بسم الله الرحمن الرحیم
کوتاه و ساده می نویسم در وصف این جشن بزرگ و باشکوه...
دهه ی فجر، مبارک...
امشب،
غریو
الـلّـــــــه اکــــــــبر
شوری دوباره در ایران به راه خواهد انداخت...
دشمنان کور چشم،
امشب، به گوش باشند...
بسم الله الرحمن الرحیم
کوتاه و ساده می نویسم در وصف این جشن بزرگ و باشکوه...
دهه ی فجر، مبارک...
امشب،
غریو
الـلّـــــــه اکــــــــبر
شوری دوباره در ایران به راه خواهد انداخت...
دشمنان کور چشم،
امشب، به گوش باشند...
متن سحنرانی امام راحل(ره) در جمع روحانیون در مدرسه علوی؛۱۳بهمن ۱۳۵۷، تهران(برگرفته از سایت جماران):
بسم اللَّه الرحمن الرحیمبنده در این مدت که از ایران خارج بودم دعاگوى همه آقایان بودم، و حالا هم که برگشتم به خدمت آقایان براى خدمتگزارى، خدمت به روحانیت، خدمت به آقایان علما و فضلا، خدمت به جامعه ایرانى، حالا مىبینم که رفقایى که ما داشتیم با ریش سیاه اینجا گذاشتیم با ریش سفید تحویل مىگیریم. ما اشخاصى در زندان داشتیم که وقتى که از پیش ما رفتند در زندان، سالم بودند، قوى بودند؛ وقتى که از زندان بیرون آمدند، آنهایى که زنده ماندهاند و از زندان بیرون آمدهاند ضعیف شدهاند، پیرمرد شدهاند، مریض شدهاند. این نیروهاى انسانى که از دست ما رفته است، این از همه چیزها بالاتر بود. جنایاتى که سلسله پهلوى در جامعه ما کرد، شاید هیچ جنایتى بالاتر از این جنایت نبود که نیروهاى فعاله انسانى ما را، یا از بین بردند یا فعالیت آنها را خنثى کردند براى مدتهاى زیاد. آنهایى که باید به این امت خدمت کنند، مثل علماى اعلام و اشخاص روشنفکر، اینها را در زندان بردند. ده سال، پانزده سال، پنج سال در زندان اینها را بردند. صرفِ نظر از آن زجرهایى که به اینها کردند، آن خلافِ انسانیتهایى که با این اولیاى خدا کردند، این نیرو را هدر دادند؛ یعنى نیرویى که باید در جامعه فعال باشد. اگر مدرس است، عدهاى را تربیت بکند؛ اگر محصل است، خودش تربیت بشود؛ اگر فعالیتهاى سیاسى دارد، فعالیت سیاسى بکند؛ فعالیتهاى مذهبى دارد، فعالیتهاى مذهبى بکند- تمام اینها را اینها به هدر دادند.
مسئله توبه شاه
گاهى گفته مىشود، گفته مىشد، به اینکه خوب شاه مىآید توبه مىکند و توبه هم کرد؛ خوب دیگر چه مىگویید؟ خدا که توبه را قبول مىکند، شماها چه مىگویید دیگر؟! این را من کراراً عرض کردم که
سلام . این پست رو گذاشتم ؛ هرچند تکراریه و هممون تو طی سال ها، بارها و بارها خوندیمش؛ اما امشب، این تکرار زیبا رو من هم با افتخار، تکرار کردم؛ هم بخاطر زیبایی مسحور کننده و سحر دونه دونه کلماتش، و هم به سفارش کسی که اگرچه نه تو دنیای مَجاز، ولی تو دنیای واقعی، انشالا تا آخر خط شهادت ، همراهمونه...
پدر عشق، را که یادت هست، چه زیبا سروده بود...
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است بجانم شرری
که بجان آمدم و شهره ی بازار شدم
در میخانه گشایید برویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
و باز، یادت که هست، پسرش، آن جانشین خلف، در جوابش چه گفته بود...
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره ی بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه ی پرگار شدی
خرقه ی پیر خراباتی ما سیره ی توست
امّت از گفته ی دُر بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسای مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی