نقل از وبلاگ به راه روح الله با اندک تصرفی!


هرگز نبوده ایم بجز خاک پای تو
دل مبتلا نبوده مگر مبتلای تو
ای راز عشق سینه اسرار باز کن
اشکیم ما و همسفر گریه های تو
دل های ما که راه به هم دارد این همه
با هم شکسته ایم دل و جان فدای تو
ملک کبیر عشق که ویران نمی شود
بالاتر از مناره و گنبد ، همای تو



رحمی به قلبمان کن و بالی بده که ما1
عاشق نمی شویم مگر در هوای تو
شاهین پرش شکست و به اوجت نمی رسد
آری حکایتیست به ارض و سمای تو
وقتی که دین عشق سزاوار عاشقیست
مرتد شود کسی که کند ناسزای تو
گویا که این جزای نقی بودن شماست2
ناپاک آن دلی که نگوید ثنای تو
از سامری امید به غیر از خُوار نیست
موسی ظهور می کند از سامرای تو
شاه جهان اگر که شوم هم دوباره باز
آیم به سامرای تو باشم گدای تو
دنیا دو راهی است و شما هادی منید
دنیا دو روز با دو قدم رد پای تو
من راهی ام سفر به سفرنامه اش خوش است
یک دفتر پر از غزلم، من برای تو
شاعر: مسعود نوروزی راهی

1- رحمی به این دلم کن و بالی بده که ما
2- گویا که این تقاص نقی بودن شماست