بسم الله الرحمن الرحیم
سلامی دوباره.
تابستان که می شود، حس بیزاری در من به اوج می رسد؛
نه به خاطر گرمایش، که خواست خداست از جهت عادت و قوانین طبیعت، یا از جهت عذاب و با هدفی خاص و در هر دو حالت عادت و عذاب، هم جز شکر و التجا به بارگاه حضرتش سزا نیست.
اما بیزارم از تابستان های شهرم؛
باز هم نه بخاطر آلودگی سرسام آورش که نفس کشیدن را از یادها می برد.
از تابستان های شهرم متنفرم چون گرما می شود بهانه ی بها دادن به هوای نفس.
از تابستان های شهرم آنگاه متنفر شدم که شرم را بر گونه ی پاک دختر همسایه دیدم. وقتی از نگاه تصادفی بر پسری "بالانشین" شهر، عذاب وجدان گرفت.
از تابستان های شهرم در خیابان های جنوب شهر متنفرم که زنان، نیز نمی توانند بی عذاب وجدان، به مردان، نگاه کنند؛ چه رسد به عکس آن؛ مردان که باید با چشم بند، پا به خیابان بگذارند!
از تابستان های شهرم بیزارم که دارد عرف پوشش را در همه جا یکسان می کند؛ دیگر به ندرت می توان فرقی گذاشت میان لب دریا، دل جنگل و قلب تهران!!!
از تابستان های شهرم متنفرم که این بار، حرمت مبارک ترین ماه، ماه خدا را نیز، پاس نمی دارند.
یک ماه صیامِ چند ساعته، برای همدردی با آنان که هر روزشان، را بالاجبار در صیامند. چه هدف زیبایی خوابیده در پس این حکم: چند ساعت در روز، احساس نیاز اما صبر کردن!
و چه ناجوانمردانه چشم فرو می بندند برخی از هم شهریانم بر این هدف زیبا!
هم شهری من! مرا ندیدی چون به موقع نگاهت را دزدیدی؛ تا شرم حضور، روزه خواری ات را برایت زهر نکند! مرا ندیدی باشد؛ اما آیا حسرتی را که در عمق نگاه کودکان نحیف شهرت، نشسته، هم نمی بینی؟
سخت است که بفهمی او شاید در تمام عمرش، حسرت همان یک تکه بربری داغ را دارد که تو در ماه رمضان، پیش چشم او حتی با ولع بیشتری گازش می زنی! بی انصاف! تو که چشم هایت باز است؛ تو چرا نمی بینی؟!؟!
مسلم است که روزه خواری، برای آنها که از روزه داری، به حکم خدا معافند، در حریم شخصی مجاز است؛ اما واقعاً اینقدر سخت است چند ساعت، در ملأ عام، در خیابان، صبر کردن و تظاهر به همراهی با روزه داران، نمودن؟؟؟!!!