در
نبرد بین امام هادى (علیه السّلام) و خلفایى که در زمان ایشان بودند، آن
کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادى (علیه السّلام) بود؛ این باید
در همه ى بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد.
در زمان امامت آن بزرگوار، شش خلیفه، یکى پس از دیگرى، آمدند و به درک واصل
شدند. آخرین نفر آنها، «معتز» بود - همانطور که ایشان فرمودند - که حضرت
را شهید کرد و خودش هم به فاصله ى کوتاهى مُرد. این خلفا غالباً با ذلت
مردند؛ یکى به دست پسرش کشته شد، دیگرى به دست برادرزاده اش و به همین
ترتیب بنی عباس تارومار شدند؛ به عکسِ ... شیعه در دوران حضرت هادى و حضرت
عسگرى (علیهماالسّلام) و در آن شدت عمل روزبه روز وسعت پیدا کرده؛ قوی تر
شد.
...
حدیثى
درباره ى کودکى حضرت هادى است، که نمیدانم شنیده اید یا نه؛ وقتى معتصم
در سال 218 هجرى، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به
بغداد آورد، حضرت هادى که در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانواده اش در
مدینه ماند. پس از آنکه حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده
حضرت پرس وجو کرد و وقتى شنید پسر بزرگ حضرت جواد، علی بن محمد، شش سال
دارد، گفت این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصى را که از
نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسى را
که دشمن اهل بیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او
به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار
بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکى از علماى مدینه را به نام
«الجنیدى»، که جزو مخالفترین و دشمنترینِ مردم با اهل بیت
(علیهم السّلام) بود - در مدینه از این قبیل علما آنوقت بودند - براى این
کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربى و مؤدبِ این بچه
کنم، تا نگذارى هیچکس با او رفت و آمد کند و او را آنطور که ما
می خواهیم، تربیت کن. اسم این شخص - الجنیدى - در تاریخ ثبت [شده] است.
حضرت هادى هم - همانطور که گفتم - در آن موقع شش سال داشت و امر، امر
حکومت بود؛ چه کسى می توانست در مقابل آن مقاومت کند. بعد از چند وقت یکى
از وابستگان دستگاه خلافت، الجنیدى را دید و از بچه اى که به دستش سپرده
بودند، سؤال کرد. الجنیدى گفت: بچه؟! این بچه است؟! من یک مسأله از ادب
براى او بیان می کنم، او بابهایى از ادب را براى من بیان می کند که من
استفاده می کنم! اینها کجا درس خوانده اند؟! گاهى به او، وقتى می خواهد
وارد حجره شود، می گویم یک سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو - می خواسته
اذیت کند - می پرسد چه سوره اى بخوانم. من به او گفتم سوره ى بزرگى؛ مثلاً
سوره ى آل عمران را بخوان؛ او خوانده و جاهاى مشکلش را هم براى من معنا
کرده است! اینها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!
ارتباط این کودک که علی الظاهر کودک است، اما ولی اللَّه است؛ «وآتیناه
الحکم صبیّا» - با این استاد مدتى ادامه پیدا کرد و استاد شد یکى از
شیعیان مخلص اهل بیت(سلام الله علیهم)!
...
حضرت
هادى (علیه السّلام) چهل و دو سال عمر کردند، که بیست سالش را در سامرا
بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگى می کردند. سامرا در
واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان ترکِ نزدیک به خود
را - با ترکهاى خودمان؛ ترکهاى آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود - که از
ترکستان و سمرقند و از همین منطقه ى مغولستان و آسیاى شرقى آورده بود، در
سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را
نمی شناختند و از اسلام سر در نمی آوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم
می شدند و با عربها - مردم بغداد - اختلاف پیدا کردند. در همین شهر سامرا
عده ى قابل توجهى از بزرگان شیعه در زمان امام هادى (علیه السّلام) جمع
شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیله ى آنها پیام امامت را به
سرتاسر دنیاى اسلام - با نامه نگارى و... - برساند. این شبکه هاى شیعه در
قم، خراسان، رى، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همه ى اقطار دنیا را
همین عده توانستند رواج بدهند و روزبه روز تعداد افرادى را که مؤمن به این
مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادى همه ى این کارها را در زیر برق شمشیر
تیز و خونریز همان شش خلیفه و علیرغم آنها انجام داده است. حدیث معروفى
درباره ى وفات حضرت هادى (علیه السّلام) هست که از عبارت آن معلوم می شود
که عده ى قابل توجه ى از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ بهگونه اى که
دستگاه خلافت هم آنها را نمی شناخت؛ چون اگر می شناخت، همه ی شان را
تارومار می کرد؛ اما این عده چون شبکه ى قوی اى به وجود آورده بودند،
دستگاه خلافت نمی توانست به آنها دسترسى پیدا کند.
یک روزِ مجاهدت این بزرگوارها – ائمه(علیهم السّلام) - به قدر سالها اثر
می گذاشت؛ یک روز از زندگى مبارک اینها؛ مثل جماعتى که سالها کار کنند، در
جامعه اثر می گذاشت. این بزرگواران دین را همینطور حفظ کردند، والّا
دینى که در رأسش متوکل و معتز و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصى باشند
مثل یحیى بن اکثم که با آنکه عالم دستگاه بودند، خودشان از فساق و فجار
درجه یکِ علنى بودند، اصلاً نباید بماند؛ باید همان روزها بکل کلکِ آن
کنده می شد؛ تمام می شد. این مجاهدت و تلاش ائمه (علیهم السّلام) نه فقط
تشیع بلکه قرآن، اسلام و معارف دینى را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان
خالص و مخلص و اولیاى خدا. اگر اسلام انسانهاى کمربسته نداشت، نمی توانست
بعد از هزار و دویست، سیصد سال تازه زنده شود و بیدارى اسلامى به وجود
بیاید؛ باید یواش یواش از بین می رفت. اگر اسلام کسانى را نداشت که بعد از
پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخ بشرى و در تاریخ اسلامى نهادینه
کنند، باید از بین می رفت؛ تمام می شد و اصلاً هیچ چیزش نمی ماند؛ اگر هم
می ماند، از معارف چیزى باقى نمی ماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتى که حالا از
معارف اصلىشان تقریباً هیچ چیز باقى نمانده است. اینکه قرآن سالم بماند،
حدیث نبوى بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامى بعد از
هزار سال بتواند در رأس معارف بشرى خودش را نشان دهد، کار طبیعى نبود؛ کار
غیر طبیعى بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راه این کار بزرگ، کتک
خوردن، زندان رفتن و کشته شدن هم هست، که اینها براى این بزرگوارها چیزى
نبود.
بیانات مقام معظم رهبری،30/5/1383
منبع: askdin.com
"سلام"نام خداست
----------------------
نظر دادن به این مطلب خیلی سخته
اگه بگم مطلب مفیدی بود که اصلا جالب نیست چون مگه میشه حرفی از ائمه اونم از زبان حضرت آقا زده بشه و مفید نباشه !
حدیث درباره دوران کودکی جالب بود
-----------------------
و
"خدا"حافظت