بسم الله الرحمن الرحیم


شب قدر، از راه رسید.

شبی که نمی دانیم چیست.

شبی که شاید فقط یک تأویل قابل فهمش برای من، وصال عاشق به معشوق باشد.

وصال عاشق ترین ِ عاشق ها به معشوق ترین ِ معشوق ها.

وصال لایق ترین ها برای عشق، لایق ترین ها برای وصالی که عشق را نمی میراند؛ زنده تر می سازد.


مولا به آسمان می پیوندد.

زمین را به پسر می سپارد و آسمان در برمی گیردش.

اما آسمانی که معشوق را بر سریر انتظار نشانده است، ظرفیت دو نور را کجا دارد؟

مولای آسمان ها از آسمان هم فراتر می رود؛

تا خود زهرا(س) پر می کشد؛ تا عرش کبریایی خدا.

مولای آسمان ها، در بهشت ابدیت، با زهرایش، دوباره پیوند می خورد.

به یمن این وصال ابدی، ملائک، تا صبح، بر قلب زمین محروم مانده از نور مولایش، نور می پاشند؛ فقط باید چشم ها دوخته به آسمان باشند تا درک کنند و دست ها سوی آن، تا شعاعی از نور را هدیه بگیرند.

شب قدر، شبی که هیچ کس نمی شناسدش.

شاید این فقط یک تأویل زیبا باشد که زیبا صورتی زیبا سیرت، به من آموخته است؛

اما

این مهم است که این سه شب قدر را قدرناشناسی نکنیم.


آزاد، این روزها، درد زیاد دارد. دعایش کن. باشد؟