بسم الله الرحمن الرحیم

به گزارش نکات پرس پویادبیری مهر  در  وبلاگ اندیشه پویا نوشت: حوالی 9 صبح روز یکشنبه 12 خرداد با ماشین به رییس جمهور رسیدیم.دکتر کت و شلواری طوسی پوشیده بود و پیرهنی سفید.سرحال و با روحیه بود.کمی شوخی کرد و از کاندیداها و جوک هایی که برای آنها ساختند گفتیم.تاکید داشت نباید آدم ها را تخریب کرد.
اسکورت راه افتاد و 40 دقیقه بعد به هلی کوپتر رسیدیم.کاپیتان ریاحی را دیدم که می خندید و جلوی در ایستاده بود.برای رییس جمهور احترام نظامی گذاشت.دکتر هم دستی روی شانه او به نشانه آزاد باش زد.بچه های حفاظت گفتند فقط 9 نفر می توانند داخل هلی کوپتر باشند و باقی باید با خودرو خودشان را به مراسم افتتاحیه برسانند.
قرار بود بزرگترین تونل جاده ای کشور افتتاح شود.محل افتتاحیه هم بومهن بود.تونلی که ساخت آن چندین سال طول کشیده بود. سوار بر هلی کوپتر شدیم.هلی کوپتری که تقریبا تر و تمیز تر از دیگر هلی کوپتر هایی بود که دکتر را به سفرها و افتتاحیه ها می برد.
18 نفر می توانستند سوار بر هلی کوپتر شوند و حدود12 نفر سوار شدند.آن سه نفر هم بچه های حفاظت بودند.دکتر احمدی نژاد،دکتر تمدن،استاندار تهران،موسوی ،رییس دفتر،علی اکبر طاهایی استاندار مازندران،نیکزاد وزیر راه و شهر سازی،احمدی صادقی معاون آقای نیکزاد،مدیر پروژه تونل بومهن.


هلی کوپتر مثل هلی کوپتر های دیگر وقت بلند شدن تلق و تولوق نداشت.خیلی شیک بلند شد و خاک روی ماشین های اطراف نشاند.به سرعت اوج گرفت.نیکزاد داشت با موبایلش بلند بلند و با لهجه غلیظ آذری صحبت می کرد و استاندار تهران در کنار دکتر احمدی نژاد نشسته بود و داشت با او صحبت می کرد.از اوضاع و احوال پروژه های استان می گفت.دکتر از پنجره کوچک هلی کوپتر بیرون را نگاه می کرد و فقط سرش را تکان می داد.
چند دقیقه ای گذشت که سر تیم حفاظت آمد و به دکتر اعلام کرد که خلبان آماده فرود است.دکتر بلند شد تکانی به خود داد و آبی خورد.ناگهان با ضرب به زمین خورد.همه زمین خوردیم.موبایل ها از دست همه افتاد.شیشه آب معدنی پاشید روی زمین. صدای یا حسین یاحسین توی کابین پیچید.
لحظه ای بیرون را نگاه کردم فقط گرد و خاک بود.در اثر برخورد پره عقب و کناری هلی کوپتر با کابل فشار قوی،هلی کوپتر به صورت یک وری در حال سقوط بود.
دکتر رو نگاه کردم دیدم روی صندلی نشسته است و مسلط بر خود است.استرس و ترس از مرگ در چهره همه افراد جز رییس جمهور موج می زد.نیکزاد و تمدن در حال خواندن تشهد بودند.آقای صادقی و یکی از بچه های حفاظت دستشان روی سرشان بود.اما دکتر آرام آرام بود.تسبیحش شاه مقصودش را در آورده بود و شاید توی دلش داشت ذکر می گفت.
 هیچ نشانه ای از ترس در احمدی نژاد نبود.دستی دستی داشتیم میمردیم.با خودم گفتم ای کاش با هلی کوپتر سفر نمی کردیم.این دیگر چه بلایی بود سرمان آمده... در همین احوال بودم و منتظر منفجر شدن هلی کوپتر در اثر برخورد با زمین که صدای محکمی آمد،انگار که با پتک به اتاقک هلی کوپتر زده باشند و بعد از آن شنیدم دکتر می گوید:«خجالت بکشید.پاشید بریم بیرون!» .یک لحظه سرم را برگرداندم دیدم همه سرشان لای زانویشان است و دکتر فقط می خندد.
احمدی نژاد را شجاع می دانستم اما نه اینقدر.احمدی نژاد ایمان قوی ای دارد.او از مرگ نهراسید.