سلام. این مطلب رو عیناً از سایت رجا نیوز کپی پیست می کنم(طنز از محمدرضا شهبازیه)؛ چون خیلی جالبه حتی اگه شنیده باشیش باز شنیدنش؛ بدک هم نیس. دوباره یه گلخندی رو صورتت بیاره، واسم کافیه: 

خاندان معظم هاشمی به مستند صراط اعتراض کرده اند. همچنین شهرام جزایری و حسن روحانی نیز به این برنامه معترض شده اند که لازم است تاکید کنیم این اعتراضات در نامه های جداگانه بوده که اگرچه موجب اسراف کاغذ است اما نشان می‌دهد که تلاقی این اعتراض‌ها کاملا اتفاقی بوده است. ما ضمن اینکه شما را با عملیات پیدا کردن پرتقال فروش تنها می‌گذاریم، یک طرح پیشنهادی را هم به مسئولین صدا و سیما تقدیم می‌کنیم تا از این پس این‌جوری مستند بسازند و تاریخ انقلاب را روایت کنند تا به کسی برنخورد:

1

یک خاندان بود که حدود 30 سال پیش تصمیم گرفت انقلاب کند و پدر پهلوی را در بیاورد اما از آنجا که خیلی مردم‌دار بود تصمیم گرفت مردم را هم در این کار بازی دهد تا آنها هم بعدها بتوانند در این ایام شادی کنند، سرود بخوانند، شیرینی بخورند و کلی به خودشان ببالند! همچنین این خاندان از آنجا که می‌دانست پول چرک کف دست است، در نظافت مردم و بهداشت عمومی جامعه کوشید و حتی چرخ‌هایی را از خارج وارد کرد که چرخ های توسعه نام داشت و مردم با رفتن زیر آن کلاً تر و تمیز می شدند!

بعدها یکی از پسران این خانواده که او هم به تمیزی خیلی اهمیت می داد، تصمیم گرفت مشکل را از ریشه حل کند و به‌جای تمیز کردن مردم، پول را تمیز کند تا هی کف دست مردم چرک نشود. او این‌کار را در جایی که قرار بود سوخت را به صورت بهینه ای بسازد، انجام داد و به "پول‌شویی" مشغول شد. اما واسه اینکه ریا نشود، اصلا راضی نبود که این خدمات رسانه ای شود، به‌خاطر همین، دوستانش گفتند: «چه دوره زمونه ای شده، برای اینکه اجر خدمات این بنده خدا را از بین ببرند، برداشتند سر یکی را کردند تو کاسه‎ی توالت فرنگی تا مجبور شود از طرف این پسر خانواده ریا کند.»

همین پسر خانواده چندی بعد وقتی خیالش از بهداشت عمومی راحت شد، به فکر سطح علمی مردم افتاده و برای سرکشی به شعبه های دانشگاه آزاد رفت خارج و حتی تق و لق بودن مدیریت این دانشگاه هم موجب نشده است تا او ذره ای در انجام وظیغه اش خلل وارد شود و کارش را ول کند و برگردد؛ هی سرکشی می‌کند، هی سرکشی می‌کند، الان دو سال است که دارد هی سرکشی می‌کند لامصب!

2

اتفاقا یکی از کسانی که با این خاندان ارتباط داشت و هنوز هم در دم و دستگاه آن‌ها دارد به صورت استراتژیکی تحقیق می‌کند، کسی است که یک زمانی مسئول امور هسته ای بود. از قضا این بنده خدا هم خیلی به فکر مردم بود و هر وقت میوه می‌خورد به این فکر می‌کرد که خدایا، تا کی باید هسته این میوه ها بره زیر دندون مردم و اونها رو اذیت کنه؟ همین هم موجب شد تا او همیشه دنبال راه حلی باشد تا مردم رو از این وضع نجات بدهد. تازه او خبر نداشت بعضی مردم حتی هسته میوه هایی مثل موز و خیار رو هم می‌خورند وگرنه خیلی بیشتر ناراحت می‌شد. همین هم موجب شد که این مرد دلسوز به فکر از بین بردن هسته ها یبفتد و برای شروع به سراغ صنعت هسته ای برود. او به این فکر می‌کرد که وای به روزی که برق هم هسته داشته باشه و بره زیر دندون مردم! بنابراین صنعت هسته ای تعلیق شد. او این کار را کرد تا با تعلیق شدن برنامه های هسته ای بتونه از پشت بره سراغ برق و درست زمانی که اون تعلیقه، هسته اش رو در بیاره؛ آخه می‌دونید که برق اگر تعلیق نباشه، آدم رو می‌گیره و نمی‎شه هسته اش رو درآورد.

خلاصه اینکه این بنده خدا هم برای خدمت به مردم هر کاری کرد. حتی برای اینکه آیندگان رو هم از خطر هسته ها نجات بده، حاضر شد با سران استکبار بشینه سر یه میز و خودش رو جلوی اون‌ها کوچیک کنه و بر خلاف روحیه قاطعی که داشت، هی بگه "چشم، چشم". حتی یکی از زیر دست‌هاش نفوذ کرد تو تشکیلات اون‌ها اما از اونجا که خیلی نفوذ کرده بود، نتونست برش گردونه. از همین جا بود که مردم فهمیدن این افراد چقدر نفوذشون زیاده!

3

یکی دیگه از افرادی که متأسفانه مظلوم واقع شده و کلی درباره اش تاریخ رو تحریف کردند یه بستنی فروش خرده پاست. البته این خرده پا که میگم یعنی اینکه الان خرده پا شده وگرنه تو دوره زمونه خودش کلی برو بیا داشته ها. مثلا این بنده خدا با چرخ دستی بستنی فروشی‌اش می رفته تو مجلس و به شیخی که رییس مجلس بوده 300 میلیون تومان بستنی می‌داده؛ اون بنده خدا هم بستنی ها رو بر می‌داشته و بین مستمندان پخش می‌کرده. این شیخ آن‌قدر مشغول بستنی گرفتن و پخش کردن بوده که اصلا حواسش نمی‌شه که "دول الخلیج العربیة" یعنی چی و جلوی کلی آدم سوتی می‌ده. اما اینجا قرار بود تاریخ اون بستنی فروش رو بگیم  ولی چه کار کنیم که تاریخ اون شیخ خوشمزه تره! خلاصه بستنی فروش تاریخ ما بعد از مدتی کار و کاسبی‌اش کساد میشه و چرخش رو به جرم توزیع بستنی آلوده توقیف می‌کنند. روزگار بلایی به سر این بنده خدا میاره و کارش به جایی می‌رسه که تو زندان بهش میگن آفتابه دزد! آخه چند سال بعد خبر می‌رسه که یه یارو با «خاور» بستنی آلوده توزیع می‌کرده، یه چرخ ناقابل که چیزی نیست!