما انگار در شب عملیات، گیر کرده باشند؛ صدایشان زمزمه ای کوتاه است؛ بُرد صدایشان مسافتی تا نزدیک ترین مخاطب را به زحمت می پیماید؛ نوشته هایشان از بس که ریز و دورافتاده است؛ کسی نمی بیندشان.

و صد البته در این میان، هستند کسانی که زیبا، با قلمی شیوا، و صدایی رسا، می نویسند از نور عشقی که بر قلب شهدا تابید و سوی چشمانشان شد و چراغ راهشان. می نویسند و ما دورافتادگان از قافله ی یاران را چنان با قلمشان به وجد می آورند که دیگر نمی توانی جز طلب شهادت را شاه نشین خانه ی آرزوهایت کنی. هستند اینها؛ اما کم هستند.

نمی دانم کم بوده اند‌ یا کم شده اند؛ هر چه هست کم هستند.

این اصلاً برای من زیبا نیست که آنها کم شوند و ما سکوت کنیم. سکوت در برابر چه؟ کم شدن یاد نام نامی و مرام امامی شهدا؟ آن هم در وسط میدان مبارزه برای حفظ ارزش ها؟ در حضور دشمنی نامرد که در گوشه گوشه ی این میدان در کمین غفلت و سکوتمان دربرابر ضدارزش ها نشسته؟

دیگر، می نویسم. هر چه می دانم، می خوانم، می فهمم؛ دیگر می نویسم. تو هم بنویس. بگذار تا من و تو این میدان را خالی نگذاریم؛ اکنون که هنوز قلم به دستان دروازه های بهشت، فرصتی دوباره نیافته اند تا غوغا به پا کنند. بگذار نام ما نیز در زمره ی آنان ثبت شود که نیتشان احیای نام شهداست و کارشان، البته با شرمساری، نوشتن از مرام شهدا.

التماس دعا

۰۱ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۰۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰