بسم الله الرحمن الرحیم


تو کانون قرآن مث همیشه داشتم کارامو انجام میدادم. با دوستم بودیم. حرف از زیارت شد. چند وقتی میشد دلم هوای زیارت امام رئوف کرده بود؛ وصف حال دلتنگی مو کردم و کارام تموم شد از کانون اومدم بیرون به سمت درب حافظ که از دانشگاه برم بیرون.

به موبایلم زنگ زدن از طرف نهاد دانشگاه. هنوز حال و هوای بحثای تو کانون و دلتنگیام باهام بود. مسئول نهاد خواهران بلافاصله بعد احوالپرسی رفت سر اصل مطلب:

- میری مشهد؟

بغضم گرفت.

- از خدا میخوام. از طرف کجا هست؟

- خانوم ... رتبه ی سوم مسابقات سراسری حکمت مطهر، نتونستن از جایزشون سفر زیارتی به مشهد استفاده کنن با مسئولین طرح هماهنگ کردیم شما که نفر دوم شدی تو دانشگاه رو به جای ایشون بفرستیم.

تشکر کردم ازشون و مقدمات سفر رو آماده کردم. اون روزا، فقط بهت زده بودم که اگه بخواد بطلبه چقد ساده مقدمات رو فراهم می کنه! چقد زود به دلتنگیا پاسخ میده.

اما تازگیا به این رسیدم که اصلاً دلتنگی رو هم خودشون به ما هبه می کنن؛ خودشون ما رو تشنه می کنن و بعد سیرابمون می کنن تا لذت معنوی بیشتری از زیارتمون ببریم. آخه زیارتی که قبلش دلتنگی نباشه، تشنگی نباشه، با اینکه قشنگه، معنویه، اما به من خیلی نمی چسبه.

دوس دارم تو هر سفر زیارتیم چیزی به معرفتم اضافه کنن و این ممکن نیس مگه قبلش در خودم آمادگیشو ایجاد کرده باشم. دستامو عاجزانه بالا برده باشم تا قطرات بارون رأفت و رحمتشون تو دستای کوچیک منم جمع بشه.

دعا می کنم زود زود بطلبن همه ی ما رو اما نه فقط برای یه زیارت خشک و خالی برای زیارتی همراه با معرفت.

الهی آمین