مسئله توبه شاه
گاهى گفته مىشود، گفته مىشد، به اینکه خوب شاه مىآید توبه مىکند و توبه هم کرد؛ خوب دیگر چه مىگویید؟ خدا که توبه را قبول مىکند، شماها چه مىگویید دیگر؟! این را من کراراً عرض کردم که اولًا توبه شرایطى دارد که تا آن شرایط تحقق پیدا نکند، خداى تبارک و تعالى قبول نمىکند. آنچه بىشرطْ خداى تبارک و تعالى قبول مىکند آن چیزهایى است که مربوط به حقوق اللَّه است: کسى نماز نخوانده، کسى روزه نگرفته، کسى حج نرفته است، اینها چیزهایى است که اگر توبه بکند، شرطى ندارد، توبهاش را قبول مىکند. و اما حقوق ناس- حقوق ناس را، توبهاش را تا این حق رد نشود قبول نمىکند. شما بفرمایید که حالا این شخص که آمده توبه کرده- فرضاً عرض مىکنم- این راضى است به اینکه بیاید اموالى را که از مردم برده پس بدهد و کارهایى که از قبیل چپاول هست، اینها را جبران بکند؟ فرضاً که یک همچو کارى بکند و او مالى داشته باشد تا بتواند جبران کند- مال ملت را که نمىشود به خود ملت داد براى جبران مالهایى که اینها دارند! همهاش مال ملت است؛ مال خودشان نیست. برداشتند و فرار کردند و در بانکهاى خارجه انبار کردند ..
جنایات جبران ناپذیر شاهو اگر ما دستمان رسید محاکمهاش مىکنیم [اگر] توانستیم که بیاوریم او را به اینجا و محاکمه بکنیم یعنى تحویل ما دادند، محاکمهاش مىکنیم- محاکمه حضورى؛ و اگر تحویل ندادند او را، ما محاکمه غیابى مىکنیم، و او را محکوم مىکنیم و آن مقدارى که در ایران دارد از او مىگیریم؛ آنى که در بانکها دارد اعلام مىکنیم که این محکوم است و مال ملت است، حق ندارد بانک به محمدرضا بدهد چیزى را که از مردم خورده است. حالا ما فرض مىکنیم که خیر، ایشان اموال شخصى دارد و آن اموال شخصى را به ارث از پدرش- فرض کنید- رسیده به او و آن اموال شخصى را مىدهد و جبران مىکند، خوب این ده سال حبسى که کرده و این قدرت انسانى را تلف کرده کى جبران مىکند؟ کىمىتواند جبران کند این ده سال حبس، پنج سال حبس این علما، این دانشمندان، این رجال سیاسى که اینها را به هدر داده است؟ یعنى در یک محفظهاى نگه داشته اینها را تا قوایشان هدر رفته؛ فعالیتهایشان هدر رفته. اینها دیگر جبران نمىخواهد! اگر یک کسى را هدر دادند همه زندگىاش را، اینها را جبران کى مىکند؟ این همه جراحت که بر اشخاص، بر قلوب مؤمنین، بر قلوب پیرزنها، پیرمردها، جوانها وارد کرده است، اینها را کى جبران مىکند؟ یک نفر آدم یک شخص را اگر کشت، این قصاصش به این است که این یک نفر را در مقابل او بکشند؛ اگر یک نفر آدم هزاران آدم را کشت، حالا ما چطور آن را جبران بکنیم؟ اینکه هزاران نفر از بهترین اولاد این وطن را، بهترین اولاد این اسلام را در این حبسها کشته- پاهایشان را اره کردند! ما اطلاع از داخل زندان نداریم، یک مقدار کمى را اطلاع داریم؛ آن چیزى که در زندان مىگذرد و مىگذشته است بر مردم، ما اطلاع نداریم. ما فقط مىبینیم که یک نفر از علما را پایش را اره کردند؛ بعضِ اشخاص را توى تاوه گذاشتند و بو دادند؛ یعنى برق را متصل کردند به این سطح این شى ء و این را خواباندندشروى آنجا، این را بو دادند- حالا ما فرض کنیم که یک جان دارد این و ما یک جان را در مقابل یک جان گرفتیم، باقىاش چه؟.
تز «شاه سلطنت کند نه حکومت»
ما چطور از یک آدمى توبه قبول بکنیم، و بگوییم که این سلطان باشد و حکومت نکند! همان سلطنت بکند! آخر ما جواب این پیرزنى که چهارتا از اولادش رفته، دیشب سرسفره خودش و شوهرش و چهارتا اولاد بوده، امشب خودش [هست] و شوهرش، جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم حالا ایشان «اعلیحضرت» باشند و آن بالاها بنشینند، و مراسم عید هم علماى دربارى بروند سراغش و- عرض مىکنم که- این نظامیها و این تمام اشخاصى که در این مراسم مىرفتند بروند و او را به «اعلیحضرت» بشناسند و- عرض مىکنم که- در مملکت هم یَأْکلُ وَ یَمْشى! هر کارى دلش مىخواهد بکند! ما فرض مىگیریم که این آدم توبهاش ازروى حقیقت است ... و الّا شما و ما همه مىدانیم که این [توبه] بیش از اینکه یک نیرنگى هست، نیست چیز دیگرى. این نیرنگ براى این بود که ما را بازى بدهد و ما راضى بشویم به اینکه این آقا سلطان باشد و حکومت نکند تا این انقلاب بخوابد! انقلاب که خوابید، شمشیرش را بکشد پاى همه شما را قطع بکند؛ یعنى نه عالِم دینى دیگر بگذارد، نه رجل سیاسى، نه دانشگاهى بگذارد، نه مدرسه فیضیهاى. این نقشه است؛ نقشه بوده. حالا هم که الآن ما مبتلا به یک نقشه دیگرى هستیم ..
نیرنگهاى رنگارنگ
شما از اول دیدید چند جور اینها حقه بازى کردند. خدعه مىخواستند بکنند. یکى آمد مقابل مردم: اى علما، اى مراجع عظام، اى علماى اعلام، اى چه! اى چه! ما یک کارهایى کردیم و اشتباهاتى کردیم و حالا از این اشتباه برگشتیم! همین علماى اعلام و مراجع عظامى که در آنجا مىگوید که اینها مثل «حیوان نجس» مىمانند، از ایشان احتراز کنید! همین علماى اعلامى که این آقا مىگوید که «اینها مثل کرمهایى مىمانند که توى نجاست مىلولند» آن روز منطقش آن بود! حالایى که دُمش را گرفتند و گیر افتاده، حالا روباه بازى در آورده «علماى اعلام و مراجع عظام» مىگوید! این جز خدعه چیزى هست؟ همین آدمى که در همان حال «علماى اعلام و مراجع عظام» مىگوید و در مقابل مردم و ملت مىایستد و [اظهار پشیمانى] مىکند، همین آدم دولت نظامى مىگذارد در همان روز! این [شخص] ما را مثل اینکه خیلى نادان مىداند! یا خودش احمق است که خیال مىکند همه مثل خودش مىمانند! در همان روز! همان روز و شبى که این دستش توبه نامه گرفته، آن دستش سرنیزه گرفته و مردم را با سرنیزه مىکوبد! این توبه است؟! این حالا توبه کرده؟! ما از او قبول کنیم که آقا حالا دیگر توبه کردند و- عرض مىکنم- عابد و مسلمان شدهاند؟!.
حالا هم بعد از اینکه این آدم این حرف را زد و قبلش هم همین طور حکومت آشتى درست کرد- «دولت آشتى»- دولت آشتى او همان بود که اینقدر جمعیت و جوانهاى ما را به خون و خاک کشیدند [با] این «آشتى» آنها، حالا هم یکى دیگر را آوردند توى کار. نه او آورده، امریکاست آقا! همه بدبختى ما از این امریکا و شوروى[سابق] و انگلستان است. حالا هم یکى دیگر راروى کار آوردند که با حربه «ملیت»، با حربه «آزادیخواهى»، همان «آزادیخواهى» که خود آن مردک گفت «آزادزنان و آزادمردان»، همان «آزادى» را مىخواهند بدهند! همان آزادى که مىگفت من آزادى دادم به ملت؛ در صورتى که پشتش مسلسل بود و توپ بود و تانک بود ..
موهبت الهى به ستمگر و خیانتکار؟!آقا دولتى که منشعب مىشود، منشأش عبارت از یک شاهى است که مخلوع است، یک شاهى است که خائن است، یک شاهى است که پسر رضا شاه است که مجلس مؤسسانِ سرنیزهاىِ فرمایشى درست کرد- این را که ما یادمان هست دیگر [که] مجلس مؤسسانى که درست کرد، با سرنیزه مجلس مؤسسان را درست کرد- وقتى با سرنیزه مجلس مؤسسان درست مىشود، این مجلسِ مؤسسانْ قانونى است؟.
این یک دلیل بر اینکه این مرد سلطنتش قانونى نیست. و اما دلیل دیگرش بر اینکه قانونى نیست این است که به حسَب قانون اساسى، سلطنت یک «موهبتى است الهى»- حرف مفتى است که حالا من نقل مىکنم، حرف مزخرفى است- یک موهبتى است الهى که ملت مىدهند به شخص «اعلیحضرت». اگر «موهبت الهى» است، ملت مىدهد یعنى چه؟! چطور ممکن است که یک موهبت الهى به یک ظالم خدا موهبت بکند؟! چطور امکان دارد که خدا یک کسى [را] که فوجها از مسلمانها را از بین برده، این همه خیانت به اسلام و مسلمین کرده، خداى تبارک و تعالى او را تأییدش کند؟! «موهبت» به او بکند؟! عنایت به او داشته باشد؟!.
از این هم که شما صرفِ نظر بکنید، [و باور کنید که سلطنت] موهبتى است الهى، ملت داده است به یک کسى؛ این ملت است که دارید مىبینید مىگوید نه، تمام شد! این ملت اول که نداده بود، خوب حالا مىگوییم داد. از اول که ملت اصلًا اینها را نمىخواستند؛ رضا شاه با زور سرنیزه آمد و با زور سرنیزه مجلس مؤسسان درست کرد و با زور سرنیزه مجلس درست مىکرد. کى مجلس مجلسِ ما بود؟ همین مردک گفت که این مجلسهایى که درست کردند اینها، از سفارتخانهها مىآوردند و لیستش را مىدادند! منتها حالا دیگر نه، اینطور نیست! حالا دیگر مملکت خیلى قدرتمند شده! دیگر اینطور هم نیست! خودش را مسخره مىکند. این مجلسى که ما الآن داریم- مجلس «شورا» و مجلس «سنا»- یکى از این وکلا بیایند ادعا کنند که من وکیل ملتم تا ما دستشان را بگیریم ببریم توى آن ملتى که این وکیلش است، از ملت بپرسیم که آقا این وکیل شماست؟ اینها را نمىشناسند ملت! این وکیل محمدرضا خان است! محمدرضا خان هم سفارت به او گفته اینها را تعیین کن. یک همچو مجلسى که شاهش، او که رسمیت ندارد، مجلسش، اینکه رسمیت ندارد، دولتش دیگر چه مىشود؟! دولتى که از شاه غیررسمى و از مجلسِ غیررسمى مىآید! همین مجلسى است که خود این آقا تا چند روز پیش از این، که به وزارت نرسیده بود و به صدارت نرسیده بود، مىگفت غیرقانونى است این، از «حزب رستاخیز» است و غیرقانونى است، چرا بگوییم حالا قانونى شده؟!.
مجازات دولتِ غیرقانونى
اگر آدمى در رأس دولتى واقع بشود به غیرِ قانون، این مجازات دارد. اگر وکیلى بدون اینکه مردم او را تعیین کرده باشند در مجلس برود و رأى بدهد و رَتْق و فَتْق امور را بخواهد کند، این مجازات دارد؛ اینها باید مجازات بشوند. همه بساط ایران اینطورى بوده، آنطورى هستش. حالا، حالا هم که خود آن مردک رفته، یک حشاشهاى مانده اینجا، باز همین حرفها و همین مزخرفات را مىزنند. حالا دیگر مىخواهند ما را بازى بدهند به اینکه نه، ما هر چه ملت بگوید قبول داریم و هر چه که ملت بگوید ما ردش نمىکنیم، و ما هم تابع ملت هستیم و آزادى! اگر شما تابع ملتید، این ملت؛ این ملت ایران. این ملت ایران که سر تا پاى ملت ایران ... غیر این ده- بیست تا یا پنجاه تا یا صد تا چماق به دستى که شما پول به او مىدهید، یعنى اینهایى که پول باید بدهند به او، مىدهند و مىاندازندشان به جان مردم. یا زن و بچه مثلًا آن کارمندى که تحت نظر آنها هست مىآید و شعار مىدهد، آن شعار مفتضح که خودشان هم خجالت مىکشیدند! آن یک شعار بود، این هم یک شعار. این سرنیزه آورده اینها را؟! اینها ملت نیستند؟! این شعارهایى که الآن همه دارند مىگویند که «مرگ بر این سلطنت»، همه دارند مىگویند مرگ بر فلان مرد، اینها ملت ایران نیستند؟ اینها هم باز از آن طرف مرزها با شناسنامه اشتباهى وارد شدهاند؟! این آقایان همه با شناسنامه اشتباهى وارد شدهاند؟! اینهمه مردم که توى اینجا هستند و هر روز هستند با شناسنامه [جعلى است]؟! اینهمه مردم دهات و شهر و همه اینها که فریاد مىزنند که ما نمىخواهیم این سلطنت فاسد را، اینها همه از آن طرف مرزها با شناسنامه [جعلى] وارد شدهاند؟! باید دست بردارند. اگر واقعاً اینها براى ملت دلسوز هستند بروند کنار ..
ناآرامى و اغتشاش از مأموران دولت غیر قانونى
شما دیدید که دیروز اینهمه جمعیت، امروز هم اینهمه جمعیت از این طرف شهر تا بهشت زهرا رفتند و آنهمه اجتماع بود، یک خلاف قانون، یک خلاف عدالت، یک کار خلاف اینها کردند؟ اگر کردند بگویید. چطور مىشود که گاهى وقتها این کارها واقع مىشود؟ براى این مىشود که یکوقت مأمورها بیرونند از این جمعیت، مىبینند نمىتوانند توى این جمعیت بایستند [چون] اینها را غرقشان مىکنند؛ آن وقت هیچ ناراحتى واقع نمىشود، ناآرامى نیست، تظاهر آرام، رفت و آمد آرام، همه چیزهایش آرام است. یکوقت مأمورین وارد مىشوند: این مأمورین وقتى که وارد مىشوند، دستور دارند که «بزن، آنجا را بشکن، یااللَّه» مىشکند؛ دنبالش دِ تفنگ بزن، دِ چه بکن!
شما [کنار] بروید. اگر شماها مىخواهید که منطقه ثبات داشته باشد، ایران ثبات داشته باشد، اصلاح بشود، شما بروید کنار، ما خودمان درست مىکنیم. شما نمىگذارید که این منطقه مثلًا یا این ملت یا این مملکت آرام باشد؛ شما ناآرامى مىآورید! شما دزدها را راه مىاندازید این طرف و آن طرف، مردم را بزنند و چپاول کنند. شما نجف آباد را به صورت یک خرابه درآوردید. شما آنقدر قتل عام در تبریز و قم و تهران و قزوین همه شهرها- من نمىتوانم یکى [یکى نام ببرم] ...- آن بساط درست کردید. همه را شما درست کردید. اگر شما کنار بروید و کار به مردم نداشته باشید، مردم دعوا ندارند؛ مردم آرامند؛ مُسْلمند. مردم مىدانند که قواعد اسلام اقتضاى این چیزها را نمىکند. شما کنار بروید. از فردا شما بروید کنار. شما یک آدم عادى هستى؛ نه نخست وزیرى و نه آن وکیل هست و [نه] آن کس دیگر. یک آدم عادى هستى مثل سایر افراد، براى اینکه مقامت رسمى نیست. یک آدم عادى هستى غاصب؛ منتها تو را وادار کردند به اینکه باید این کار را بکنى. اینکه من مىگویم وادار کردند، براى اینکه همان اشخاص، همان دولتهایى که پشتیبانى مىکردند از شاه، همان اشخاص پشتیبانى مىکنند از این آقا. مىفرستند که این را چه، مىگویند که ما پشتیبان این هستیم. آدم فرستادند اینجا. به ارتش گفتند که شما باید حتماً پشتیبانى بکنید از دولت. اگر ملى هست که محال است- امریکا «ملیت» را اصلًا زیر پا دارد مىگذارد و گذاشته است- اگر ملى بود که محال بود که امریکا تأییدش بکند، انگلستان تأییدش بکند. حالا اینها یک اشخاص «ملى» شدند دلسوز به حال ملت ما یا خیر، همان چپاولگرى و همان خیانت و همان بساطى که محمدرضا خان مىکرد حالا با دست اینها مىکنند؟! حالا چه این حیله باشد براى اینکه باز آن آلت بىاراده را برگردانند، چه از او مأیوس شده باشند و بخواهند که همیندولتهاى نیمه مرده را نگه دارند و این رژیم سلطنتى و این قضایا ..
رژیم سلطنتى، خلاف عقل و قانون
اصلًا رژیم سلطنتى از اول خلاف عقل بوده. خلاف قانون، خلاف قانون اساسى است «رژیم سلطنتى»! در قانون اساسى، در حقوق بشر، این است که هر ملتى باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند یعنى ما الآن خودمان باید سرنوشت خودمان را تعیین کنیم. ما حق نداریم سرنوشت اعقابمان را تعیین کنیم. اعقاب ما بعد مىآیند؛ خودشان سرنوشتى دارند، به دست خودشان باید باشد، نه به دست من و شما.
«رژیم سلطنتى» اگر معنایش این باشد که یک سلطان خودش باشد و ملت تعیینش کند، این رژیم سلطنتى نیست؛ این یک سلطانى است که مردم تعیینش کردهاند که شاه [باشد]. اما اگر مردم ما- فرض کنیم که- تعیین بکنند سلطان را و اعقاب او را، آقا سرنوشت خود شما با شماست؛ سلطان را سلطان کردید، چون خودتان بودید. بسیار خوب، شما چه حقى دارید که اعقاب یک کسى را که براى یک کس دیگر مىخواهد سلطنت بکند شما تعیین مىکنید؟ چه حقى دارند پدرهاى ما که سرنوشت ما را تعیین بکنند؟ رژیم سلطنتى خلاف قانون اساسى است، خلاف حقوق بشر است لهذا نباید باشد. رژیم سلطنتى فاسد است همهاش. حالا فرضاً که خیلى عادل هم باشد لکن خلاف حقوق بشر است. وضع مملکت ما تا حالا یک چیز مخلوط درهمى است که معلوم نیست اسمش چیست. اصلًا معلوم نیست اسم این چه است. ما مملکت را «مشروطه» اسمش را بگذاریم، مشروطه که این نیست، دیکتاتورى است. اما رژیم نیست دیکتاتورى ..
حساسیت وضعیت کنونى ایران
من به شما آقایان عرض بکنم و به همه ملت ایران عرض بکنم که امروز مملکت ما در یک موضع حساسى وارد شده است که این ملت بین مَوْت و حیات است؛ یا باید تا آخر اسیر باشیم و احکام دین و اسلام دستخوش مَفْسده جوها باشد، یا حالا پیروزى را به دست بیاوریم. امر دایر بین این دوتاست. هر فرد از افراد ملت که در این امر شرکت نکند خائن است. خیانت به اسلام است. خیانت به اسلام مىکند، خیانت به کشور مىکند. اگر ما دُم اینها را نگیریم و بیرونشان نیندازیم، فردا دوباره یا او را برمى گردانند و یا همه منافع ما را با این دست مىدهند به امریکا و غیر. و الآن و بعد هم که فهمیدند که این چیزى که مىتواند جلوى اینها را بگیرد عبارت از اسلام و مسلمین و روحانیون هستند، این دفعه اگر خداى نخواسته تسلط پیدا بکنند نه روحانى مىگذارند باقى بماند نه اسلام. وقتى مطلب به اینجا رسید، کدام آدم مىتواند مخالفت بکند؟ کدام آدم مىتواند ساکت باشد؟ ساکت در حکم مخالف است. خائن است ساکت. امروز روزى نیست که شما بنشینید توى خانهتان و بگویید که تکلیف من این است که بروم مثلًا فرض کن دکان و برگردم، بروم مسجد و برگردم، بروم محراب و برگردم. امروز آن روز نیست. اگر آن روز بود، خوب من هم قم بودم و مشغول درسم بودم، مشغول بحثم بودم و مشغول استفاده از آقایان. امروز آنطور نیست آقا!
اقامه عدل از وظایف مهم
امروز مطلب مهم است. از مهماتى است که جان باید پایش داد. همان مهمى است که سیدالشهداء جانش را داد برایش، همان مهمى است که پیغمبر اسلام بیست و سه سال زحمت برایش کشید، همان مهمى است که حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- هجده ماه با معاویه جنگ کرد در صورتى که معاویه دعوى اسلام مىکرد ... براى اینکه یک سلطان جائر بود، براى اینکه یک دستگاه جائر بود، باید به زمینش بزند. آنقدر از اصحاب بزرگوارش را به کشتن داد، آنقدر از آنها را هم کشت؛ براى چه؟ براى اینکه اقامه حق بکند، اقامه عدل بکند.
ما باید اقامه عدل بکنیم. عذر نیست که ما قوه نداریم؛ این ملت قوه ماست. این ملتى بود که با مشت جلوى تانک و توپ را گرفت؛ کشته هم داد. البته افتخار مىکنیم به آنها؛ رحمت مىفرستیم. ما هم کشته مىشویم ان شاء اللَّه. روز سکوت نیست، روز فعالیت است. هرکس در هر منصبى که هست، در هر مقامى که هست نباید ساکت باشد. اینفریادى که اینها مىزنند- زنها را شما ببینید چه فریاد مىزنند، مردها چه فریاد مىزنند - اینها پشتوانه شما هستند «شَکَّرَاللَّهُ سَعْیَهُمْ». اگر اینها نبودند ما هیچ قدمى برنمى داشتیم؛ اینهایند که ما را وادار مىکنند به قدم برداشتن ..
پیامى به ارتش
و من به ارتش مىگویم که ما صلاح شما را مىخواهیم. ما [نمىگوییم:] نمىخواهیم که ارتش در دنیا باشد؛ ما مىگوییم به شما نوکر نباشید شما! مستشار امریکایى بر شما حکومت نکند، صاحب منصبهاى اسرائیلى به شما حکومت نکند. ما یک همچو چیزى مىگوییم. این منطق ماست. ما فریاد مىکنیم که استقلال مىخواهیم، استقلال ارتشى مىخواهیم، ارتش ما استقلال ندارد؛ ما فریادمان این است. ما داریم مىگوییم آقا مىخواهیم شما حاکم خودتان باشید، مستقل باشید؛ آن وقت آن آقا- فرض کنید که ارتش یا فلان ارتشبد یا فلان [مقام ارتشى]- مقابل ما مىایستد! مقاومتشان یعنى ما مىخواهیم حاکم نباشیم و ما مىخواهیم نوکر باشیم! ما مىگوییم آقا باش! فریاد مىزنیم و فعالیت مىکنیم که آقا باشید. بعضى از اینها که از فطرت انسانى بیرون هستند و بودند و رفتند، اینها مىگویند نه، ما نمىخواهیم [آزاد و مستقل] باشیم! ما باید حتماً تابع مستشارهاى امریکا و مستشارهاى اسرائیل باشیم!.
اقتصاد وابسته
ما مىگوییم که این اقتصاد را ما باید درستش کنیم. اینها که سرِ کار بودند و سرِ سلطنت و دولت و اینها ... دیدید که چقدر از این مال مردم [را] خوردند؛ اقتصاد ما را به عقب راندند. آقا مصیبتها بر این ملت وارد شده و ما غافلیم. ما الآن زراعت نداریم. مخازنمان هم اگر چند سال دیگر این مردِکه بود از بین رفته بود. ایران مىماند [به صورت] مملکتى که هیچ مؤونه ندارد، هیچى ندارد. مؤونه ما نفت است. نفت را- همهاش را [غارت کردند] و هى هم وعده مىداد که ده تا بیست سال دیگر تمام است این! آن وقتى که تمام مىشد چه داشتیم؟ وعدهها زیاد است البته! وعده به اینکه صنعتى مىکنیم مملکت را! کدام صنعتى کردید شما؟ ذوب آهنتان براى این بوده است که یک دسته از این شوروىها را بیاورید در اینجا بر شما حکومت کنند! شما کارى نکردید. شما از آنجا همه چیزها را گرفتید آوردید اینجا چفت و بندش مىکنید: مونتاژ! نه صنعتتان صنعت است، نه زراعتْ ما داریم، نه فرهنگ داریم ..
فرهنگ استعمارى و وابسته
آقا، نیروى انسانى ما را به باد دادند اینها. این فرهنگ ما یک فرهنگ استعمارى است که نگذارد این نیروى انسانى رشد بکند. اینها را به یک حد محدودى نگه بدارد، نگذارد اینها رشد بکنند. رشد انسانى را نمىگذارند بکنیم. من که در فرانسه بودم از این اطراف مىآمدند سراغ من؛ مِنجمله از آلمان مکرر آمدند اینهایى که در نیروهاى اتمى کار مىکنند. مطالبى اینها مىگفتند؛ مِنجمله اینکه نمىگذارند که ما چیز بفهمیم! چند صد نفر آنجا بردهاند و مىخواهند نیروى اتمى درست کنند براى خودشان. مىگویند نمىگذارند ما کار [یاد بگیریم] علاوه بر این، مىگویند اینکه الآن دارند درست مىکنند براى مملکت مضر است. آنهایى که در همان جا کار مىکردند به ما گفتند که این کار براى مملکت مضر است، خطر دارد براى مملکت اینها! هر جا الآن شما دست بگذارید، اسم محمدرضا خان رویش نوشته و خیانتش! هر جا [ى] ارتش را دست بگذارى، این مستشارهاى امریکایى که آمده، اسم او رویش ثبت است و خیانتش. فرهنگ را رویش دست بگذارى، عقب ماندگىاش، اسم او رویش ثبت و خیانتش. زراعتمان را دست رویش بگذاریم همین طور. مراتعمان را همه را دادند به این و آن. «ملى» کردند! ملى کردن معنایش این است که دادند یکىاش را، یک مرتع بسیار بزرگى که غنیترین مراتع مىگویند هست، به ملکه انگلستان و به بعضى از کسانى که- شرکتى که با او هست- دادند! مراتع ما از بین رفته؛ دادهاند به آنها. جنگلهاى ما را به کسان دیگر دادند. «ملى» کردند یعنى دست مردم را از آن کوتاه کردند و به غیر دادند!.
ادامه مبارزه، واجب عقلى و شرعى
ما نمىتوانیم تصور کنیم خیانتهایى که اینها به ما کردند. اگر ان شاء اللَّه یک حکومت عدلىروى کار آمد، یک حساب و کتابى در کار بود، یک قلمِ آزاد بود حتى براى نوشتن آن چیزهایى که اینها دزدى کردند، آن وقت خواهید دید که این روزنامهها چه مطالبى پیششان هست که پیش ما نیست؛ و این مردمى که الآن در انزوا زندگى مىکنند چه مسائلى را اطلاع دارند که من و شما اطلاع نداریم. اینها مملکت ما را به نیستى بردند. و ما برایمان واجب عقلى است، واجب شرعى است که در این موقع دنبال بکنیم، و این نهضتى که ایران بپا کرده است به آخر برسانیم. دست اجانب را از این خزاین ملى کوتاه کنیم، و دست اجانب را از مسائل دینىمان کوتاه کنیم، و این اختناقى که از همه اطراف بر ما سلطه داشت و [شدید] بود، این اختناق را از بین ببریم و مملکت براى خودمان باشد، خودمان ادارهاش بکنیم. خودمان [بسازیم]، نمىتوانید اداره [بکنید]؟! مگر دزدى باید کرد؟ حتماً باید یک دزدى باشد تا بتواند اداره کند؟! اینهمه مردم امین که ما داریم در خارج کشور، در کشور که اینها همه تحصیل کرده، همه جهات را مىدانند، در خارج تحصیل کردند، مطّلع هستند، امین هم هستند، یک «دزد» ى را برمى داریم یک «امین» ى را جایش مىگذاریم، مملکت به هم مىخورد؟! «خیر، باید مسئله انتقالْ قانونى باشد»! این، اینقدر ادراک نمىکند که مسئله، مسئله انقلاب است نه مسئله یک رژیمى با رژیم دیگر! مسئله انقلاب است. در مسئله انقلابى این حرفها نیست! شوراى انقلاب یا آن کسى که انقلاب را بپا کرده، این مىتواند این کار را بکند. و در دنیا نظیرش مکرر اتفاق افتاده. همین رژیم عراق و همان رژیم افغانستان که چند روز پیش از این [در] افغانستان واقع شد، همین بود که انقلاب بود و دنیا هم پذیرفت؛ نه آراى عمومى بود و نه هیچ چیز. «خیر، انقلاب باید که جنگ بشود»؛ ما حالا دو سال است جنگ داریم مىکنیم. مردم با اسلحه سرد یا مشت و- عرض مىکنم که- اینها و آنها با اسلحه گرم و مسلسل. [در] جنگ مگر باید حتماً طرفینْ مساوى با هم باشند؟! این حرفها چیست مىزنند!.
نصیحت به ارتش و دولت
من به این ارتش نصیحت مىکنم که به این ملت بپیوندید. صلاح شما، صلاح ملت شما هست که به این ملت بپیوندید. مملکت مال خود شماست، ملت مال شماست، شما مال ملتید؛ خدمتگزار به ملت باشید. دست از این کارهایى که بعضِ گردن کلفتهایتان مىکردند بردارید. توبه کنید؛ توبه را خدا قبول مىکند، ملت هم قبول مىکنند. جنایت شما مثل آن نیست که ملت قبول نکنند. گناه شما جور دیگر است. برگردید به دامن این [ملت]. چنانچه برگشتند یک عدهاى. عدهاى شرافتمند برگشتند و گفتند که خیر، ما با ملت موافق. همبستگى خودشان را اعلام کردند. از همین نظامیها در اصفهان، در تهران، در همدان، در جاهاى دیگر، در خراسان؛ شما هم برگردید، چیزى نشده.
و یک نصیحتى هم به دولت مىکنم که آقا! شما یک آدم عادى هستید، آبرویت را مىریزى، برو کنار. «من سرِ لج افتادهام»! آخر براى چه انسان سر لج بیفتد و یک ملتى را، مقدرات یک ملتى را مَلْعبه کند که «من لُرَم، سر لج افتادم»! حتماً باید با پس گردنى ردشان کنند؟ خوب، مثل آدم بیا توبه کن. بگو صحیح است حرفهاى ملت، امر امرِ ملت است.
من از خداى تبارک و تعالى توفیق همه را خواهانم. و امیدوارم که خداوند همه شما را سلامت بدارد، و ما را موفق کند به اینکه به شماها خدمت بکنیم و شما را موفق کند که به خدا خدمت بکنید.
- والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته